حقیقت سوره ی فجر
خلاصه آلبوم:
1. پناه بردن به امام حسین (علیه السلام) در زندگی.
2. تفسیر سورهی فجر و ارتباط آن با امام حسین (ع).
3. قرآن، حقّ و حقیقت را در هر زمانی نشان میدهد.
4. تاریخ زندگی یاران اباعبدالله (ع) و عبرت برای زندگی ما.
تاریخ سخنرانی:
محرم ۱۴۳۱
۱۰
وضعیت متن
به همراه پیاده شده سخنرانی ها
تفسیر سوره فجر و رابطه آن با امام حسین
جریان عالم ذر و امام حسین و اجابت کردن دعوت الهی
جریان عبور حضرت آدم از کربلا
ماجرای وهب مسیحی که در کربلا شهید شد
ماجرای جون که غلام ابوذر بود و در کربلا شهید شد
نامه شبث بن ربعی به امام حسین (علیه السلام)
ماجرایی که از مدینه تامکه و از مکه تا کربلا بر اهل بیت گذشت
ماجرای شهادت عبد الله بن حسن
مقایسه مصیبت های حضرت ابراهیم و امام حسین (علیه السلام)
مقایسه قوم ثمود با دشمنان امام حسین و کاری که دشمنان با حضرت علی اصغر کردند
ماجرای شهادت حضرت علی اصغر (علیه السلام)
ماجرای صبر امام حسین بر شهادت علی اکبر (علیهما السلام)
ماجرای شهادت حضرت علی اکبر (علیه السلام)
پناه بردن امام حسین در روز عاشورا به جناب ابا لفضل العباس (علیه السلام)
زیارت حضرت عباس از زبان امام زمان (علیه السلام)
شهادت نامه حضرت عباس (علیه السلام)
تفسیر و معنی نفس مطمئنه و ارتباط آن با امام حسین (علیه السلام)
تفسیر و معنی نفس مطمئنه و ارتباط آن با امام حسین (علیه السلام)
تفسیر و معنی نفس مطمئنه و ارتباط آن با امام حسین (علیه السلام)
ماجرای اسارت اهل بیت (علیهم االسلام)
تفسیر سوره فجر و رابطه آن با امام حسین
ماجرای شهید شدن دو فرزند مسلم
آنچه که به خدای متعال مربوط است و نسبت داده می شود، هیچ وقت از بین نمی رود؛ همیشه هست. هر چیزی که خدایی است می ماند و هرچیزی که مربوط به ماست، اگر آن را خدایی بکنیم می ماند.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق» .
«آن چه نزد شماست زوال پذیر است و آن چه نزد خداست برای همیشه باقی است.»
مثلا قطعه ای زمین که مال ماست، می توانیم در آن هر گونه تصرفی بکنیم مثلا آن را برای مسجد قرار می دهیم؛ می شود بیت الله و می ماند.
«مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَنا»
«کیست آن کسی که به خداوند قرض نیکویی بدهد.»
به خدا قرض می دهیم (انفاق می کنیم)، پول و دارایی ما خدایی و ماندگار می شود. عمر و وقت خود را به خدا می دهیم، می ماند؛ جوانی خود را به خدا می دهیم، نزد او محفوظ و جاودانه می ماند. اما اگر این ها را برای خودمان جمع کردیم – با این فرض که معصیت هم نکنیم – نزد خود ما خواهد بود و با رفتن ما، آن ها هم از کف ما می رود. احوال ملوک و پادشاهان را بخوانید، آیا جز این بوده است؟
ائمه علیهم السلام خدایی اند؛ ولی الله، خلیفه الله، عین الله، وجه الله و سایر اسم ها و نسبت های الهی، همه خدایی اند. در طول تاریخ، بسیاری از ظالمان و دشمنان ائمه علیهم السلام، تلاش کردند که ایشان را حذف و محو کنند. تهدید کردند، تبعید کردند، زندانی کردند و در نهایت ایشان را کشتند؛ اما نتوانستند نور خدای متعال را خاموش سازند:
«یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّه بِأَفْواهِهِم وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون»
«می خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند و خدا تمام کننده نور خود است حتی اگر اسباب کراهت کافران فراهم آید.»
ساعات، روزها و ماه ها، هر یک حقیقتی دارند. ماه مبارک رمضان، سالگرد ماه مبارک اولین سال بعثت نیست. این ماه یک حقیقت است؛ ماه خدا و ماه مهمانی خداست. برای همین وقتی ماه رمضان می رسد عالَم دگرگون می شود و حال ما نیز تغییر می کند. ماه محرم نیز یک حقیقت است. حضرت فرمودند ماه محرم، ماه حزن اهل بیت علیهم السلام است. در این ماه، ما سالگرد نمی گیریم. اواخر ماه ذی حجه مثلا وقتی از یک خیابان عبور می کنید، می بینید عده ای مشغول نصب سیاهی عزای امام حسین علیه السلام اند. بی اختیار دلتان فرو می ریزد، می گویید: ماه محرم رسید؛ ماه عزا و ماتم.
این حالت حزن و ماتم در ماه محرم و صفر بر ما عارض می شود. این مربوط به زمان است؛ اما ممکن است همین حالت در یک مکان، بر ما عارض شود. مثلا به کربلا مشرف می شویم. این مصیبت و ماتم در آنجا در دل و قلب ما ایجاد می شود. پس یک بار در حقیقتی از جنس زمان قرار گرفتیم (محرم و صفر) و یک بار در حقیقتی از جنس مکان (کربلا). این حقایق الهیه، به فضل خدا، به گونه ای است که اگر کسی نتوانست به آن مکان سفر کند و در آن جا قرار بگیرد – مثلا به بیت الله و مهمانی خدای متعال در خانه اش برود – می تواند در زمان ماه مبارک رمضان، همان حقیقت (مهمانی خدای متعال) را وجدان کند.
در ایام محرم و صفر، همه ی عالم را حزن فرا گرفته:
«مُصِیبَهً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلَامِ وَ فِی جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض»
«مصیبتی گه در اسلام و در میان اهل آسمان ها و زمین بسیار بزرگ است.»
همه جا را پر کرده. یک لحظه توجه کنیم، مصیبت را می یابیم و دلمان می شکند. قلب ما هماهنگ با خلقت، به آسانی محزون و مصیبت زده می شود. در هر شرایطی باشیم، به محض این که به یاد اباعبداللهالحسین علیه السلام می افتیم، دل ما میشکند و گاهی اشکی نیز سرازیر می شود. هر وقت می خواهد، باشد. حتی جشن عروسی بچه ات هست؛ وسط جشن عروسی ناگهان دلت می رود. نمی شود آنجا گریه کنی. جلوی خودت را می گیری. این آن حقیقت حاضر در خلقت است. چرا این گونه است؟ چون مال خداست.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ثَارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ.»
«سلام بر تو که خون خدایی و پدرت نیز خون خدا بود.»
این ها تداعی نیست؛ اینها تخیل نیست؛ اینها سالگرد نیست؛ اینها تلقین نیست؛ اینها این گونه نیست که چون ما جمع می شویم کنار هم و سیاهی می زنیم، لذا محزون می شویم. نخیر؛ یک حقیقتی است. انشاءلله خدای متعال به ما معرفتی بدهند که ما حقیقت این ایام را درک کنیم و در آن تردید نکنیم. شیطان کارش این است که مرا به تردید بیافکند. خرج کردی، زحمت کشیدی، در نوبت بودی، حالا رسیدی به خانه ی خدا و محرم شدی. می گوید زود باش! چه کار باید بکنی تا از احرام بیایی بیرون!؟ همه جا شیطان بساطش را پهن می کند. البته در آنجایی که به امیرالمومنین علیه السلام و اولاد او مربوط است پایگاه اصلی و مرکزش آنجاست:
«لَأَقْعُدَنَ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیم».
«قطعا بر سر صراط مستقیمت خواهم نشست»
صراط مستقیم محل رهزنی شیطان است.
یکی دیگر از حقایقی که در این عالم وجود دارد و به سید الشهدا علیه السلام و ائمه علیهم السلام منتسب و مربوط است، آیات و سوره های قرآن است. در سالهای پیش ما توفیق داشتیم آیاتی را تلاوت کنیم. امسال _ان شاءلله_ اگر توفیقی بود، عمری بود، می خواهیم یکی از سوره های قرآن را - که فرمودند سورهی امام حسین علیه السلام است – با هم تلاوت کنیم؛ یک نگاهی به ترجمه اش بیندازیم و اگر توفیق داشتیم روایتی هم بخوانیم.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَیالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (4) هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْر (5)»
صدق الله العلی و العظیم.
«قسم به فجر (1) و قسم به شب های دهگانه (2) و قسم به زوج و فرد (3) و قسم به شب هنگامی که حرکت می کند(4) آیا در این قسم ها قسم مهمی برای اهل خرد هست (5)
این سوره، سوره ی فجر است که منتسب به امام حسین علیه السلام است. توصیه کرده اند در این ایام سوره ی فجر را بخوانید. اگرحفظ بودید، در نماز واجب، اگر نه، در نماز مستحب از روی قرآن بخوانید؛ چرا که در نماز واجب برخی از مراجع اجازه نمی دهند قرآن دستتان بگیرید و از رو بخوانید. اما در نماز مستحب میشود. توصیه شده است اگر توانستید در نماز صبح بخوانید. چه بهتر که در نماز صبح اول وقت خوانده شود. اگر حفظ نبودید، در طلوع فجر، در سحرگاهان، برای فرج امام زمان دو رکعت نماز حاجت بخوانید و در آن سوره ی فجر را بخوانید.
« وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَیالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (4)».
«قسم به فجر (1) قسم به شب های دهگانه (2) قسم به زوج و فرد (3) قسم به شب هنگامی که حرکت می کند(4)
مفسرین چگونه تفسیر می کنند؟ چگونه تفسیر می نویسند؟ در تفسیر چه می گویند؟ قسم به فجر. فجر چه زمانی است؟ آن موقعی که تاریکی می خواهد تمام شود و روشنایی می خواهد آشکار بشود. خیلی توصیه کرده اند که نماز صبح را در وقتش بخوانید. خداوند در قرآن میفرماید:
«إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُودا».
«قرآنی که در هنگام فجر تلاوت شود آشکار است.»
فرموده اند که یکی از معانی قرآن فجر نماز صبح است. چرا که یکی از قسمتهای اصلی نماز خواندن سوره های قرآن است. لذا گاهی به نماز، قرآن گفته اند؛ به جهت رکن بودن رکوع و سجود، گاهی به نماز رکوع گفته اند؛ گاهی سجده گفته اند. فرمودند آن قرآن فجر که مشهود است، نماز صبح است. چرا قرآنی که هنگام فجر تلاوت شود مشهود است؟ حضرت فرمودند: از آنجایی که دو گروه از ملائکه شاهدند، نماز صبح مشهود است. دو گروه از ملائکه شاهدند: ملائکهی شب و ملائکه ی روز. لذا حضرت فرمودند: هردو گروه برای شما آن نماز را می نویسند؛ هم ملائکه ی شب نماز گزار بودن تو را می نویسند، هم ملائکه ی صبح.
«وَ الْفَجْرِ*وَ لَیالٍ عَشْرٍ» .
«قسم به فجر (1) قسم به شب های دهگانه (2)»
برخی از مفسرین شب های ده گانه را به شب های ذی حجه تفسیر کردهاند. برخی تفسیر به شب های ماه مبارک رمضان کردهاند. شب های محرم هم گفته اند. امام حسین علیه السلام که این سوره مال ایشان است، ده شب دارند. آن هم شب های محرم است. آن ده شبی است که به شب غربت، شب مظلومیت، شب مقهوریت می انجامد.
«وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ»
«قسم به زوج و فرد»
شیخ جعفر شوشتری می گوید: «وَ الشَّفْع» آن موقعی است که امام حسین علیه السلام با قمر بنی هاشم بود، و «و الوتر» آن موقعی است که تنها بود و هیچ کس را نداشت. فجرآن نور تازه است که تاریکی را می شکافد؛ آن نور خالصی است که ظلمت را از بین می برد. من ده ماه است غافل و اهل نسیان و معصیت هستم. نمی دانم چرا امشب این دل سنگم شکافته شد و از آن دارد اشک جاری می شود؟! بله این نور، این محبت امام حسین علیه السلام، این عنایتی که به من کرده اند، این می آید ظلمت من را برطرف می کند. عبارتی از مقتل بخوانم و عرضم را تمام کنم. _ان شاءلله_ این فجر، این درخشندگی، بر ما تداعی بشود.
اهل بیت علیهم السلام را به اسارت برده اند. مردم منتظر آمدن اسیر ها و سر ها بودند. من هم ایستاده بودم. ناگاه نزدیک به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل می کردند. در میان آنها زنان و حرم حضرت سیدالشهدا و اولاد فاطمه علیهم السلام و علیها السلام بودند و علی بن الحسین علیه السلام بر شتر برهنه سوار بود و از سختی زنجیر خون از رگ های گردنش جاری بود و گریه می کرد. مسلم گفت: مردم کوفه را دیدم که به اطفال خرما و نان می دهند. ام کلثوم بر اهل کوفه بانگ زد:
«ان الصدقه علینا حرام» .
«صدقه دادن به ما حرام است.»
آن ها را از دست کودکان می گرفت و دور می افکند. مردم بر مصائب آنها می گریستند. سپس ام کلثوم سر از محمل بیرون آورد و فرمود: «ای اهل کوفه ساکت باشید. مردان شما ما را می کشند و زنان شما بر ما می گریند. خداوند در روز قیامت بین ما و شما حکم فرماید.» آن بانو در حال سخن بود که ضجه و غوغا برخاست. سرهای شهدا را بر نیزه آوردند. جلوی آن سرها سر نورانی حسین علیه السلام بود که تابنده و درخشنده و شبیه ترین به رسول خدا بود. چهره اش چون ماه می درخشید. باد محاسن شریفش را به راست و چپ حرکت می داد. حضرت زینب چون نگاهش به سر مبارک افتاد، پیشانی خود را بر چوب محمل زد. خون از زیر مقنعه اش فرو ریخت. با سوز دل به آن سر اشاره کرد.
یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و ََسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
×
اعوذبالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَیالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (4) هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْر(5)»
«قسم به فجر (1) قسم به شب های دهگانه(2) قسم به زوج و فرد(3) قسم به شب هنگامی که حرکت می کند(4) آیا در این قسم ها قسم مهمی برای اهل خرد هست؟(5)»
شب گذشته عرض شد که حقایقی در عالم هست که به خدای متعال نسبت داده می شود. چیزهایی در این عالم هست که ما ایجاد می کنیم و می آفرینیم. اینها مال خود ماست. روز قیامت هم با ماست و ما باید پاسخگو باشیم. عمل زشتی که من انجام می دهم، عمل من است. این کار را من ایجاد کرده ام. این عمل را من در عالم به وجودآوردهام و خلق کرده ام؛ البته به اذن خدای متعال. اگر مثلاً درختی را من بی جهت قطع کردم، در این جهان کاری کرده ام و تغییری در این خلقت ایجاد شده. این بد را مثلا من انجام داده ام. هر شر، زشتی و بدی که در دنیا وجود دارد، توسط ما انسانها ایجاد شده است.
«عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ؟ فَقَالَ: نُورُ نَبِیِّکَ یَا جَابِرُ خَلَقَهُ اللَّهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ کُلَ خَیْر. »
از جابر بن عبد الله انصاری نقل شده است که من به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عرض کردم:
«اولین چیزی که خدا خلق کرد چیست؟»
حضرت فرمود:
«ای جابر! نور پیامبرت. خداوند او را خلق کرد و سپس از آن هر خیری را خلق کرد.»
قرآن از حقایق می گوید. حقایق عالم را به ما نشان می دهد. قرآن حق است و اوست که هر حقّی را بیان می کند، تبیین می کند، بلکه تعیین می کند. خیلی عجیب است که یک مسلمان بر این باور بنشیند که خدای متعال در قرآن کریم از میوه، گیاه، زمین، آسمان، خانه ی عنکبوت، محل زندگی زنبور و موجودات دیگر سخن بگوید، از انبیاء پیشین بگوید، کارهایی که انبیاء پیشین انجام دادند، امّتشان انجام دادند، دشمنانشان انجام دادند بگوید؛ ولی این قرآن حق نما، از ائمه علیهم السلام نگوید. از پیامبر صلی الله علیه و آله و امت ایشان نگوید. از وقایع بعد پیامبر صلی الله علیه و آله نگوید. خدایا! چرا این همه از موسی و امّت او در قرآن گفتی؟ این همه از امّت موسی گفتیم، تا بدانید شما همان کاری را می کنید که بنی اسرائیل کردند. هر جایی آنها پا گذاشتند، شما پا می گذارید. بنابراین در داستان امت ها، خدای متعال می خواهد مسلمانان را بیدار کرده، از حوادث پیش رو آگاه کند. در واقع از ما می گوید. از آن چیزهایی که ممکن است برای ما اتفاق بیفتد.
خدای متعال می فرماید:
«و الفجر.»
«قسم به فجر»
طلوع فجر صبح را همه می بینند؛ اما «و الفجر» گفتن خداوند را نمی بینند.
«و لیال عشر.»
«و قسم به شب های دهگانه»
چند شب ده تایی را می توان شمرد؟ آیا مقصود کدام شب ده تایی است؟ اما مطلب مهم این است که خدای متعال در و لیالٍ عشر چه چیزی را می خواهد نشان بدهد. این مهم است. خوب عنایت کنید! این همه واقعه اتفاق می افتد، این همه حادثه؛ حادثه های به ظاهر درس آموزتر از داستانهایی که درقرآن آمده است؛ داستان های کامل تر و با جزییات بیشتر، اما خدای متعال با این داستان ها چه می خواهد بگوید؟ خدای متعال چه تابلویی از خلقت را می خواهد برای من ترسیم کند تا من ببینم؟
«وَ الْفَجْرِ(1) وَ لَیالٍ عَشْرٍ(2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ(3) وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ(4) هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْر(5)»
«قسم به فجر(1) قسم به شب های دهگانه(2) قسم به زوج و فرد(3) قسم به شب هنگامی که حرکت می کند(4) آیا در این قسم ها قسم مهمی برای اهل خرد هست؟(5)»
حِجر یعنی عقل. آیا برای صاحبان عقل در این قسم هایی که خوردیم اثری برجای مانده است؟ اتفاقی افتاده است؟
«قسم به فجر.»
فجر چیست؟ فجر همان سپیده دم است. همان زمانی است که سیاهی و تاریکی به سپیدی و گسترش نور زائل می شود. یعنی آن سپیدی صبح که گسترده می شود و همه جا روشن و سپید می کند، فجر صادق.
بعد مفسرین می نویسند شاید مراد از فجر آن شکافته شدن سنگی باشد که موسی با عصا و چوبش بر آن زد و از دل سنگ آب جوشید.
«وَ الْفَجْرِ(1) وَ لَیالٍ عَشْرٍ(2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ(3)»
«قسم به فجر(1) و قسم به شب های دهگانه(2) و قسم به زوج و فرد(3)»
در تفاسیر آمده که قسم به ایّام ذی حجه، به ایام ماه مبارک، به ایام شعبان، به ایام محرم است.
امّا فجر دیگری هم هست. می گویند عالم را ظلمت فراگرفته است، نکبت گرفته، همه جا تاریک است. از دین خدا هیچ چیز نمانده است.
یکی از معناهایی که برای فجر گفته اند، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است. در آن هنگام که همه ی عالم تاریک است، در ظلمت و گمراهی فرو رفته است، این فجر طلوع می کند. قسم به آن فجر! بعد فرمودند عالم را دوباره تاریکی فراگرفت. این بار آن که عالم را روشن کرد و برای مردم سپیدی ایجاد کرد، سید الشهدا علیه السلام بود. لذا فجر سید الشهدا علیه السلام است. بعد فرمودند دوباره عالم را تاریکی می گیرد. آن که قرار است بیاید عالم را روشن کند، امام زمان علیه السلام است. در این معنا فجر امام زمان علیه السلام است. همچنین فجر نماز صبح است.
«انّ قرآن الفجر کان مشهوداً»
«قرآنی که هنگام فجر تلاوت شود آشکار است.»
نماز صبح اگر سر وقتش خوانده بشود دو گروه از ملائک می نویسند: ملائکه ی شب و ملائکه ی صبح؛ لذا مشهود است.
فرمودند قبل از طلوع فجر، در آن زمان قرآن بخوانید. یکی از اوقات خواندن قرآن هنگام فجر است. آن موقع قرآنی که می خوانید ان شاء الله مشهود باشد.
آیا این مصادیق مختلف برای فجر نشان اختلاف است و لزوما یکی از این معانی باید درست باشد؟ بالاخره کدام یک از این معانی برای فجر درست است؟ نماز صبح؟ قرآن خواندن صبح؟ هنگامه ی صبح؟ پیامبر؟ سید الشهدا؟ امام زمان؟ البته این، بعضی از مصادیق فجر است که در روایات دیده ایم.
و لیالٍ عشر. مفسران برای این ده شب چه مصادیقی را تعیین کرده اند؟ ده شب وسط شعبان را گفته اند. ده شب اوّل ذی حجّۀ را گفته اند. ده شب میقات حضرت موسی علیه السلام را گفته اند که با این ده شب یکی ست. ده شب در ذی قعده را گفته اند. ده شب اول محرم را گفته اند. امامان علیهم السلام را لیالٍ عشر دانستند.
مراد از شفع و وتر چیست؟ شفع را حضرت صدیقه ی زهرا سلام الله علیها و امیرالمومنین علیه السلام بیان کرده اند. چرا این دو همواره باهمند. وتر، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم است. شفع را حسنین علیهم السلام هم گفته اند. همچنین شفع را مخلوقات و وتر را خداوند گفته اند. در روایتی دیگر وتر را امیرالمومنین علیه السلام دانسته اند
اینها مصادیقی است که در روایات بیان شده است. غرض از بیان این روایات چیست؟ گاهی در روایاتی که می خوانیم می بینیم مصادیق مختلفی را برای یک کلمه بیان می کنند. مثلا چندین روایت با عبارت افضل الاعمال یا، اساس الدین داریم، اصل الدین داریم. حال تکلیف چیست؟
باید توجه کرد که این ها مشکلات ماست نه روایات! حضرت فرمودند اگر در مورد آیه ای سؤال کنند برای هر کسی جواب خاصی داریم. قرآن یک کتاب عربی بشری نیست.
خدمت امام علیه السلام نشسته است. کسی می آید راجع به آیه ای سوال می کند. حضرت جواب می دهند؛ می رود. نفر بعدی می آید. حضرت چیز دیگری می گویند؛ می رود. سومی می آید و پاسخ دیگری می شنود. شخصی که نشسته و شاهد این سؤال و جواب است تعجب می کند. حضرت می گویند: (مضمون را عرض می کنم) چیه؟ تعجب می کنی؟ می گوید: آخر شما به هر کس یک جواب می دهید! حضرت فرمودند: خوب معلوم است ما به هر کس یک جواب می دهیم!
ما که طعم درک محضر امام نچشیده ایم!! ما که از امام تفسیر نشنیده ایم. ما که تلاوت قرآن را از تلاوت کننده کتاب نشنیده ایم. اگر یک بار امام زمان علیه السلام بیاید، و برای ما تلاوت کند:
«کهیعص.»
دل و جان تو را نور معرفت فرا می گیرد و ای بسا به گریه بیفتی! ما از هم قرض می گیریم، به هم قرض می دهیم. ما که علم نداریم. ما که نور نداریم. اگر در کلمات قرآن و روایت نوری می بینید، این نور از طرف صاحب کلام است. اوست که به این کلام نور می دهد. عیسی به خاک می دمد:
«فَتَکُونُ طَیْراً»
«پرنده ای می شود به اذن خدا.»
ما هم اینجا همانند گِل، مجموعه ای از چیزهای بی روح، بین ما رد و بدل می شود، انشاءالله امام زمان در آن می دمد، اینها جان می گیرد و به ما حیات می دهد. ما که از خودمان چیزی نداریم. جان عالم اوست. حیات عالم اوست.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ الْحَیَاه»
«سلام بر تو ای چشمه حیات!»
چشمه ی حیات اوست. جایی حیات نیست.
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم»
«ای کسانی که ایمان آورده اید زمانی که خدا و پیامبر شما را می خوانند تا شما را زنده کنند به آنها پاسخ دهید.
بیایید جواب مثبت بدهید. بیایید قبول کنید. به خدا و رسول جواب مثبت دهید هنگامی که شما را به چیزی می خواند چرا که شما را زنده می کند. فرمود:
«آنچه برای زنده شدن به آن دعوت شده اید ولایت امیرالمومنین علیه السلام است، اوست که زنده می کند.»
به نگاهش، به نیم نگاهش، به اشارتش. بنابراین کسی که نگاهش به قرآن این است که قرآن فقط باید یک چیز بگوید و حق ندارد چند چیز بگوید، این شخص قرآن را نشناخته است. تالی کتاب را نمی شناسد. ناطق قرآن و قرآن ناطق را نمی داند که کیست.
آن حقیقت الهیه، آن حقیقتی که خدا می خواهد، (خوب دقت کنید) خدا به آن لباس می پوشاند.
«خلقکم الله انواراً»
«خدا شما را نور خلق کرد.»
ما نور را که نمی توانیم ببینیم. ما به نور می بینیم، نور را که نمی بینیم! لذا نور حجاب می شود! حجب نور! ما که نور نمی بینیم.
«خلقکم الله انواراً».
« خدا شما را نور خلق کرد».
خدایا ما بخواهیم با این نورها ارتباط برقرار کنیم چه کنیم؟ حال خدای متعال به این ها لباس می پوشاند.
«فجعلکم فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُه»
«پس شما را در خانه هایی قرار داد که اجازه داده بود نامش بالا رود.»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: علی جان، سوره ی توحید تویی. می خواهی امیرالمومنین را ببینی؟ قرآن را باز کن ببین. این لباس لباس لفظ است. می خواهی امیرالمومنین علیه السلام را بگویی؟ قل هو الله را بخوان. می خواهی امیرالمومنین را بشنوی؟ قل هو الله را گوش کن. می خواهی بنویسی؟ قل هو الله را بنویس. سوره ی حمد حقیقتش کیست؟ سوره ی قدر حقیقتش کیست؟ آیۀ الکرسی کیست؟ حالا سوره ی فجر حقیقتش کیست؟ امام حسین علیه السلام.
چه طور قرآن از بیت عنکبوت بگوید، از سید الشهدا نگوید؟! حسادت تا چه حد؟! ای مسلمانی که فکر می کنی مسلمانی! چطور اگر قرآن از
«جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار»
«باغ هایی که چشمه ها از زیر آن جاری است.»
