دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مردی آمد ز خانوادۀ نور

باز هم طبع دل شکوفا شد

بزم عشق و طرب مهیا شد

مردی آمد ز خانوادۀ نور

مهر او در دل همه جا شد

روی نی گیسوی رها دیدی

یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم

غزل از جنس لیلی و مجنون مثنوی‌های بی مثل دارم

روضه‌اش باب ورود به محرم باشد

پدر ِگریه برای پسرش گریه کند در عزای پسر خون جگرش گریه کند

داغ اولاد، پدر را به زمین خواهد زد شک ندارم که شکسته کمرش، گریه کند

روضه‌هایم ردیف عاشواست

مطلع من غروب عاشواست شعرم از کودکی پر از غوغاست

 

قافیه قافیه دلم تنگ است روضه‌هایم ردیف عاشواست

شعله‌ای در دل

ای تمـام آفـرینش تشنـۀ اشک شبت وی خدا و خلق او مشتاق یارب یاربت

ای مسیحای دعا در هـر نفس، لعل لبت سینه‌های سوخته یک شعله از تاب و تبت

قل اعوذ برب الفلق

پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی‌رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری «قل اعوذ برب الفلق» بود

سفره‌های مناجات

بنا نیست امروز افسرده باشیم پس از چند شب باز پژمرده باشیم

مگر می‌شود نور را دیده باشیم؟ ولی دل به خورشید نسپرده باشیم

یعقوب کربلا

در تشنگی سراب به دردی نمی‌خورد تنها خیال آب به دردی نمی‌خورد

حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری این جام بی شراب به دردی نمی‌خورد

گریه سپاه او شد

بغضش شکست، زخم دلش بی حساب شد سجاده‌اش معطر با اشک ناب شد

او سید البکاء حسینیۀ خداست گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد

مهمان رسول الله

صحرا به صحرا، کو به کو هر روز

گفتیم از جان رسول الله

از آن شهید بی سری که بود

این بار مهمان رسول الله

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×