دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
باز انگار علی گوشۀ محراب افتاد

عکس زیبای نگارم شبی از قاب افتاد

و همان دم دل من از تب و از تاب افتاد

 

خون او تا به زمین ریخت، معطر شد دشت

اعتبار ختن و نافه و عناب افتاد

خیر کثیر

غم تا غم یار است، از غم خیر دیدیم از گریه و از آه و ماتم خیر دیدیم

 

هر وقت دم دادیم، تو بر ما دمیدى ما بین دم دادن دمادم خیر دیدیم

کلاغ سیاه

منی که محرّما گریه کن روضه می‌شم

منی که پیرهن سیامو زهرا می‌دوزه برام

دفتر خاطراتم تو حسرت یه کربلاست

به خدا گناه دارم، دلت نمی سوزه برام؟

تشنگی‌های تو کویرم کرد

کاروان داشت می‌رسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد تا که چشم ستاره‌های کبود، به سر قبر آفتاب افتاد

 

کاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد

خیر دو دنیا

ای بی کفن صدا بزن این بی پناه را

یک عمر را بگیر و بده یک نگاه را

 

با نوکری کسی که ترقی نکرده است

جز نوکری تو که به ما داد جاه را؟

 

در کرب و بلا قاعدۀ شعر به هم ریخت

بر تشنه محال است که آبی نفرستند

از ساغرشان جرعۀ شرابی نفرستند

 

بین دو حرم هروله کردیم محال است

از چشمۀ زمزم می ‌‌نابی نفرستند

حبّ الوطن

آهو از دشت غزل دل بکن استثنائاً بوی سیب آمده چون از ختن استثنائاً

 

من خراسانی‌ام، اما وطنم کرببلاست متفاوت شده «حبّ الوطن» استثنائاً

دریای وصف

باید غزل با یاد رویش پا بگیرد هر مصرعى با عشق او معنا بگیرد

 

در محفل شعر قشنگ چشم‌هایش هر شاعرى باید بیاید جا بگیرد

فطرسم، آمده‌ام تا بشوم جبرائیل

ذکر خیر تو شد و فطرست اینجا آمد نوکری گفت حسین، حال دلم جا آمد

باز هم بوی خوش تربت اعلی آمد رفت در دست تو این دست که بالا آمد باز در حق گرفتار محبت کردی آمدم نه تو مرا سوی خودت آوردی

 

داغ مجسم

دوباره نذر کرده مادرم تا بدوزد چندتایی شال و پرچم

 

بخواند روضه خوان از شیب گودال که در ذهنم شود داغت مجسم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×