بگوید، از معصیت و از فرعون و از همه بگوید، ناراحت نمی شوی اما اگر بگویند از امام حسین می گوید ناراحت می شوی و موضع می گیری!؟ وقتی گفته می شود نام امام حسین در قرآن هست، از سر حسادت می گوید چرا به قرآن چیزهای غیر متعارف! نسبت می دهی؟! چه طور آن روزی که دشمنان اهل بیت علیهم السلام به قرآن چیزها بستند کسی چیزی نگفت؟ آن جایی که خدا فرمود:
«وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ»
«قسم به انجیر و زیتون»
عجولانه گفت و التین و الزیتون، قسم به انجیر و زیتون. پرسیدم چرا؟ گفت در لغتنامه نوشته. گفتم رسول خدا صلی الله علیه و آله مراد از تین و زیتون را امام حسن و امام حسین علیهما السلام دانسته اند. گفت نمی پذیرم، با لغت سازگاری ندارد. لغت نویس می تواند در مورد آیات الهی سخن بگوید، اما امام و باب مدینه ی علم نمی تواند چیزی بگوید! می دانید چرا؟ چون نسبت به اهل بیت علیهم السلام حسادت دارند. می پذیرد که نام هر چیزی در قرآن آمده باشد اما نام ائمه علیهم السلام را نمی تواند تحمل کند! آن گاه می پرسد نام ائمه علیهم السلام، امام حسن و امام حسین علیهما السلام کجای قرآن است؟
با این توضیح به راحتی می توان دریافت تمامی مصادیق بیان شده در روایات برای فجر، می تواند درست باشد. حقیقت سحر، حقیقت سپیدی، حقیقت رفع حجب ظلمانی، حقیقت نماز صبح، همه ی اینها می تواند سیدالشهدا علیه السلام باشد. می دانید نمازهای پنجگانه متعلق به ائمه علیهم السلام است. روایت است، نماز مغرب حضرت صدیقه ی زهرا سلام الله علیها ست. گفت: نماز مغرب را مواظب باشید، سر وقت بخوانید، وقت فضیلتش زود می گذرد. چون حیات حضرت صدیقه هم خیلی کوتاه بود. مدت کمی در این دنیا ماندند. نماز دو رکعتی تشریع شده است. خدای متعال در معراج، مغرب را برای حضرت صدیقه سلام الله علیها یک رکعت اضافه کرد. نمازهای دیگر که چهار رکعتی شد، دو رکعت برای حسنین علیهم السلام اضافه کردند. پرسیدند چرا؟ فرمود:
«لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»
«سهم هر مرد برابر دو زن است.»
اینجا یک رکعت اضافه می شود، آنجا دو رکعت اضافه می شود. آیا اینها حقیقت نیست؟! آیا بر آرای ظنی و گمانی مفسرین ترجیح ندارد؟!
نماز عشاء، نماز امام حسن مجتبی علیه السلام است. نماز ظهر، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. نماز عصر، امیرالمومنین علیه السلام. همانطور که گفته شد، نماز صبح، دو بار نوشته می شود، مشهود است، ملائکه ی شب، ملائکه ی روز. نماز صبح مال دو امام است، امام حسین علیه السلام و امام زمان علیه السلام.
نماز صبح مال آن کسی ست که روی پرچمش نوشته است یا لثارات الحسین. هم نماز اوست و هم نماز آنکه قرار است بیاید و انتقام آن خون را بگیرد.
همه جای قرآن از ائمه علیهم السلام می گوید؛ یا از خود ایشان و یا دشمنان ایشان. اینکه حضرت می فرماید، لن یفترقا، قرآن و اهل بیت هرگز از هم جدا نمی شوند، یعنی
«الإمام یهدی إلى القرآن، و القرآن یهدی إلى الإمام»
«امام معصوم به سوی قرآن و قرآن به سوی امام هدایت می کند.»
قرآن ما را به امام ارجاع می دهد و اگر نزد امام برویم، ما را در خانه ی قرآن مستقر می کند. چرا که:
«بل هو آیاتٌ بینات فی صدور الذین اوتوا العلم»
«بلکه این قرآن نشانه های روشن خداست در سینه ی آنانی که به آنها علم داده شده».
امام زمان ما را قرآنی می کند. و اگر امام زمان را نمی یابی، نیمه ی شب بلند شو، قرآن را باز کن و شروع کن به تلاوت؛ چون امام زمان علیه السلام همواره با قرآن است و از آن جدا نمی شود. به محبت حضرتش قرآن را بخوان. روایت ذیل آیه ی «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَم» را ببینید.
«این قرآن به سوی استوارترین راه هدایت می کند»
حال حرکت کنیم تا به این فجر بیشتر نزدیک شویم. این روایت را از منظر و الفجر می خواهیم ببینیم. هنگامی که خداوند ودود از راه محبت مخلوقات را به صورت ذرات خلق فرمود، به آنها خطاب نمود:
«آیا من پروردگار شما نیستم»
تمام آن ذرات «بَلى» گفته و آنچه در مکنون داشتند ظاهر ساختند.
«وَآتاکُمْ مِنْ کُلِ ما سَأَلْتُمُوه»
« هر آنچه درخواست کردند به آنها عطا شد.»
نخستین کسی که از روی حقیقت و پیش از همه ی ذرات در بلی گفتن سبقت گرفت حقیقت محمّدیه صلی الله علیه و آله و سلم بود. چرا که وی اولین خلق خدا بود. از این رو وجود مبارکش در آن عالم پیش از همه آن ندا را لبیک گفت. لهذا این وجود مسعود در تمام عوالم غیب و شهود بر تمام مراتب وجود سبقت گرفت. از آنجایی که خلقت شروع می شود تا اینجا و تا آخر و انتها، پیامبر صلی الله علیه وآله اول است، امیرالمومنین اول است، آنها اول اند.
«أَنْتُمُ الْأَوَّلُ وَ الْآخِر»
«شما اول و آخر هستید.»
همه جا اولند. در همه ی عوالم اولند.
شخصی خدمتش عرض کرد یا رسول الله برای چه بر همه ی پیامبران تفضیل داده شدی، و حال آنکه در آخر همه مبعوث شدی؟ فرمود:
«برای آنکه در اجابت خدا بر همه سبقت گرفتم.»
پس از پیامبر امیرالمومنین علیه السلام ندای حق را بلی گفت و پس از آن سایر آل محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ لذا امیرالمومنین علیه السلام همیشه امیرالمومنین است. هیچ مومنی بر او سبقت نگرفته و نمی گیرد. دقت کنید، این اتفاق مال یک زمان و یک عالم نیست، این اتفاق برای همه ی عوالم و برای همه ی زمان هاست. اگر و الفجر در یک مرتبه و عالمی نماز صبح است، در عالمی دیگر، برهه ای از زمان است و در عالم دیگری امام علیه السلام است. اینها از هم جدا نیستند، بلکه یک حقیقت را بیان می کنند، نهایتاً در عوالم مختلف. آنگاه خداوند تمام خلق را تکلیف نمود که به جلالت و بزرگی ایشان تصدیق نمایند. کسانی که خبیث بودند چون این مقام و مرتبه را برای آل محمد علیهم السلام مشاهده کردند بر آنها حسد بردند و عداوت آنها را در دل گرفتند. همانگونه که حضرت باقر علیه السلام در ذیل آیه ی
«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه»
«یا اینکه به مردمی به ازای آن چه خداوند به آنها از روی فضلش به آنها داده است حسادت می کنند»
(فعل مضارع است) فرمودند:
سوگند به خدا، ما آن مردمی هستیم که در مورد ما حسد بردند. در آن حال به واسطه ی این حسد و عداوت ظلمت متراکم شد و آن عالم را فرا گرفت. یعنی به اینجا که رسید و قرار شد چهارده معصوم را بپذیرند و اقرار به فضل ایشان کنند، حسد کردند و نپذیرفتند، عداوت کردند. اینگونه عالم از ظلمت متراکم شد. همه ی اینها را شما در قرآن دیده اید. خدای متعال به ملائکه می گوید بر آدم سجده کنید. حضرت فرمود سجده ی به آدم از باب نور ما بود که در صلب او بود.
شیطان که در میان ملائکه جای دارد سجده نمی کند، سر خم نمی کند. می گوید خدایا به تو سجده می کنم ولی بر آدم سجده نمی کنم. خدای متعال به سجده ی کسی نیاز ندارد. قرار است ما اطاعت فرمان الهی را کنیم نه اینکه از جانب خود راه عبودیت و بندگی را تعیین کنیم. در آن حال به واسطه ی این حسد و عداوت ظلمت متراکم شد و آن عالم را فراگرفت. در آن هنگام منادی حق ندا کرد: آیا کسی هست متصدی شود و این ظلمت را برطرف نماید؟ همه جا تاریک است. آیا فجری هست که سیاهی را بشکافد؟ فجر به شکافتن می گویند. آیا نوری هست این سیاهی را بشکافد؟ نه با قهر و غلبه بلکه به مظلومیت و به مقهوریت. یعنی به شهادت کلیه؟ عرض کردند خدایا، شهادت کلیه چیست؟
این مظلومیت و مقهوریتی که از آن به شهادت کلیه تعبیر شد چیست؟
فرمود: دور شدن از وطن. یعنی به لفظ ما، بی خانمان شدن، یعنی زندگی و بار و بنه را جمع کنید، سوار بر شترها شوید. اما فردا می بایست در بیابان فرود آیید، دیگر خانه ای ندارید. هر وقت بعد از ظهر، خصوصاً این ایام از سر کار روزانه به خانه رفتید، آرامش پیدا کردید و خستگی از تن و بدنتان بیرون رفت و حس کردید خانه ی آدم چه جای راحتی است، می توانید به یاد اهل بیت امام حسین علیه السلام در آوارگی و بی خانمانی بیفتید، و این چه یادآوری و تذکر خوبی است. عرض کردند:
«خدایا! شهادت کلیه چیست؟»
فرمود:
«دور شدن از وطن، تحمل بلایا و محن، با لب تشنه کشته شدن، فرزندان و برادران و یاران خود را کشته دیدن.»
خدا می گوید: ببینید عالم را از شدت تاریکی و ظلمت به چه وضعیتی انداختند؛ از حسادت و کینه ورزی و دشمنی، آیا کسی نیست بیاید این تاریکی را برطرف کند؟ خدایا چگونه می خواهی برطرف کند؟
از دشمنان دشنام شنیدن، راضی شدن به غارت اموال، به اسیری زن و فرزند، به اسیری زن و فرزندی که در یک خانه ای بزرگ شده اند که خاطرات زیادی دارند. برای هم نقل می کنند که مادر ما را کتک زدند، بدون هیچ گناهی، پدرمان با آن شجاعت ها و رشادت ها مجبور می شود مظلومانه در خانه بنشیند وشاهد آن همه ظلم و بی دینی باشد. راضی شدن به غارت اموال و اسیری زن و فرزند و در بازارها در میان نامحرمان گرداندن توسط دشمنان، سر در طشت طلا در مجلس شراب گذاشتن، چوب خیزران بر او زدن، تن دادن به کنیزی دختران، کشیدن معجر از سر خواهران، مردن اطفال او از تشنگی، تیر بر حلقوم طفل شش ماهه خوردن، دست های بریده ی برادر دیدن، فرق جوان، شکافته مشاهده کردن، ناله ی العطش العطش از کودکان شنیدن،
و به دوازده ضربت...
الا لعنه الله علی قوم الظالمین وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ
×
همانطور که عرض شد این سوره، سوره ی امام زمان و سیدالشهدا علیهما السلام است و نماز فجر را دو گروه ملک مینویسند. خدای متعال به شفع و وتر قسم میخورد، شفع و جفت بودن معنای خاص خود را دارند: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نفس نفیسشان، دو سبطشان، زوجی که زوجیّت آنها حقیقت دارد و آنها را در آسمانها زوج میدانند. در مقامی که حضرت صدیقه و امیرالمؤمنین علیهما السلام منظور از کلمه شفع هستند، پیامبر صلی الله علیه و آله وتر است و در مقامی که پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السلام منظور از کلمه شفع هستند مراد از کلمه وتر خداوند است.
«و اللَّیلِ اِذا یَسر»
فرموده اند مراد از « لیل» دولت باطل و دولت غاصبان خلافت رسول الله صلی الله علیه و آله است. لیل کسی است که اول غاصب خلافت است.
در اینجا لازم است به نکتهای اشاره شود. صاحب کلمات قرآن در مرحله ی اول خدای متعال است. امروز صاحب آن کلمات از جانب خدای متعال و شریک قرآن و ناطق آن (کسی که آن را بیان میکند) امام زمان علیه السلام است. اگر در روایتی برای مثال برای کلمه ی لیل معنا و مصداقی یافت شد، نمی توانیم ادعا کنیم در همه جای قرآن لیل به این معناست. این کلام صاحب دارد. چگونه یک انسان به خود اجازه می دهد برای کلمات قرآن تعیین مصداق کند. اگر اینجا مراد از کلمه ی «لَیل» دولت باطل و خلیفه ی غاصب است، مانعی ندارد که در در سوره قدر، مراد از«لیله» حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها باشد. البته هیچ یک از این مصادیق از معنای کلمات خارج نیستند. «لیل» در اینجا به چه معناست؟ آیا تاریکی و ظلمت آن مراد است؟ یا پنهانی آن؟ منظور اول شب است یا آخر شب؟ آخِر شبی که بهترین زمان برای نزدیک شدن به خدا و عبادت است. مراد از«لیل» چیست؟
قرآن در زبان اهل بیت علیهم السلام چقدر روان و آسان است:
«وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآن»
«ما قرآن را آسان کردیم»
اما از زبان چه کسی؟
«فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِک»
اولاً از زبان شما یا رسول الله! ما قرآن را به زبان تو آسان کردیم، سپس از زبان ائمه علیهم السلام. لذا هر کسی از امیرالمؤمنین علیه السلام و از ائمه علیهم السلام قرآن را شنید فهم آن برایش آسان است. آنچنان آسان که وقتی دشمن و مخالف امام معصوم آیه ای را از زبان حضرت می شنید می گفت گویا من تا به حال این آیه را ندیده بودم! آری، درست گفته که ندیده، چون آیه و نشانه ی خدا را ندیده بود بلکه تلقی و دریافت دیگران را دیده بود. چرا میخواهند قرآن را از ثقل دیگر- که از آن جدا نشدنی است- جدا کنند؟ حال آنکه این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند! در روز قیامت قرآن از آنها شکایت می کند. چرا بعضی اینقدر اصرار دارند قرآن را مهجور کنند؟
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعاد(5) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ(6) الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلاد(7)»
«آیا ندیدی پروردگار تو با قوم عاد و همچنین با شهر عظمت ارم چه کرد؟ (شهری) که مانندش آفریده نشده بود»
«ذات العماد» بودند به یک بیان یعنی آنها ساختمانهای بسیار مرتفع و مستحکم داشتند، زیرا عمود یعنی ستون. یا در بیان دیگر گفته شده است انسان های بزرگ جثه و تنومند و قوی بوده اند و عمرشان هم طولانی بوده است. جوانترین آنها در سیصد سالگی از دنیا رفته بود.
