- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۹۸۱
- شماره مطلب: ۴۳۹۴
-
چاپ
ترکیببند عاشورایی
مست صهبای ازل، چون کربلا شد مسکنش
جان به وجد آمد ز شوق وصل ساقی در تنش
چون وجودش از می توحید، مالامال بود
شد خدا از شش جهت پیدا به چشم روشنش
گفت چون از دامن مقصود، دستم کوته است
جان شیرین را فرستم تا بگیرد دامنش
آنکه بودی خاک راهش، منبع آب حیات
یافت ره، باد خزان از تشنگی در گلشنش
چون سر پُرنور او ، مدیون منع عشق بود
روز عاشورا، ادا آن دین شد از گردنش
تیرباران بلا را شد هدف از چارسو
تا مشبّک گشت، جسم نازنین چون جوشنش
حیرتی دارم که چون کِشت حیاتش شد درو؟
آنکه بودی جان عالم، خوشهای از خرمنش
گشت بر زهرا جنان، بیتالحزن، یعقوبوار
یوسف کرببلا خونین چو شد پیراهنش
آنکه مور درگهش، باج از سلیمان خواستی
کرد بهر خاتمی، انگشت، قطع، اهریمنش
کودکانش را ز بی آبی، دهن چون خشک دید
در نظر شد تنگتر دنیا ز چشم سوزنش
از جگر آهی کشید و دست زد بر ذوالفقار
ریخت خون خصم را تا کرد جانش را نثار
-
طلوع آفتاب و نعت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
سپیدهدم که ز تأثیر مهر نورانی
سپهر گشت چو گاو سپید پیشانی
قلوب تیره قبطیّ شام شد روشن
چو کرد خور، ید و بیضای چور عمرانی
فرار کرد شب از پیش روشنایی روز
چنان که اهرمن از قاریان قرآنی
-
ترکیببند عاشورایی
روان به جانب اصغر، چو تیر حرمله شد
زمانه گفت زمین را که وقت زلزله شد
نمود زمزمهای بلبلی به یاد گلی
که از شنیدنش، آفاق پُر ز غلغله شد
چنان به سلسله شد بسته، عابد بیمار
که خون روانه ز چشم هزار سلسله شد
-
ترکیببند عاشورایی
به نینوا چو سفر کرد، پادشاه حجاز
زمانه گشت چو نی با نوای غم، دمساز
چو عشق خوان بلاچید، زد صدای نخست
حسین آمد و بنْشست و دست کرد دراز
-
ترکیببند عاشورایی
قیامت آمد و نامش، مه محرّم شد
چگونه خون نکنم گریه کاوّل غم شد؟
فلک از آهن بیداد، ساخت شمشیری
که قاطع شرف دودمان آدم شد
ترکیببند عاشورایی
مست صهبای ازل، چون کربلا شد مسکنش
جان به وجد آمد ز شوق وصل ساقی در تنش
چون وجودش از می توحید، مالامال بود
شد خدا از شش جهت پیدا به چشم روشنش
گفت چون از دامن مقصود، دستم کوته است
جان شیرین را فرستم تا بگیرد دامنش
آنکه بودی خاک راهش، منبع آب حیات
یافت ره، باد خزان از تشنگی در گلشنش
چون سر پُرنور او ، مدیون منع عشق بود
روز عاشورا، ادا آن دین شد از گردنش
تیرباران بلا را شد هدف از چارسو
تا مشبّک گشت، جسم نازنین چون جوشنش
حیرتی دارم که چون کِشت حیاتش شد درو؟
آنکه بودی جان عالم، خوشهای از خرمنش
گشت بر زهرا جنان، بیتالحزن، یعقوبوار
یوسف کرببلا خونین چو شد پیراهنش
آنکه مور درگهش، باج از سلیمان خواستی
کرد بهر خاتمی، انگشت، قطع، اهریمنش
کودکانش را ز بی آبی، دهن چون خشک دید
در نظر شد تنگتر دنیا ز چشم سوزنش
از جگر آهی کشید و دست زد بر ذوالفقار
ریخت خون خصم را تا کرد جانش را نثار