مشخصات شعر

خیمۀ محرّم

خیمه زد تا که محرّم به عزاى تو، حسین!

 در سر مرد و زن افتاد هواى تو، حسین!

 

باز با یاد لب تشنه‌ات، ای چشمه‌ی فیض!

 موج در دیده زند اشک براى تو، حسین!

 

اى همه هستى خود کرده فداى اسلام!

 هستى امّت اسلام فداى تو، حسین!

 

هر رسولى که به هر مهلکه از پاىْ نشست

 دست افکنده به دامان ولاى تو، حسین!

 

یاورانت همه آیینه‌ی مهرت بودند

 آه! بشکست ز سنگ، آینه‌هاى تو، حسین!

 

اگر افتاد لواى تو به خون، روز نبرد

 آهِ هر سوخته جانى است لواى تو، حسین!

 

هست بوسیدن و بوییدن رخسار غلام

 نقشى از خاطره‌ی کرببلاى تو، حسین!

 

بیشتر از همه خسران ببرد روز جزا

 هر کسى سر نکند عمر به پاى تو، حسین!

 

منگر اى دوست! «مؤیّد» که بُوَد، حالش چیست

این قدر هست که سوزد به عزاى تو، حسین!

 

خیمۀ محرّم

خیمه زد تا که محرّم به عزاى تو، حسین!

 در سر مرد و زن افتاد هواى تو، حسین!

 

باز با یاد لب تشنه‌ات، ای چشمه‌ی فیض!

 موج در دیده زند اشک براى تو، حسین!

 

اى همه هستى خود کرده فداى اسلام!

 هستى امّت اسلام فداى تو، حسین!

 

هر رسولى که به هر مهلکه از پاىْ نشست

 دست افکنده به دامان ولاى تو، حسین!

 

یاورانت همه آیینه‌ی مهرت بودند

 آه! بشکست ز سنگ، آینه‌هاى تو، حسین!

 

اگر افتاد لواى تو به خون، روز نبرد

 آهِ هر سوخته جانى است لواى تو، حسین!

 

هست بوسیدن و بوییدن رخسار غلام

 نقشى از خاطره‌ی کرببلاى تو، حسین!

 

بیشتر از همه خسران ببرد روز جزا

 هر کسى سر نکند عمر به پاى تو، حسین!

 

منگر اى دوست! «مؤیّد» که بُوَد، حالش چیست

این قدر هست که سوزد به عزاى تو، حسین!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×