«وَ ثَمُودَ الَّذینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْواد»
«و ثمودی که صخره ها را از کنار دره ها می بریدند»
آنها کوه را میکَندند نه به وسیله ی این روشهای ما، نه، بلکه انسان های پرقدرت و بزرگی بودند که توصیفشان در روایات آمده که چگونه سر کوهها را میکَندند.
«وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ»
«و فرعونی که صاحب میخها بود.»
«وَتَد» بمعنی میخ، یکی از معانیاش چیزی است که موجب استحکام ، می شود یعنی فرعون جایگاهش محکم بوده است. در یک معنای دیگر گفته شده است هر کس با فرعون مخالفت میکرد دست و پایش را با میخ به جایی میکوبید ثابت بماند و به این حالت باقی بود تا می مرد.
«الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلاد»
«کسانی که در سرزمینها طغیان کردند.»
«فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَساد»
«فساد را در آنجا به کثرت رساندند و زیاد کردند»
«فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد»
«خداوند بر آنها تازیانه عذاب را فروریخت، خدای تو به یقین در کمینگاه نشسته است.»
خدای متعال هیچ گاه به خواب نمی رود و از حال کسانی که ظلم می کنند غافل نمی شود.
حال این آیاتی که سرگذشت قوم عاد است، چه ارتباطی به سیدالشهداعلیه السلام دارد؟ طاغیان، فاسدان و مفسدانی که در تاریخ اسلام بودند آیا نظیر قوم عاد بودند؟ این قوم که از جهت حکومت، از جهت قدرت و توانایی، از جهت ساختمان و از جهت بنیه نظیر نداشتند، چه شباهتی به دشمنان ائمه علیهم السلام دارند؟
باید توجه داشت که قرآن برای ما داستان پیامبران و امت ایشان را میگوید، تا با هدایت عالمان کتاب حوادثی که در صدر اسلام و زمان ائمه علیهم السلام واقع شده را شناسایی و تحلیل کرده و عبرت بگیریم و با در مسیر آگاهی و بیداری پیش برویم. مثلا در قضیه ی عصای حضرت موسی علیه السلام، همان چوب خشکی که در دست گرفته بود به اژدها تبدیل شد. از این واقعه چه استفاده ای در اعتقادات مسلمانان شده است؟ حداقل مطلب این است که اگر نظیر این معجزه به دست وصی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله واقع شد، تعجب نکنیم، انکار نکرده و نسبت شرک به شیعیان ندهیم. چرا که قبلا همانند این اتفاقات رخ داده است. اگر شیعه می گوید امام رضا علیه السلام به تصویر شیر که بر روی پرده ای کشیده شده بود امر کرد که ساحر را بخورد. نباید تعجب کرد و نباید این را غلو تلقی کرد. بلکه می بایست با توجه به آیات قرآن اعتقادات خود را تنظیم کرد. ای منکران فضایل اهل بیت علیهم السلام! اگر در قرآن خواندید عیسی علیه السلام مرده را زنده میکند، باور کنید و اعتقاد به این امر را شرک ندانید. خدای متعال میخواهد به ما بیاموزد که اگر دلت مرد، خدمت امام زمان علیه السلام عرضه بدار: «مولای من! عیسی علیه السلام مرده زنده میکرد، شما که سرچشمه حیات -عین الحیاه- هستید دل مرا زنده کن.» اگر قرآن ماجرای اصحاب کهف را میگوید سپس میفرماید:
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»
«آیا می پنداری (ماجرای) اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت انگیز ما بودند.»
این همان آیه ای است که سیدالشهدا علیه السلام بر سر نی تلاوت می کنند. بنابراین داستان انبیاء علیهم السلام را برای ما میگویند تا ما مناقب و فضائل اهل بیت علیهم السلام را تحمل کنیم. تا بگویند: «ای مردم! این اوصیاء پیغمبر صلی الله علیه و آله که آمدند معدن و سرچشمه ی تمامی خیرات و معجزات هستند، هر آن چه موسی و عیسی و ابراهیم و انبیاء پیشین علیهم السلام داشتند همه از این معدن آمده بود.» اگر از زندگی پیامبران علیه السلام برای ما میگویند برای این است که معرفت پیدا کنیم و ظرفیت ما بیشتر شود. تا در روزی که کمی سواد پیدا کرده و فکر کردیم روشنفکر شده ایم، ولایت تکوینی ائمه علیهم السلام را -خدای ناکرده- منکر نشویم. آیا از این روشن تر و واضح تر می توان سخن گفت؟
خداوند به حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:
«گِل را شکل پرنده درآور سپس در آن بِدَم، به اذن الهی پرنده میشود»
حال عرضه بداریم یا صاحب الزمان، گل ما صورت انسانی دارد، ای مسیحا دم! در این گل بدمید تا ان شاء الله ما هم انسان واقعی شویم. ان شاء الله مولای ما امام زمان علیه السلام در این روزها ما را ببخشند و عنایتشان را شامل ما هم بکنند. چون فرموده اند:
«نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِیحٌ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَه»
«نفس کسی که از غم ما غمگین است تسبیح و غمش عبادت است.»
این روزها امام زمان علیه السلام خیلی غصه دارند. خدای متعال داستان پیغمبران را میگوید و میفرماید:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِه»
«ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه یک دشمن همیشه کنارش بود و کارش را خراب میکرد، برنامهاش را به هم میریخت، آرزوهایی که برای هدایت امت داشت از بین میبرد.»
خداوند به ما می فرمابد حال که پیامبران را شناختید دشمنان پیامبران را هم به شما معرفی می کنم. یکی از آنها فرعون است، به خدا عرضه می داریم خدایا از فرعون گفتن تو چه فایده ای برای ما دارد ؟ خداوند در پاسخ می فرماید: «از فرعون می گویم تا دیگر کسی خیال فرعون شدن به سرش نزند. ای معاویه برای تو و امثال تو تعریف میکنم:
«وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ»
«تو در مقایسه با فرعون چیزی نیستی.»
ای معاویه، یزید و بزرگترهایی که پیش تر آمدید و ضمن غصب خلافت هرکاری خواستید کردید، برای شما میگویم که کسانی در زمین حضور داشتند که:
«الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلاد»
ساختمانهایی داشتند که -به فرمایش خدا- اصلا در عالم نظیرش وجود نداشت، شما که به لحاظ جثه در برابر آنها به حساب نمی آیید! هنوز که هنوز است دانشمندان در بعضی بناهایی که از قدیم باقی مانده است درماندهاند و برایشان سؤال است که اینها را چه کسی ساخته است؟! آنها چه کسانی بوده اند و چه داشتند؟! ای خلفای غاصب! آیا دیدید کسانی که قدرت مذکور را داشتند، هم هیکل خودشان و هم بناهایشان آن چنانی بود، وقتی عذاب خدا بر ایشان نازل شد از آنها هیچ نماند. خیال نکنید به خواب رفته است. خدای متعال با اولین سنگی که به عنوان بنا گذاشتند می توانست آن ها را زمین گیر کند اما فلجشان نکرد؛ به ازای اولین ظلمی که کردند کور و زمینگیرشان نساخت. ساختمان ها را ساختند و بالا بردند؛ اما مهلت نیافتند وارد شهر شوند، به محض ورود بلا نازل شد. ای عمرسعدآیا این آیات را نخوانده ای؟ آنها ساختند ولی وارد نشدند! مگر سیدالشهدا علیه السلام به تو نفرمودند: گندم ری را نخواهی خورد؟ آیا قرآن نمیخوانی؟ ای لشگریان عمر سعد! از شما بزرگترها اینطور شدند، خدا خواب نرفته، در کمین است. چرا قرآن را نمی خوانید و چرا در آن تدبر نمی کنید؟ اگر هم قرآن را خواندید ولی دیگران برای شما معنا و تفسیر کردند.
باید توجه داشت که انبیاء علیه السلام با ائمه علیهم السلام قابل قیاس نیستند. این استشهاد به داستان انبیاء علیه السلام برای منکران است. یکی از فضیلتهایی که خدا به حضرت آدم عنایت میکند، این است که در دوره ی سرگردانی از کربلا عبور میکند پای او پیچ میخورد و ایشان به زمین میافتد. میگوید:
«خدایا! کار تو بیحساب نیست چه شد که پای من پیچ خورد؟»
«ندا می آید چون تو را دوست داشتم، خواستم یک شباهت به حسینم پیدا کنی.»
«ای ابراهیم! تو را در این نقطه بر زمین می زنم چون اینجا جایی است که حسینم از صدر زین به زمین میافتد.»
دشمن هر پیغمبر بنابر روایت مطابق خودش است. خدای متعال برای فرعون، موسی علیه السلام را میفرستد. ای موسی، برو با فرعون صحبت کن، ملایم حرف بزن.
«فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى»
«پس شما دو نفر (خطاب به حضرات موسی و هارون علیهما السلام) با او به نرمی سخن بگویید! شاید او متذکر شود یا فروتنی پیشه کند.»
هر چه دشمنی بیشتر باشد، دل سنگتر و سختتر خواهد بود پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم سیدالانبیا و سیدالرسل است، بدانید دشمنش اشقی الاشقیا است. بدترین آدم روزگار دشمن بهترین مخلوقات است. روایت را ببینید! عجیب است! حال اگر خواستید از این طرف نظر کنید: «شما بگویید این اشقی الاشقیا در این دار دنیا آمد، در این آخرین نوبت عمل چه کسی میتواند او را هدایت کند؟»
حال ببینید کسی که در کربلا ایستاده و همه ی این ظلم ها، استغاثه ها و مصیبتها را مشاهده می کند اما توبه نمی کند و برنمی گردد، چه دل سختی دارد. اصحاب امام حسین علیه السلام را یک یک می بیند، به میدان رفتن علی اکبر علیه السلام را می بیند، قاسم بن الحسن علیه السلام را می بیند، اما بیدار نمی شود، و بالأخره علی اصغر علیه اسلام را می بیند بازهم اثر نمی گیرد؛ این چه دشمنی و خصومتی است؟!
وقتی حضرت هود علیه السلام به دعوت مردم آمد، قوم عاد بر سرش ریخته و او را کتک زدند. آنچنان گلویش را فشار دادند که تا یک روز بیهوش افتاده بود. به هوش آمد و گفت:
«خدایا! ببین چه بلایی سرم آوردند.»
در روایت آمده که بعد از این درخواست، خداوند رعبی در دل آنها انداخت که جلو نیایند. حضرت هود مقابلشان رفت و شروع کرد به صحبت، آنها چیزهایی گفتند، حضرت جواب داد، خواستند دست بلند کنند ولی ترسیدند. حال نگاهی به امام حسین علیه السلام بیندازید؛ هود کجا و امام حسین علیه السلام کجا!
«إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد»
«قطعا پروردگار تو در کمین است.»
اینجا معنا دارد، چرا خدا اینها را میگوید؟ برای فرعون است، برای اینکه بترسد و خودش را جمع کند و دست از ظلم و شقاوت بردارد. اما چرا برای من و شما میگوید؟ ما که ان شاء الله فرعون نیستیم. خدای متعال یکی از تفاوت های ائمه علیهم السلام و انبیا علیهم السلام را اینگونه بیان داشته که اگر به داد پیامبران نمیرسیدم، ممکن بود کم بیاورند:
«حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ»
«تا زمانی که پیامبران نا امید شدند»
ولی حسین من کم نمیآورد! به من ایمان دارد هر چند که در ظاهر همه علیه او باشند. ببینید مرا صدا میزند اما هیچ نمیبیند، در گودی قتلگاه اینها هلهله میکنند و هیچ کس به دادش نمیرسد. من دلم برای ابراهیم سوخت که همسر و فرزندش را در بیابان گذاشت، خواست برود نگاهی کرد و گفت:
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِم»
«خدایا کاری کن عدهای به سوی آنها میل کنند تا در این بیابان تنها نمانند.»
مادر اسماعیل علیه السلام بار این سو و آن سو دوید؛ میبیند از زیر پای بچهاش آب میجوشد. در کربلا طفل کوچک پا میزند، خیلی هم پا میزند، اما خدای متعال هیچ چشمه ای را برای او نمی جوشاند تا همه بدانند صبر این خاندان غیر قابل وصف است. لذا همه انبیا باید بیایند به زیارت سیدالشهدا علیه السلام. آنها کجا امام حسین علیه السلام کجا! اصلا نمیتوان قیاس کرد!
ای انسان ها بیایید حضرت زینب را در گودی قتلگاه ببینید، دختر بچه سه ساله را ببینید! کاسه آب دستش گرفته و روانه قتلگاه است. و خدا همه اینها را میبیند، اگر آنها:
«فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَساد»
«اینها هم در اینجا فساد و ظلم را به بی نهایت رساندند!»
حالا چرا خدا برای ما میگوید؟ برای این که بیدار شویم اگر آمدند و از مصیبت امام حسین علیه السلام و ظلم ظالمان گفتند، کم نگذارم. نگویم اینطور نبوده است.
بلکه بدتر از اینها بوده که شنیده ایم. آیا در عطش امام حسین علیه السلام شک میکنی؟ از شدت عطش حضرت همهجا را دودآلود میبیند.
ای مردم! ای لشگرعمر سعد! ای کسانی که قرآن خواندید: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» امتهای پیشین به پیامبرشان میگفتند:
«قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا»
ای نوح! خیلی سخن می گویی و بحث میکنی؛ عذابی که میگویی را بیاور!
نوح تحمل میکند. ولی بالاخره عذاب میآید. اما یک نفر هست که هنوز منتظر است. همان کس که وقتی زنان شهر به عیادتش آمدند، گفت:
«اِنّی مَعَکُم مِن المُنتَظِرین»
«من هم با شما منتظرم»
خدا به من وعده داده است که فرزندم میآید و امور را اصلاح میکند.
اهل بیت علیهم السلام باید در کربلا تحمل میکردند. همانند پدر بزگوارشان امیر المؤمنین علیه السلام، نباید چیزی بگویند؛ صبرجمیل؛ صبر بلا شکوی. هیچکس شکایتی نمیکند، چیزی نمیگوید. اصحاب نیز اینچنین اند. وهب، مسیحی تازه مسلمان شده به میدان میرود. به دست حضرتش مسلملن شده است. خوشا به حال کسی که به نگاه و عنایت امام حسین علیه السلام مسلمان شود. هفده روز است مسلمان شده و بعد در کربلا میرود میجنگد. با سر و صورت زخمی و خونی پیش مادرش میآید، از او میپرسد:
«آیا از من راضی شدی؟»
مادر می گوید:
«نه عزیزم!»
