دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گلزخم

ز خاطر برده‌ام چشم ترم را

همه گلزخم‌های پیکرم را

 

از آن وقتی که دیدم نیمۀ شب

کبودی‌های روی مادرم را

 

امان از این همه خار مغیلان

 

نمانده جان برای آه و ناله

مسیر قافله شد دشت لاله

 

امان از این همه خار مغیلان

چه خونی رفته از پای سه ‌ساله

 

بیا برگردیم

ای مرا دلبر و دلدار، بیا برگردیم

خیمه برپا مکن این‌بار، بیا برگردیم

 

دم به دم دشمن تازه‌نفسی می‌‌آید

تا که فرصت بود‌ای یار، بیا برگردیم

 

شاخۀ نخل

نهالی بودم و بی تو به جان من تبر افتاد

من آن طفلم که از چشمم فقط خون جگر افتاد

 

کمی نان خشک بود و عمه آن را هم تصدق کرد

کمی خرما به ما دادند آن هم در سفر افتاد

 

چشم بارانی

تا کجا سامان نیابیم و پریشانی کشیم

تا به کی تلخی این شب‌های طولانی کشیم

 

نوبت ما می‌‌شود آیا؟ به ما هم سر زنی

رد شو از اینجا که بر راه تو پیشانی کشیم

 

گلبرگ‌های لاله، کبودی ندیده بود

درد غروب گریۀ ما را بلند کرد

این گریه، آه طشت طلا را بلند کرد

 

در خواب ناز بودم و من را صدا نزد

در بین خواب بودم و پا را بلند کرد

 

من همان آیینه هستم، او همان مادربزرگ

مهربان مادربزرگ، آرام جان مادربزرگ

هم نفس، همراه، همدل، هم زبان، مادر بزرگ

 

مثل من ذکر همه «یافاطمه یافاطمه» ست

بهترین سنگ صبور کاروان، مادربزرگ

 

دخترت را ببر که خسته شده

آمدی با سر آمدی، چه کنم؟

بین تشت زر آمدی، چه کنم؟

 

هر دو دستم شکسته، اما تو

با دو چشم تر آمدی؟ چه کنم؟

 

رخ زهرا نما دارد رقیه

بنال ‌ای دل، نوا دارد رقیه

به هر دردی دوا دارد رقیه

 

مرض او را ز پا انداخت، امّا

مریضان را شفا دارد رقیه

 

یا رب ز دست صیاد، این صید را رها کن

ای وای بر یتیمی، قلبش شکسته باشد

‎در گوشۀ خرابه، تنها نشسته باشد

 

‎یا رب ز دست صیاد، این صید را رها کن

‎تا جان به سینه دارد، از دام رسته باشد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×