دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زنی درد آشنا با بانگ «زیبا بود، زیبا بود»

سری بر نیزه می‌خندد و دشتی سرخ و خون آلود غروری منتشر از خاکِ ما تا اوج نامحدود

 

نگاه بی نیاز کودکی شش ماهه اما مَرد و آن سوتر نشسته غرق موج بی نیازی رود

 

عاشق‌ترین‌ها را همین جا می‌توانی دید

گفت این بیابان قتلگاه سرترین سرهاست

این منزل در خاک و خاکسترترین سرهاست

 

نام و نشان‌ها را به جایی دور اندازید

نام و نشان در شأن نام آورترین سرهاست

 

تقدیم به امام سجاد (ع)

 

مانده ام از کجا شروع کنم، پای شعرم به درد زنجیر است واژه‌هایم به گریه افتادند، چه شروعی! چقدر دلگیر است!

یک طرف بوی درد می آید، بستری غرق در ستاره شده یک طرف بوی خون و خاکستر، همه جا ازدحام شمشیر است

آتش افتاده بر دل صحرا، دارد از التهاب می‌سوزد همه جا می‌شود عطش باران، آب از آب بودنش سیر است

آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست

خورشید،  یک شرارۀ کوچک از این غم است این آتش همیشه که در جان آدم است

غم،  دوزخی که در دل من شعله  می‌کشد صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است

چلچراغ شب تنهایی پاییز

این چه شوری است که اینگونه بلا خیز شده

نیزه‌زاری به قدوم قدمش تیز شده

 

چه بهاری که گلزخم تن صاعقه‌ها

چلچراغ شب تنهایی پاییز شده

 

 

معنی سوختن و کرببلا عاشوراست

شب قدر همۀ اهل ولا عاشوراست

اوج احیای گلستان بلا عاشوراست

 

آسمان بر عطش آینه‌ها می‌بارد

آسمان در عطش آینه‌ها عاشوراست

 

 

بلی حسین من

گواه سینۀ عشق ست، داغدارى ما به باغبانى درد است، لاله کارى ما به راه خیزش ما، گر چه نیزه کاشته‌اند جوِى نکاسته از شور تکسوارى ما  

آخرین درس

بهترین روز من و شیرین‌ترین روز تو بود بهترین روز خدا روی زمین، روز تو بود

آسمان در بهت و حیرت بود با چشمان باز

دید غوغایی- ندیده این چنین- روز تو بود  

می‌دانی چرا؟

از زمین تا آسمان آه است؛ می‌دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است؛ می‌دانی چرا؟

 

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است؛ می دانی چرا؟

انگار همین دیروز بود

خانۀ پیرزن ته کوچه

پشت یک تیر برق چوبی بود

پشت فریادهای گل کوچک

واقعاً روزهای خوبی بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×