مادر را ببینید! می گوید تا جانت را برای حسین ندهی راضی نمیشوم. دوباره میدان میرود این بار سر بچه را برای مادر پرت میکنند، سر بچه را بغل میکند نوازش میکند، آفرین پسرم...
آنها چه میگفتند و ما چه میگوییم! ما مواظب خودمان هستیم.
جون غلام سیاهی بود که فضل بن عباس بن عبدالمطلب مولای او بود، امیرالمؤمنین علیه السلام او را خرید. او را خرید و به ابوذر بخشید تا او را خدمت کند. او نزد ابوذر بود تا عثمان ملعون ابوذر را به ربذه تبعید کرد. همراه ابوذر به ربذه رفت. هنگامی که ابوذر از دنیا رفت غلام نزد آقایش برگشت و گفت من مال شما هستم. بعد از شهادت حضرت خدمت امام حسن علیه السلام و بعد از آن بزرگوار نزد امام حسین علیه السلام بود. با حضرت حرکت کرد تا از مکه به کربلا آمد. میگویند چون خیلی در کار مرمت اسلحه وارد بود؛ در خیمه امام حسین علیه السلام نشسته بود و مشغول درست کردن شمشیرها بود، میآید از امام اجازه میدان بگیرد حضرت میگویند:
«من به تو اجازه میدهم بروی و آزاد باشی.»
چراکه تو آمده بودی نزد ما تا زندگی خوبی داشته باشی، عرض کرد ای پسر پیغمبر من در روز خوشی کاسه لیس شما خاندان باشم و در روز سختی دست از یاری شما بردارم؟ وقتی خدا به ما محبت میکند، یک طور عمل میکنیم، وقتی خدا کمی سخت میگیرد، خدای ناکرده- ما بد و بیراه میگوییم و این خیلی بد است. حالا انشاءالله در سوره فجر میخوانیم به خدا سوگند من خود آگاهم که بوی من ناخوش و حسب من پست و رنگ من سیاه است، چه شود لطف کنی و بهشت را به من عنایت کنی تا بویم خوش و حسبم شریف و رنگم سفید شود. یک بار دیگر در دل با امام زمان سخن بگوییم: «ما که عزادار شما محسوب نمیشویم، ما که آن قیمتها نیستیم.» یا صاحب الزمان! من خود آگاهم که بوی من ناخوش و حسب من پست و دلم سیاه است. چه می شود لطف کنی و همراهی خود در بهشت را به من عنایت کنی تا بویم خوش و حسبم شریف و قلبم سفید شود...
غلام ادامه داد:
«نه به خدا سوگند از شما جدا نمیشوم تا این خون سیاه من با خون¬ها شما آمیخته گردد.»
یا صاحب الزمان! ما میترسیم قسم بخوریم و دروغ باشد. ولی ما از شما جدا نمیشویم انشاءالله.
این بگفت و رخصت طلبید و به میدان رفت. رجز خواند و جنگید تا شربت شهادت نوشید. امام حسین علیه السلام بر بالین او ایستاد.
امام زمان علیه السلام خیلی مهربان است. خوشبین باش! شاید الآن او هم برای ما دعا کند، که دعا می کند.
امام حسین علیه السلام می فرماید:
«اللهم بَیِّض وَجهَه»
«خدایا صورتش را سپید گردان.»
وَ طَیِّب ریحَه وَاحشُره مَعَ الاَبرار وَ عَرِّف بَینَه و بَین محمّد و آل محمد»
«بویش را خوش گردان و بین او و پیامبر و اهل بیتش علیهم السلام آشنایی ایجاد کن.»
مقاتل مینویسند:
«در آن شرایط جنگ و سختی یکی از کسانی که امام حسین علیه السلام سر او را به بالین گرفت، به پای خود گذاشت و نوازش کرد این غلام سیاه بود.»
آقایان! امام زمان علیه السلام «کَرِیمٌ مِنْ أَوْلَادِ الکِرام: کریمی از فرزندان کریم» است. از او همه کار برمیآید، اگر یک نفر اهل مروت باشدآن یک نفر اوست. پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام است، مادرش صدیقه زهرا سلام الله علیها است.
السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان. الا لعنت الله علی القوم الظالمین وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون
حضرت علی علیه السلام اصحاب کهف را به خلیفه اول و دوم نشان میدهند، بیدارشان میکنند. آن دو سلام میدهند و آنها جواب نمیدهند. اما زمانی که امیرالمؤمنین علیه السلام سلام میکند جواب میدهند. آن دو میپرسند چرا جواب ما را نمیدهید؟ میگویند ما مأموریم به وصی پیغمبر جواب بدهیم! دقت کنید آنها آثار این گروهها را دیدهاند.
×
بعضی از نکاتی را که در روایات و تفاسیر آمده بیان شد، با این هدف که وقتی سوره فجر را تلاوت می کنیم، متذکر باشیم که این سوره، سوره امام حسین وامام زمان علیهما السلام است و در این مسیر بیشتر تدبر کنیم.
خدای متعال در این سوره، به نکاتی درباره ی قوم عاد اشاره می کند و می فرماید:
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ»
«آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟»
بعضی از وقایع و اتفاقاتی که برای اقوام گذشته رخ داده را مردمان صدر اسلام می دانستند. لذا قرآن وقتی می خواهد از آن ها یاد کند گاهی سوال می کند که آیا خبر این ها به شما نرسیده است؟ آیا ندیدید؟ آیا شما را از آنها با خبر نکنم؟ این مشخص می کند، یک خبرهایی میان آنها رواج داشته است. در نقل تاریخ و داستان هایی که اقوام و ملل دارند، هر قدر به بهانه بودن اختلاف در گزارشات، تاریخ را غربال کنیم و از جزئیات آن صرف نظر کنیم، باز هم وقایعی می ماند که قابل حذف نیست. کسانی که در تاریخ هر ملتی انسان های خوب و تأثیر گذار بودند و برای اینکه جامعه به وضعیت مطلوب تری برسد حرکت هایی کردند نامشان باقی است؛ و یاد و خاطرات آن ها برجای مانده است. از آن طرف کسانی که صاحب قدرت بودند، و خرابی های زیادی انجام دادند، نام آن ها نیز باقی است. خدای متعال می فرماید:
«ما جسد فرعون را باقی گذاشتیم تا برای مردم، آیه و نشانه شود.»
یعنی چه؟ جسد فرعون را ببینند که چه اتفاقی رخ دهد؟ مثلا ً ببینند که جنس مومیائی اش چگونه بوده است؟! یا مثلا روی آن قیمت بگذارند؟! ای کسانی که در این دنیا برای دنیا خود را به زحمت می اندازید و ثروت و قدرت جمع می کنید، خیلی بزرگ تر از ما، ثروتمندتر، معمّرتر، سلامت تر و معتبر تر از ما در این دنیا آمدند؛ اما آیا از آنها چه چیزی باقی مانده است؟ خدای متعال داستان قارون را به ما میگوید. میگوید ثروتش این چنین بود. مثلا در روایت یا نقل های تاریخی می بینیم، ثروت و جواهرات او را با شترها چگونه حمل می کردند. سپس خدای متعال می فرماید:
«قارون و خانه اش را در زمین فرو بردیم.»
حال ما به دنبال این می گردیم که او کجا به زمین فرورفته است؟ به آن منطقه برویم شاید گنجی بیابیم و یک صدم، یک هزارم، یک میلیاردم از آن به ما برسد! باز هم ما در همان قارون صفتی ایستاده ایم!
یکی از آن موارد داستان قوم عاد است که در سوره توبه آمده است.
«أَلَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهیمَ وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ وَ الْمُؤْتَفِکاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»
«آیا اخبار گذشتگان را نشنیده بودند؟ داستان قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین و... پیامبران این اقوام با نشانه هایی آمدند. خدا را سزاوار نیست که به آنها ستم کند. اینان خودشان به خودشانستم کردند.»
مگر خبر گذشتگان به اینها نرسیده است؟ خبر قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین و فرستادگانی که برای آنها فرستادیم با بینات و مطالب واضح و روشن را مگر نشنیده اند؟ خدای متعال به کسی ظلم نمی کند بلکه این مردم اند که خودشان به خودشان و یکدیگر ظلم می کنند. این آیه کجاست؟
«المنافِقونَ وَ المُنافِقاتِ بَعضُهُم أولیاءُ مِن بَعض یَأمُرونَ بِالمُنکَرِ وَ یَنهَونَ عَنِ المَعروفِ وَ یَقبِضونَ أَیدیهِم نسوا اللهَ فَنَسیَهُم إِنَ المُنافِقینَ هُمُ الفاسِقون»
«بعضی از مردان و زنان منافق، دوستان یکدیگر هستند. به زشتی امر می کنند و از خوبی نهی می کنند و انفاق نمی کنند. خدا را فراموش کردند پس خدا هم آنان را فراموش کرد. منافقین، همان فاسقان هستند.»
عنایت کنید! این مسلمان ها بودند که اهل بیت علیهم السلام را در کربلا کشتند. وقتی در مجلس جشن پیروزی که یزید ملعون برقرار کرده، فرستاده ی روم که حضور دارد می پرسد:
«این سر کیست؟»
در مرحله ی اول یزید قبول نمی کرد. بعد می گوید:
«سر پسر دختر پیامبر ماست، می گوید این چه دینی است که شما دارید؟ سپس از این دین برائت می جوید.»
اگر کسانی که کربلا آمدند و سیدالشهداء علیه السلام را کشتند، به اسم دین از یک نفر به اسم خلیفه ی مسلمین تبعیت نمی کردند و راه عادی خودشان را می رفتند؛ به این مصیبت گرفتار نمی شدند. وقتی آن پیرمرد شامی، خدمت امام سجادعلیه السلام می رسد جسارتی می کند، حضرت می فرماید:
«ما را می شناسی؟»
وقتی خودشان را معرفی می کنند آن پیرمرد می گوید: من تا به امروز فکر نمی کردم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پسری جز یزید داشته باشد. در کربلا لشکر عمر سعد ملعون به نوید بهشت سوار بر اسب سوار می شدند و حمله می کردند. وقتی عبیدالله ملعون در حال تطمیع و خریدن سران قبایل است همه می دانند امام حسین علیه السلام کیست و جنگیدن با او چه سرنوشتی را به دنبال خواهد داشت؟ یکی از آن کسانی که خود را می فروشد، فردی به نام «شبث بن ربعی» است. او از جمله کسانی است که به حضرت نامه نوشته و در آن نامه ها گفته صحراها سبز شده و میوه ها رسیده است. منتظر آمدن شما هستیم. ابن زیاد -پنجم محرم– کسی را به دنبال شبث بن ربعی می فرستد که نزد ما بیا. می خواهیم تو را به جنگ حسین علیه السلام بفرستیم. شبث خود را به بیماری می زند تا از او منصرف شوند. ابن زیاد ملعون به او پیغام می دهد که تو خودت را به بیماری زده ای. می ترسم از آن کسانی باشی که خداوند در قرآن می فرماید:
«وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»
«و (منفقان) وقتی با مؤمنان روبرو می شوند، می گویند: ایمان آوردیم و زمانی که با سرانشان خاوت می کنند، می گویند: ما با شمائیم. ما مؤمنین را مسخره کرده ایم.»
این آیه را برای او می خواند و می گوید: «اگر به فرمان ما هستی زود به نزد ما بیا.» شبث هم بعد از نماز عشاء می رود تا در تاریکی از چهره اش معلوم نباشد و دبگران نفهمند که بیمار نبوده است. وقتی وارد می شود ابن زیاد ملعون به او خوش آمد می گوید و او را نزدیک خود می نشاند، می گوید می خواهم برای جنگ با این مرد بیرون بروی و عمر سعد را یاری کنی لعنه الله علیهم اجمعین. سابقه شبث بن ربعی چیست؟ کسی است که مردم به لحاظ دینی به او اعتماد دارند، جزء صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. ببینید همین شبث بن ربعی چگونه می لغزد! گمان نکنیم که عبید الله مقصر بوده است. نه، هرگز! مگر نظیر این اتفاق برای «هانی بن عروه» رخ نداد، اما او نلغزید. حال همین شبث بعد از واقعه ی کربلا، از خوشحالیِ قتل حسین علیه السلام در کوفه یک مسجد می سازد! همان صحابی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که مردم به او اعتماد داشتند! قرآن می گوید:
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِبا»
«چه کسی ظالم تر از ان کسی است که به خداوند افترا می زند؟»
اگر می خواهی سر مردم کلاه بگذاری، چرا به اسم دین این کار را می کنی؟ هرکاری می خواهی بکن، اما اسم دین روی آن نگذار.
این آیه مربوط به قوم عاد است، اما خداوند چه کسانی را در قرآن می فرماید؟ می فرماید:
«کار منافقان این است که امر به منکر و نهی از معروف می کنند.»
این همان چیزی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پیش بینی کرده بودند؛ روزگاری می رسد که جای معروف و منکر عوض میشود. معروف چه کسی است؟ امیرالمومنین علیه السلام. منکر کیست؟ اولی و دومی. روایات ذیل این آیات را بخوانید. مصداق منکر آنها هستند. اصل کل خیر و معروف، ائمهعلیه السلام هستند.
«وَ لَا أَمْرَ بِمَعْرُوفٍ وَ لَا نَهْیَ عَنْ مُنْکَرٍ إِلَّا مَعَ إِمَامٍ مَعْصُوم»
«هیچ امر به معروف و نهی از منکری نیست مگر اینکه همراه امام معصوم است.»
معروف یعنی شناخته شده. اعرَف -شناخته شده تر- از امام زمان علیه السلام کیست همو که مَثَل نور خداست.
