مشخصات شعر

شعلۀ گردون

فاش ار فلک، بر آن تن بی‌سر گریستی

ز‌آن ‌روز تا به دامن محشر گریستی

 

ز اشک ستاره، دیده‌ی گردون تهی شدی

بر وی به قدرِ زخمِ تنش، گر گریستی

 

ای کاش چون فلک بُدی اعضا، تمام چشم!

تا بهر نور چشم پیمبر گریستی

 

کشتند و از نشان مسلمانی، ای دریغ!

آن را که از غمش، دل کافر گریستی

 

آه از دمی! که با دل چاک از پی وداع

خواهر به جسم چاک برادر گریستی

 

چندان گریستی که فتادی ز پای و باز

یادش چو ز‌آن سر آمدی، از سر گریستی

 

گاهی ز حلق پاره‌ی اصغر، فغان زدی

گاهی به جسم بی‌سر اکبر گریستی

 

گه گفتی از عقوبت داور به پیش خصم

گاهی ز خصم، بر در داور گریستی

 

آن ‌دم فلک ز کرده پشیمانی‌اش رسید

کز خیمه‌گاه، شعله به گردون، علم کشید

 

شعلۀ گردون

فاش ار فلک، بر آن تن بی‌سر گریستی

ز‌آن ‌روز تا به دامن محشر گریستی

 

ز اشک ستاره، دیده‌ی گردون تهی شدی

بر وی به قدرِ زخمِ تنش، گر گریستی

 

ای کاش چون فلک بُدی اعضا، تمام چشم!

تا بهر نور چشم پیمبر گریستی

 

کشتند و از نشان مسلمانی، ای دریغ!

آن را که از غمش، دل کافر گریستی

 

آه از دمی! که با دل چاک از پی وداع

خواهر به جسم چاک برادر گریستی

 

چندان گریستی که فتادی ز پای و باز

یادش چو ز‌آن سر آمدی، از سر گریستی

 

گاهی ز حلق پاره‌ی اصغر، فغان زدی

گاهی به جسم بی‌سر اکبر گریستی

 

گه گفتی از عقوبت داور به پیش خصم

گاهی ز خصم، بر در داور گریستی

 

آن ‌دم فلک ز کرده پشیمانی‌اش رسید

کز خیمه‌گاه، شعله به گردون، علم کشید

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×