دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نخلی که از رسول خدا یادگار بود

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوی دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود

فرصت نداشت جامۀ نیلی به تن کند خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود

لالۀ پرپر

در چشم باد، لاله گل ِ پرپرش خوش است خورشید روز واقعه خاکسترش خوش است از باغ‌ها شنیده‌ام این را که عطرِ یاس گاهی نه پشتِ پنجره، لای درَش خوش است  

ببین خواهر آمده...

باز این چه شورش است؟ مگر محشر آمده

خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

 

 آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی

این آفتاب از افقی دیگر آمده

هرکه را گم کرده‌ای ای عشق در او جستجو کن

کیست این؟ آوای کوهستانی داوود با او

هرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او

 

هرکه را گم کرده‌ای ای عشق در او جستجو کن

شمس با او، قیس با او، نوح با او، هود با او

بوی خداوند فریب

پیچیده دراین دشت عجب بوی عجیبی

بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی یا قافله‌ای رد شده بارش همه گلبرگ

جامانده از آن قافله عطر گل سیبی

غزل بی سر

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست این‌گونه زخم خورده و بی سر بیاورم

 

 یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم

گودال قتلگاه

می‌ایستم مقابل گودال قتلگاه

جایی که چشم‌های تو در خون شناورند

می‌ایستم دوباره که بر روی دوش من،

اندوه کوه‌های جهان را بیاورند

غزل آتش

خونی‌ چکید و حنجرۀ خاک‌ جان‌ گرفت‌

 بغضی‌ شکست‌ و دامن‌ هفت‌آسمان‌ گرفت‌

 

 آبی‌ که‌ دستبوس‌ عطش‌ بود، شعله‌ زد

 آتش‌، سراغ‌ خیمۀ رنگین‌کمان‌ گرفت‌

بوسه و عطش

هزار آینه مبهوت بی شماری تو هزار بادیه مجنون نی سواری تو

 

بهار آمده با لاله‌های سینه زنش پی زیارت باغ بنفشه کاری تو

عطر عود

 با این شتاب فکر کنم سر می‌آورد!

با این شتاب،حوصله را سر می‌آورد

 

می‌تازد و غنیمت جنگ غروب را

از چنگ سی هزار نفر، در می‌آورد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×