اگر در کربلا بودیم، مردم را به چه دعوت می کردیم؟ به نماز، روزه و نماز مستحبی، یا به امام دعوت می کردی؟ نمازی که امامعلیه السلام در آن نباشد به چه دردی می خورد؟ کسی که منکر ولایت ولی الله است نماز نخواند بهتر است! این ویژگی منافقان است. قرآن در جمع مسلمانها نازل می شود و از منافقان می گوید. هر کسی باید گوشش، گوشِ هوش باشد. ای منافق! تو خود بهتر میدانی که منافقی، و می دانی که بنا نیست پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم اسامی منافقان را بگویند. حضرت در غدیر فرمودند:
«اگر بخواهم اسامی منافقان را بگویم، می گویم اما فعلا قرار بر این نیست. ولی هرکسی باید صحیفه خود را نگاه کند؛ صحیفه وجودی اش را، یا آن صحیفه ای را که باهم نوشند و مخفی کردند، به آن نگاه کند؟»
در این فرمایش عمومی آن کسی که باید نکته فرمایش حضرت را بگیرد؛ گرفت. ای منافقان، ای کسانی که در خلوت خودتان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلمرا مسخره می کنید، یادتان باشد که خدا برای شما سخنی گفته، و عاقبتتان را به شما نمایانده:
«وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقیم»
«خداوند به مردان و زنان منافق و کافران آتش جهنم را وعده داده است. در آن جاودانه اند. همان برایشان کافی است. خدا آنها را از رحمتش دور می کند و برای آنها عذاب ابدی خواهد بود.»
خدای متعال در قرآن از منافقین اسم نبرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم معرفی عمومی نکرد اما در زمان امیرالمومنین علیه السلام منافقان خود را نشان دادند. نفاق بعد وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ضرورت و فایده ای نداشت. کسانی که با امیرالمومنین علیه السلام مخالفت کردند ایمان ندارند. مسلمان هستند، شهادتین داده اند، از نظر ظاهری پاک اند، ولی ایمان ندارند. کسانی که در صدر اسلام و یا در زمان ائمه علیه السلام بر اهل بیت پیامبر اکرم علیهم السلام ظلم کردند و برای خلافت و حکومت ایشان را به شهادت رساندند، وقتی سرنوشت پیشینیان و آیات عذاب را در قرآن تلاوت می کنند، باید بیدار شوند و آینده ی خود را ببینند. قرآن می فرماید:
«کَالَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذی خاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ»
«مانند کسانی که قبل از آنها بودند. آنها از شما هم قوی تر بودند و هم ثروتمند تر و هم پرجمعیت تر. پس شما هم مانند گذشتگان خود از دنیا بهره مند بودید. مانند آنها در دنیا فرو رفتید. آنها کسانی بودند که اعمالشان تباه شد و زیان کار شدند.»
خدای متعال با چه کسی حرف می زند؟ با خلیفۀ اول و دوم، با کسانی که در کربلا مقابل امام حسین علیه السلام ایستادند. خدا در قرآن می گوید پیشینیان شما بسیار بزرگتر و زیادتر از شما بودند،
«فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِم»
« پس شما هم مانند کذشتگان خود از دنیا بهره مند بودید.با این حال، شما همان شیوه دنبال می کنید؟! شما هم می خواهید همان کاری که آن ها کردند را انجام دهید؟!»
«وَ خُضْتُمْ کَالَّذی خاضُوا»
«شما هم مانند دیگران در دنیا فرو رفتید»
آیا همان راهی را که آن ها رفتند، شما هم می روید؟!
«أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون»
«آنها کسانی بودند که اعمالشان تباه شد و زیان کار شدند.»
آن ها اعمالشان حبط شده، از بین رفته؛ هم این دنیا و هم در آخرت. این ها زیان کاران اند. اعمال در آخرت حبط می شود. یعنی نماز خوانده است اما از او نمی پذیرند. اما اینکه اعمال در دنیا حبط می شود یعنی چه؟ یعنی برای دنیای خود هم تلاش کردید و دار العماره ساختید، مسلم بن عقیل را از بالای آن به زمین انداختید، اما امروز هر کسی که بدانجا می رود، از روی دار العماره ی شما رد می شود و مسلم بن عقیل را زیارت می کند. از آن قصری که در شام بنا کردند، عبور می کند و حضرت رقیه سلام الله علیها را زیارت می کند. در دنیا هم بی آبرو و ذلیل شدند. حتی در زمان حیاتشان. ما کسانی بودیم که بر جنازه ها اسب تاختیم...
قرآن اینگونه هدایت می کند و کتاب هدایت است. وضعیت هر کس را به او می گوید و برایش روشن می سازد. دقت کنید به منافقان چه دقیق نشانی می دهد؛ البته اگر گوش بسپارند و ببینند. قرآن ناطق به عمر سعد ملعون می گوید:
«عمر سعد بیا و برگردد!»
عمر سعد می گوید: «نه.» خانه و چیزهای دیگر را بهانه می کند و می گوید:
«ملک ری.»
حضرت می گوید:
«ببین! آن ملک به تو نمی رسد. گندم ری هم به تو نمی رسد.»
بعد حضرت را مسخره می کند.
آیه ای دیگر را در مورد قوم عاد تلاوت کنیم...
«قُلْ أَرَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون»
«بگو: آیا نمی بینید رزقی که خداوند برای شما نازل می کند؟ پس شما بخشی از آن را خرام و بخشی را حلال قرار می دهید. بگو: آیا خدا به شما اجازه چنین کاری را داده یا به خدا نسبت دروغ می بندید؟»
آیات مربوط به قوم عاد اوصاف کسانی است که برای جنگیدن با سیدالشهداعلیه السلام به کربلا آمدند لشکر یزید و عمر سعد، هم در دنیا و هم روز قیامت ملعون اند. آنها آیات و نشانه های خدا را انکار کردند. حضرت زینب سلام الله علیها در وقت اسارت می فرمایند:
«ثُمَ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُوا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»
«عاقبت کسانی که بدی می کنند، تکذیب آیات الهی است .»
بنابراین خدای متعال در قرآن از دشمنان خود و قدرت آنها می گوید، سپس سرنوشت آنها را بیان می کند، تا من امروز بصیرت بیابم و عبرت بگیرم؛ تا آن کسانی که زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زندگی می کردند، عبرت بگیرند؛ تا کسانی که حافظ قرآن بودند و به لشکر عمر سعد آمدند؛ تکانی بخورند. یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام پیش از آنکه بجنگد فریاد می کند:
«ای قوم! می ترسم آنچه بر قوم عاد و ثمود نازل شد بر شما نازل شود.»
این شباهت چندان دور از ذهن و فهم مردم نیست. بلکه آن قدر مطلب نزدیک، مفهوم و متعارف است؛ که با چنین ادبیاتی یاد می شود. همه ی آنها می دانستند که عاد و ثمود چه بلائی بر سرشان آمده است؛ لذا می گوید می ترسم همان بلا بر شما نازل شود.
مشکل ما این نیست که بین ما و زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فاصله افتاده است و یا بین ما و زمان امیرالمومنینعلیه السلام فاصله است، بلکه مشکل این است که بین ما وخود آن بزرگواران علیهم السلام فاصله افتاده است. چرا که آن ها زنده اند؛ اما من با امام زمان علیه السلام ارتباط برقرار نمی کنم و فاصله گرفته ام. سال شصت هجری، آنها در برابر سیدالشهدا علیه السلام صف آرایی می کنند، مظلومیت، تشنگی و تنهایی حضرت را می بینند، و بدون هیچ جرمی او و یارانش را می کشند و...
ما امروز به توفیق خدای متعال و عنایت امام زمان علیه السلام، آن واقعه را می شنویم، دل های ما می لرزد و اشکمان جاری می شود؛
«ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!»
دل ما -الحمدلله- به برکت ذکر اهل بیت علیه السلام زنده است. از شنیدن مدح ایشان لذت می بریم. وقتی که از امیرالمؤمنین علیه السلام برایمان می گویند، دلمان زنده می شود؛ حال آن که عده ای بدون هیچ دلیلی با شنیدن فضایل حضرت مشمئز می شود و پس می زنند. فکر نکنیم مشکل ما فاصله ی هزار و چهارصد ساله است. همین الآن می توانیم با امام حسین علیه السلام باشیم. فاصله ی زمانی و مکانی تأثیری ندارد. اینها را کسانی ساخته اند که زنده بودن ائمه علیهم السلام را باور ندارند و مانع دیگران می شوند. ابوحنیفه خودش از امام صادق علیه السلام حدیث می شنود، اما دشمن حضرت باقی می ماند. حال ما اینجا نشسته ایم و وقتی برایمان روایت می خوانند، دلمان می لرزد. این باور و ارادت و ادب کار کیست؟ جز کار امام زمان علیه السلام؛ که هدایت کار اوست؟
«یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاء»
«خدا هر که را بخواهد به وسیله نورش هدایت می کند.»
نور خدا با گذشت زمان تغییر نمی کند، کم سو و یا خاموش نمی شود. نور خدا همیشه نور خداست و همه جا را پر کرده است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرآن تلاوت می کردند و مشرکان می گفتند: سحر است. وقتی که حضرت می گوید:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
منکر می شوند و می گویند سحراست. آیه ی دیگری را می خوانند، باز همان شخص می گوید سحر است. او کیست؟ ولید بن مغیره است. سپس حضرت به این آیه در سوره ی سجده می رسند که می فرماید:
«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَهً مِثْلَ صاعِقَهِ عادٍ وَ ثَمُود»
«اگر روی برگردانند، به آنها بگو من شما را از صاعقه ای مثل صاعقه ی عاد و ثمود برحذر می دارم.»
اگر دیدی اینها اعراض کردند به آنها بگو که شما را انذار می دهم، بیدارتان می کنم، به شما هشدار میدهم که نکند آن صاعقه ای که به عاد و ثمود خورد به شما هم بخورد. وقتی این آیه را شنید، بدنش لرزید. موهای تنش از ترس راست شد و قسم خورد دیگر قرآن گوش نکند.
این همان آیه ای است که یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام در کربلا می خوانند. آری قرآن زنده است. قرآن اثر می گذارد. به شرطی که گوش بسپارند، نه اینکه وقتی امام حسین علیه السلام می خواهند صحبت کنند، آنها هلهله می کنند تا نگذارند صدای حضرتش به کسی برسد. بلکه مانع سخن گفتن امام حسین علیه السلام شوند. اینها نسل همان هایی هستند که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنها می گوید:
«قلم و دوات بیاورید تا چیزی بنویسم؛ چیزی که باعث می شود بعد از من گمراه نشوید»؛
سر و صدا می کنند و با جسارت کردن نمی گذارند این هدایت شکل بگیرد. اینها وارثان همان قوم هستند لذا در سوره ی فجر که سوره ی امام حسین علیه السلام است، اینکه داستان قوم عاد می آید، بدین جهت است که این گروه نیز احساس قدرت کرده و ظلم می کنند. اینها همان هایی هستند که سرنوشتی همانند قوم عاد خواهند یافت. حال ببینید خدا چگونه حجت را تمام می کند:
آن دو کودک (طفلان حضرت مسلم علیه السلام) در تاریکی شب می رفتند تا به منزل پیرزنی رسیدند که در خانه ایستاده بود. از زیادی خستگی به پیرزن گفتند:
«ما دو کودک غریبیم. راه را نمی شناسیم. آیا ممکن است امشب به خانه ی شما بیاییم؟»
پیرزن می گوید:
«عزیزان من شما کیستید که بوی خوشی از شما به مشامم می رسد؟»
گفتند:
«ما از عترت پیامبر تو هستیم.»
پیرزن آنها را به خانه می برد و می گوید من دامادی دارم که فاسق و خبیث است...
نیمه شب وقتی آن داماد صدای آن دو طفل را شنید، مانند شتر مست از جا برخاست. فریاد می کشید. به دیوار خانه دست می کشید تا در تاریکی به کودک کوچکتر رسید. آن مظلوم گفت: «کیستی؟»
گفت: «من صاحب خانه ام. شما کیستید؟»
آن طفل، برادر بزرگتر را بیدار کرد. گفت:
«برخیز از آنچه می ترسیدیم گرفتارش شدیم.»
گفتند: «ای شیخ اگر راست بگوییم در امانیم؟»
گفت: «بله در امانید.»
گفتند:
«در امان خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم؟»
گفت:«آری.»
گفتند:
«ما از عترت پیامبر تو محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستیم. ما از زندان عبیدالله فرار کردیم.»
گفت:
«از مرگ فرار کردید و به دام مرگ افتادید. الحمدلله که بر شما دست یافتم.»
آنهایی که امام حسین علیه السلام را کشتند همه قرآن و نماز جماعت می خواندند. امروز هم بعضی به مکه و مدینه می روند، برمی گردند و به دیگران می گویند: «چه نمازی می خوانند! چه قرآنی تلاوت می کنند! آنها صبح تا شب قرآن می خوانند، اما ما از قرآن دوریم.»
وقتی حضرت در شام خطبه ایراد فرمودند، همه چیز به هم ریخت. مردم بر سیدالشهدا علیه السلام گریه و زاری می کردند. یزید به تکاپو افتاد که چه کار کنیم؟ گفتند:
«قرآنها را جزء جزء کنید و به دست مردم بدهید، تا به جای ذکر مصائب کربلا، قرآن بخوانند.»
امروز می گوید: «چرا از امیرالمومنین علیه السلام می گویی؟ چرا از امام حسین علیه السلام می گویی؟ به جای آن، قرآن بخوان.» آن قرآن را عمر سعد و لشکریانش هم می خوانند. مبادا قرآن و نماز دشمنان اهل بیت علیهم السلام چشممان را خیره کند!
دو کتف ایشان را محکم بست. گذاشت تا صبح شود. بامداد شد. به غلام سیاه خود دستور داد که این دو کودک را کنار فرات ببرد و گردن بزند. شمشیر را برداشت و راه افتادند. یکی از آن دو کودک گفتند:
«تو چقدر شبیه بلالی، موذن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم» غلام گفت:
«شما که هستید؟»
اینها خود را معرفی کردند، غلام سیاه به پای آنها می افتد و پایشان را می بوسد. می گوید:
«قربانتان بروم! جان من فدای شما!»
شمشیر را گوشه ای انداخت و خود را در فرات افکند. آن ملعون آمده بود ببیند که آیا اینها را گردن می زند، گفت: «فرار می کنی؟»
پسرش را صدا زد. وی مخالفت با پدر کرد. اینها حجت های خدا هستند که تمام می شوند. ما اینجا نشسته ایم و گریه می کنیم آن وقت آن ملعون آنجا می بیند و تکان نمی خورد.آن ملعون گفت:
«جز خودم کسی آنها را نمی کشد.»
شمشیر را گرفت، جلوی آنها را رفت. چون نگاه کودکان به شمشیر برهنه افتاد، چشم آنها پر از اشک شد، گفتند:
«ای مرد، ما را به بازار ببر و بفروش. محمد صلی الله علیه و آله و سلم را روز قیامت دشمن خود نکن.»
ملعون می گوید:
«نه، من سر شما را نزد ابن زیاد خواهم برد.»
گفتند:
«خویشی ما را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مراعات نمی کنی؟ ما را زنده پیش ابن زیاد ببر.»
گفت:
«من راهی ندارم جز اینکه با خون شما به او تقرب جویم.»
ای شیعه! او با خون طفلان مسلم به عبید الله تقرب می جوید. آیا تو خجالت می کشی و ملاحظه می کنی که با لعن به قاتلان امام حسین علیه السلام به خدای متعال متقرب شوی؟
گفتند:
«به کودکی ما رحم نمی کنی؟ گفت خدا در دل من رحم قرار نداده است.»
گفتند:
«بگذار چند رکعت نماز بخوانیم.»
کودکان نماز خواندند. چشم به آسمان گشودند. پدر این دو شاهزاده در دار العماره چگونه نماز خواند؟ سه بار سلام داد:
«صلی الله علیک یا اباعبدالله.»
مسلم بن عقیل هم به راست و چپ نظر می کند، به آسمان نگاه می کند.
گفتند:
«یا حیّ یا قیوم یا حکیم یا حلیم یا احکم الحاکمین، فحکم بیننا و بینه بالحق»
«ای خدای حی و قیوم! ای خدای حکیم و بردبار! ای بهترین حکم کننده! بین ما و او به حق حکم کن»
آری، حکم می کنم:
«فانتظروا.»
«منتظر باشید! یک روزی حکم می کنم.»
....ابن زیاد روی تخت نشسته بود. چوب خیزران بدست داشت سرها را مقابلش گذاشت.ابن زیاد چون چشمش به آنها افتاد، سه بار برخواست و نشست. گفت:
«وای بر تو! این ها را کجا پیدا کردی؟»
گفت: «یک پیرزنی از قوم و خویش ما آنها را پناه داده بود.»
سپس این زیاد دستور می دهد گردن این ملعون را بزنند. ای ابن زیاد اینجا تنت لرزید؟ سه بار بلند شدی و نشستی؟ تو خودت اصل این فاجعه را به بار آوردی! آیا حجت بر تو تمام نشد؟!
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
×
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ(15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ(16) کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیمَ(17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکینِ(18) وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلاً لَمًّا)19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا(20)
صدق الله العلی العظیم
آیاتی که تلاوت شد، آیات پانزدهم الی بیستم سوره ی فجر بود. توفیق داشتیم سوره ی فجر را با هم دنبال می کردیم، سوره ی امام حسین و امام زمان علیهماالسلام. در آیه ی پانزده خدای متعال می فرماید:
«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَن»
«اما انسان وقتی که پروردگارش او را آزمایش می کند و در راستای این آزمایش او را بالا می برد و به او نعمت می دهد می گوید خدا به خاطر خودم اینها را به من داد»
چه کسی او را آزمایش می کند؟ رب او: «ابْتَلاهُ رَبُّهُ»
به خدا عرض می کنیم: خدایا چگونه آزمایش می کنی؟ مثلا گرسنگی می دهی؟ یا من را به جنگ دعوت می کنی؟
نه، این گونه نیست. خدای متعال او را اکرام می کند. بزرگ می دارد و به او نعمت می بخشد. خداوند متعال همه ی بندگان را اکرام کرده یا تکریم کرده است خدای متعال در قرآن می فرماید:
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ»
«و همانا ما به فرزندان آدم کرامت بخشیدیم»
البته اکرام خدا هم معنی خاص خودش را دارد. همین که خدا ما را انسان خلق کرده و آدم خلق شده ایم، این اکرام خداست. منظور از اکرام خدا این است. یعنی ما می توانستیم موجود دیگری شویم. ما گمان می کنیم که آدم بودن ما بر خدا فرض (واجب) است و ما اگر قرار بود خلق شویم -پناه بر خدا- باید آدم خلق می شدیم. خدا ما را فقط خلق کرد وگرنه آدم شدن که به دست خودمان بود. نه؛ این گونه نیست. بیایید در قرآن و در تاریخ ببینیم و بخوانیم که گروهی از انسان ها مسخ می شوند و به صورت بوزینه در می آیند. در جای دیگر می خوانیم که وزغ و میمون می شوند و این خیلی وحشتناک است. ما طلبی از خدای متعال نداشته و نداریم؛ حال که ما را انسان خلق کرد و به ما عقل و بصیرت و فهم و شعور و درک داد؛ ان شاء الله از آن استفاده کنیم. ما شکر خدا می توانیم بشنویم. همانی که جهنمیان آرزوی آن را می کنند:
«لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیرِ»
«جهنمیان در روز قیامت می گویند اگر ما (به سخن حق) گوش می دادیم و از عقل خود استفاده می کردیم در میان جهنمی ها نبودیم.»
خدا کند ما حرف گوش کنیم و از عقل خود استفاده کنیم تا در گروه جهنمی ها نباشیم.
خدای متعال زمانی که می خواهد مرا خلق کند تکریمم می کند و مرا به صورت آدم خلق می کند.
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم»
خداوند به همه ی موجودات از جمله انسان نعمت داده است. پس این ابتلاء -که در سوره فجر می فرماید- چه نوع ابتلایی است؟ غیر از آن، مسئله ی دیگری نیز مطرح است و آن عبارت است از اکرام وانعام خدا به بنی آدم و بندگان. این خودش امتحان است. مثلا به ما دست داده اند. این دست در اختیار ماست و کارهایمان را به وسیله ی آن به خوبی انجام می دهیم. حال آیا با این دست گره به کار مردم می اندازیم یا گره از کار آنان باز می کنیم؟! چشم دادند؛ چشممان در زندگی از صبح تا شب دنبال چه کسی می گردد؟ آیا دنبال آن کسی می گردد که باید ببیند یا نه؟ اینها نعمت هایی است که خدای متعال داده است.
«إِنَ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»
«قطعا از چشم و گوش و دل سؤال خواهد شد»
اگر به ما سمع و بصر و فؤاد داده است، ما نسبت به همه ی این ها مسئولیم.
پس یک مرحله این است که خدا همه ی انسان ها را تکریم کرده و به همه ی انسان ها نعمت داده است. مرحله دیگر هم این است که همین انسانی که سطحی زندگی می کند، ناگهان احساس می کند که وضعش خوب شد؛ اعتبار و عزت پیدا کرد؛ این ابتلاء خداست. ما نباید تعیین کنیم که خدا چگونه امتحان کند؟ یکی را با دادن چشم و دیگری را با ندادن آن امتحان می کند. اما کسی طلب ندارد که بگوید چرا خدا چشم من را گرفت؟ به کسی زبانی می دهد که گویاست و می تواند با آن زبان مردم را فریب دهد و سر کار بگذارد. به کسی هم زبان نمی دهد و نمی تواند حرف بزند. خدا خودش می داند امتحان هایش چگونه است.
«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَن»
حالا که خدا می خواهد او را امتحان کند، می گوید:
«پروردگار من، من را اکرام کرده است!»
«وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَن»
«و اما زمانی که خدا می خواهد او را امتحان کند، رزق او را تنگ می کند»
حضرت فرمودند:
«قَدَرَ أی ضَیَّقَ»
« قَدَرَ یعنی رزق او را تنگ می کند.»
دقت کنید مقدار روزی من معلوم است. نه تنها مقدار آن معلوم است، بلکه نوع آن هم معلوم است. اما علاوه بر گذر روزی به دست من؛ خود جریان روزی هم ممکن است کم شود یا وسعت پیدا کند. زیاد شدن به معنای عبور این روزی است. جریانی که باید به من برسد، می رسد. ولی به سختی می رسد. تا به حال مشکلی نداشتم. مرتب هم غر زدم. اینجا جایی است که جریان روزی کم می شود. این آنجایی نیست که روزی کم می شود، بلکه آنجایی است که جریانش تنگ می شود. یکی از علت هایی که جریان روزی شخص تنگ می شود، این است که خُلق آدمی تنگ می شود. لذا یکی از راه های اینکه روزی من و جریان آن گشاده شود حُسن خلق است.
خدا روزیِ همه را مقدر می کند.
یک ابتلاء هم این است که:
«فَقَدَر عَلَیهِ رِزقَهُ»
خدا جریان روزی رسانی و جریان روزی او را تنگ می کند. قَدَرَ یعنی اندازه گیری می کند. یعنی مثلا مفهوم مقابل آن «بِغَیْرِ حِسابٍ و مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب: بی حساب و از راهی که انسان توقع ندارد » است.
اصلا فکر نمی کردیم روزی ما از اینجا به ما برسد؛ اما از اینجا رسید. حالا همیشه به یک جا نگاه می کنیم و نمی فهمیم که خدای متعال می تواند راه های دیگر را هم باز کند. «فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَن»
«می گوید خدا من را خوار و سبک کرد.»
ممکن است در نگاه اول شرایط خوب باشد. لذا می گوییم:
«رَبِّی أَکْرَمَن»
«پروردگارم مرا اکرام کرده است.»
وقتی می گوییم خدا اکرام کرده مسئله ای نیست. مسئله این است که اگر خدا روزی ما را تنگ نکرد، نگوییم:
«رَبِّی أَهانَنِ»
«پروردگارم مرا خوار کرد»
چون آیه ی بعدی که خدا در آن می فرماید:
«کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیم»
«هرگز این طور نیست. بلکه علتش این است که شما یتیم را تکریم نکردید.»
گویا این آیه به آیه دوم می خورد. یعنی می دانی چرا روزیت تنگ شد؟ به خاطر اینکه یتیم را اکرام نمی کردی. اصلا به فکر رسیدگی به دیگران، غذا رساندن به مساکین و حل مشکل مردم نبودی. یک محبت عجیب نسبت به مال دنیا پیدا کرده بودی؛ آن را رها نمی کردی. همین امر سبب می شود روزیت تنگ می شود. این یک نگاه است که در این نگاه ما آیه ی اول را نیاوریم. در آن آیه ی
«کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیم.»
یک معنای دیگر هم این است که هر دو آیه را درنظر بگیریم. چون هر دو آیه اشاره به ابتلا دارد. آن کسی که خدا به او روزی می دهد ولی نمی فهمد چه می کند و از کجا می آید، پول روی پول می گذارد، همه او را تحویل می گیرند و در مقابلش خم و راست می شوند، می دانی چرا به این نکبت گرفتار شده است؟ چون به یتیم رسیدگی نمی کند، به مسکین توجه ندارد. لذا خدای متعال رهایش کرده است. درست است که از عبارت:
«فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ»
می شود معنای مثبت برداشت کنیم و بگوییم شخص هوشیار است. لذا می گوید:
«پروردگار من، مرا اکرام کرده»؛
اما دقت کنید دیشب عرض شد که استفاده از ادبیات دینی، در نزد منافقین شایع است. منافق هم شهادت می دهد که تو رسول خدایی. اما خدا شهادت می دهد که منافق دروغ می گوید و هم چنین شهادت می دهد تو رسول خدا هستی. نه اینکه خدا شهادت می دهد که منافق دروغ می گوید یعنی اینکه تو رسول خدا نیستی، تو رسول هستی او هم همین را گفت؛ ولی خدا شهادت می دهد که منافق دروغ می گوید. پس منافق حرف قشنگ می زند. منافق ارکان شهادتین را به زبان می گوید. سخن درست و زیبا می گوید. همانی را می گوید که خدا هم شهادت می دهد.
لذا در معنای آیه ی اول بر مبنای آنچه که در قوم عاد و در شرح حال منافقین در سوره ی توبه دیدیم، متوجه شدیم که منافقین در ادبیات دینی چگونه حرف می زدند. یعنی از معروف، نهی و به منکر امر می کردند. لذا ممکن است «رَبِّی أَکْرَمَن» چنین معنایی هم بدهد. که خدا برای ما این گونه خواسته و ساخته است. اگر خواستید چنین معنایی را در واقعه کربلا تداعی کنید مجلس اسارت را به یاد آورید که آن ملعون چه گفت. گفت:
«حمد خدای را که پدرت را کشت.»
سپس می گوید:
«وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍفَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ»
یعنی شما که اسیر و به این وضع گرفتار شدید، قرآن می گوید:
«هیچ کس، از شما به مصیبت گرفتار نمی شود، مگر اینکه دست آورد خودتان است.»
بعد حضرت جواب می دهند که این آیه درشان ما نیست. بلکه این آیه برای ماست که:
«ما أَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الْأَرْضِوَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها»
هیچ مصیبتی نیست مگراینکه در جایی نوشته شده است.
ما این مصیبت را خریدیم. برای چه خریدید؟ برگردیم ابتدای سوره ی فجر، ظلمت عالم را گرفت چه کسی آمد این ظلمت را برطرف کند؟ چه کسی حاضر شد با کشته شدن، با اسارت یا غارت اموال این ظلمت را برطرف کند؟ سید الشهداء این مصیبت را خرید. به پنج تن، به سید الشهدا علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت صدیقه سلام الله علیها به امام حسن علیه السلام واقعه کربلا گفته شد. گفتند: آیا راضی هستید این مصیبت را بخرید؟ -آنهایی که نزد خدا، راضی اند.- گفتند: خدایا راضی هستیم. حضرت صدیقه سلام الله علیها و سید الشهدا علیه السلام می خرند. خدایا به چه قیمتی؟ اگر ما مصیبت را بخریم چه می شود ؟ تربتت شفا می شود .شفا مطلق است، نه؟ نفرموده فقط از مریضی جسمی. تحت قبه تو هر کس مرا صدا بزند جواب می گیرد. چون آنجا عرش خداست. شفاعت امت را به تو می دهم. آنجا سید الشهدا علیه السلام و پنج تن آل عبا :با خدا معامله کردند برای ما – انشاالله -که ما جزوشان باشیم . تا الآن که خدا رحم کرده است. و الا ما از آن کسانی هستیم که هر لحظه می خواهیم از این کشتی نجات فرار کنیم.
به هر تقدیر، آن کسی که این ظلمت و تاریکی را برطرف می کند سید الشهدا علیه السلام است. مصیبت را خودش می خرد و با خدا معامله می کند. جنس این مصیبت با آن مصیبتی که در آیه
«وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ»
مطرح می شود فرق می کند. یزید، آیه قرآن می خواند! حال معلوم می شود «رَبِّی أَکْرَمَن» می تواند چنین معنایی بدهد. اگر ببیند وضعش خوب شده می گوید که خدا خواسته است. این سؤال پیش می آید که چطور خدا برای تو خواست برای ما نخواست؟ وقتی می گوید خدا خواسته یادمان باشد بعدش می گوید:
«کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیم»
اگر خدا خواسته این مال جمع شده و متمرکز پیش تو باشد. این را داده تا ببیند با این مال، اعتبار، دارایی و آبرو چه می کنی؟ آبرو و اعتبارات را نگه داشتی برای قبر؟ مال و قدرت را نگه داشتی برای آنجا؟
پس امکان دارد هر دو آیه به گونه ای تلاوت شود که
«کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیم»
نهیب به هر دو گروه باشد. آدمیزاد این گونه است. قرآن می فرماید «فَأَمَّا الْإِنْسانُ» وقتی وضعش خوب می شود دیگر خدا را بنده نیست. حال وقتی می خواهیم، روزی اش را بدهیم، می دهیم؛ اما کمی جریانش تنگ می شود. آن زمان بیا و ببین چه راجع به ما می گوید! چه کنیم با این شخص؟ وقتی به او قدرت می دهیم طغیان می کند. وقتی به او مال می دهیم دامنش را از دیگران جمع می کند. و وقتی هم نمی دهیم ناله می کند. چه کنیم؟ یکی از راههای تنظیمش این است:
«کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیم»
اینجا نفرموده به فقیر پول بدهید. چون یکی از مصادیقش فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَه شخص می گوید ما خودمان چیزی نداریم چطور برویم به یتیم بدهیم؟ آیه بعد می گوید.
شخصی خدمت حضرت آمد و گفت:
«آقا ما فقیر هستیم.»
حضرت فرمودند:
«صدقه بده»
بار دوم آمد و گفت:
«ما صدقه دادیم ولی چیزی نشد.»
فرمودند:
«باز هم صدقه بده.»
بار سوم آمد. حضرت فرمودند:
«باز هم صدقه بده»
ناگهان جریان روزی اش باز شد. ائمه اطهار علیه السلام به این سادگی مشکلات ما را حل می کنند. اما ما به دور خودمان می پیچیم. این آیه را در کدام فضا می خوانیم؟ در سوره ی امام حسینعلیه السلام است. جریان قوم عاد را خواندیم. گویا قوم عاد پیامی و تطبیقی بود برای دشمنان سید الشهداعلیه السلام. روزیش که تنگ می شود می گوید خدا من را خوار کرده است. آیا درست است؟ وقتی روزی ما تنگ می شود چه اتفاقی می افتد؟ بالاخره غذای ما دیگر آن غذای قبل نیست، نوع پوشاک و مسکنمان عوض می شود؛ نه؟ سخت می شود. در منزل بزرگ زندگی می کردیم حال باید در متراژ پایین تر زندگی کنیم. نه؟ بلا تشبیه من نمی خواهم اهل بیت یا اصحاب امام حسینعلیه السلام را به کسی تشبیه کنم و نمی خواهم بگویم مصداق این آیه اند. ولی چیز دیگری می خواهم بگویم. نگاه کن به امامت. به سید الشهداعلیه السلام. آنان را از مدینه بیرون می کنند می گویند:
«مکه حرم خداست، به مکه می رویم.»
آنجا که هیچ کس هیچ جانوری را نمی کشد. اما بعد همان جا چهل نفر زیر لباس احرام شمشیر آماده دارند که سیدالشهداعلیه السلام را بکشند ولو دست به پرده کعبه دارد.
حضرت برای مکه و کعبه حرمت قائل است. آن کسی که «أَنَا ابْنُ مَکَّهَ وَ مِنًى» است. اگر ما بودیم چه می کردیم؟ می گفتیم: ما می ایستیم کنار خانه ی خدا، آنها جرأت نمی کنند ما را بکشند و اگر هم آمدند و ما را کشتند همه می فهمند که مقصر آنها هستند؛ یعنی کنار کعبه بودن را محملی می کنیم برای اینکه بمانیم. حضرت می فرمایند:
«اینان که می خواهند من را به هر صورت بکشند. من از خانه کعبه جدا می شوم و حرمت خانه را نگه می دارم.»
اینجا زادگاه پدرش است اینجا خانه خداست. این ها نمی فهمند خانه ی خدا یعنی چه؟ من از اینجا فاصله می گیرم.
یک لحظه شما کاروان را ببینید! شما کجا زندگی می کردید؟ شما اهل مدینه اید؟ همه ی زندگی را جمع کردید؟ بار و بنه تان نشان می دهد گویی می خواهید بروید جای دیگری زندگی کنید. بله. کجا می خواهید بروید؟ می خواهیم به کوفه برویم، ما را دعوت کرده اند. و بزرگتر ما سفیر موثقش را که شجاع بوده، پیشاپیش بدآنجا فرستاده؛ حضرت مسلم بن عقیل را. نمی خواهم بگویم خدا با اصحاب و اولاد امام حسینعلیه السلام خدایی نکرده-نعوذ بالله- بدی می کند. اصلا و ابدا! اما شما ببینید اینها چه می کشند. اینها فرزندان آن مادری هستند که بین در و دیوار می ماند. اینها فرزندان پدری هستند که به یک اراده همه ی عالم را می تواند سر جایشان بنشاند. ولی به او می گویند بنشین و ببین دخت پیغمبرصلی الله علیه و آله را می زنند و هیچ نگو. چرا حضرت صدیقه سلام الله علیها فضه سلام الله علیها را صدا می زنند؟ مگر امیرالمؤمنین علیه السلام ندارید؟ مگر پهلوان عرب همسر شما نیست؟ این چه غربتی است!
حال بیایید همراه کاروان امام حسین علیه السلام شویم و برویم خدمت حضرت قاسم علیه السلام و بگوییم: «ای قاسم بن الحسن شما خدمت سیدالشهدا علیه السلام امانت برادر بودید، شما شاهزاده اید! شما با این مصائب مشکلی ندارید؟ نه! «أَحْلَى مِنَ الْعَسَل» است. شما در عبارات مقاتل دقت کنید، آیا شما یک کلمه یا یک حرف اعتراض و شکایت می شنوید؟ هرگز. اگر دیدید امام حسین علیه السلام می خواهند به میدان بروند؛ اما اسب حرکت نمی کند و حضرت پایین آمده و دختر را در آغوش گرفته. چه می خواهد؟ می گوید بابا تشنه ام این طفل آب نمی خواهد؛ بلکه می خواهد کاری کند که پدرش به میدان نرود. می گوید: بابا! آیا می شود ما را به مدینه برگردانی. اهل حرم به قمر بنی هاشم نگفتند برای ما آب بیاور. اینان همانانی هستند که وقتی آب را آزاد می کنند و به اینها آب می دهند می بینند دختر کوچکی به طرفی می رود. کجا می روی؟ مگر تشنه نبودی؟ چرا آب نمی خوری؟ می گوید:
«پدرم وقتی به میدان رفت، تشنه بود.»
«عزیزم رفتی گودال قتلگاه آیا توانستی به پدرت آب بدهی یا اینکه آنجا سری ندیدی؟»
آیا شما شکایت شنیدید؟ اگر یک جمله گفته باشند می فرمایند:
«مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا»
«هر چه که دیدم از خدا خوبی و زیبایی بود.»
نکته ی ظریفی عرض کنم. وقتی خدا می گوید:
«إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَ سَبَایَا»
این فرق می کند با اینکه یک نفراسیر شود. خدای متعال می خواهد اینجا اسارت را به همه ی شکل و ابعاد و عمقش نشان دهد. وقتی خدا می گوید:
«فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلا»
«خدا می خواهد تو را کشته ببیند.»
می خواهد سیدالشهدا علیه السلام را قتیل ببیند نه مقتول. کجا دیدید دختر بچه و زن را با طناب به هم ببندند. کجا دیدید وقتی کسانی راه رفتن برایشان سخت است؛ آنها را با چوب و تازیانه بزنند. کجا دیدید اگر یک دختری از روی شتر بیفتد، بیایند او را با تازیانه بزنند و بلند کنند؟ کجا دیدید دو بچه که یکدیگر را در آغوش گرفته باشند زیر یک درختی برای بیدار کردنشان در گوش آنها بزنند. این را خواندم؛ برویم آیه ی بعد. برای اینکه بفهمید ذره ای مسلمانی، ذره ای قرآن و ذره ای انسانیت در وجود اینها نیست. مگر قرآن نخواندید ای لشگر عمربن سعد ملعون؟ مگر خدا نفرمود:
«کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیم»؟
با یتیمان امام حسین علیه السلام چه می کنید؟ آیا شما مسلمانید؟ ای ملعونی که از خواب پریدی؛ کلافه از اینکه این چه صدایی است که مرا از خواب بیدار کرده؟ چه می خواهد این بچه در کنج خرابه؟ سرپدرش را برایش می فرستی! آیا اکرامش کردی؟ بگذارید شهادت یکی از این یتیمان اهل بیت علیه السلام را بخوانیم:
در این میان عبدالله بن حسن بن علی علیهماالسلام که کودکی نابالغ بوداز خیمه ی زنان بیرون آمد می دوید. لشگر را شکافته خود را به کنار عمو رساند اینجا دیگر آنجایی نیست که عمو مثل باز شکاری بیاید بالای سرش بگوید:
«عمو جان صدایم زدی و آمدم.»
برایت نمی توانم کاری بکنم! اینجا این طفل مثل باز شکاری بالای سر عمو می رود. حضرت زینب سلام الله علیها خود را به او رساند تا از رفتنش جلوگیری کند. امام حسین علیه السلام فرمود:
«خواهرم او را نگهدار»
ولی حاضر نشد. سخت خودداری کرد. گفت به خدا قسم از عمویم جدا نشوم در این هنگام نقل این است که حرمله نزدیک شد که شمشیر بر حضرت بزند، آن شاهزاده گفت:
«وای بر تو ای فرزند زن ناپاک عموی مرا می کشی؟»
ملعون شمشیر را فرو آورد. غربت را ببینید. مظلومیت را ببینید. هیچ کسی نیست به داد امام حسینعلیه السلام برسد. آن کودک دست خود را جلوی شمشیر آورد سپر کرد تا به عمویش نخورد. آن شمشیر دست او را جدا کرد و به پوست آویزان شد. کودک صدا زد:
«مادر جان! عمو جان!»
امام حسین علیه السلام او را در برگرفت به سینه چسباند. سیدبن طاووس می نویسد حرمله ملعون تیری انداخت گلوی پسر را که در آغوش عمو بود برید.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
×
اعوذ با الله من الشیطان الرجیم .
بسم الله الرحمن الرحیم
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ(15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ(16) کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیمَ(17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکینِ(18) وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلاً لَمًّا(19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا(20)
صدق الله العلی العظیم
توفیق داشتیم درباره ی آیاتی از سوره ی فجر گفت و گو می کردیم. شب گذشته توفیق داشتیم نکاتی را در مورد آیاتی که تلاوت شد عرض کردیم. خداوند متعال به دادن نعمت و اکرام و به تنگ شدن جریان روزی، ما را امتحان می کند. خدای متعال غنی است. با تنگ کردن روزیِ ما به خدا سودی نمی رسد. بلکه وقتی این ابتلا انجام می شود و روزیمان تنگ می شود؛ می گوییم: »خدایا چرا روزی ما تنگ شد؟» خدای متعال می فرماید چون که:
«لا تکرمون الیتیم»
«یتیم را اکرام نمی کنید.» بر اطعام مساکین و غذا دادن به آنها رغبت ندارید. به مال دنیا چسبیده اید. هر چیزی دستتان آمد خودتان می خورید؛ مال دنیا را خیلی شدید دوست دارید. همین آیاتی که خوانده شد، بالاخره یک مصداق بیرونی دارد. و بالأخره کسی هست که به یک مشکلی مبتلا شده و جریان روزیش تنگ شده است. ما وقتی با او گفتگو می کنیم به او طرح های جدید می دهیم و به او می گوییم چون آنجا آن کار را کردی، این طور شد. اگر آن کار را نمی کردی این گونه نمی شد. شروع می کنیم به بیان علت های مختلف و به او می فهمانیم که آن علت ها موجب شده تو الان به این گرفتاری بیفتی. سپس برای رفع این مشکل طرح هایی هم می دهیم. قرآن را باز نمی کنیم که ببینیم خدا در مورد کسی که روزیش تنگ شده چه فرموده است. آیا خدا درباره ی اینکه روزیمان گشاده شود چیزی فرموده است یا نه؟
در حالی که اگر قرآن را باز کنیم می بینیم که خداوند می فرماید علتش این است که: « یتیم را اکرام نمی کنید و به غذای مسکین توجه نمی کنید.» اما ما در ریشه یابی مشکلات خود، این علت را جزء علت ها و ریشه ها نمی آوریم. چون -ببخشید- به قرآن ایمان نداریم. آن را می خوانیم، حتی ممکن است با صوت هم بخوانیم و با صوت هم گوش کنیم و مقید باشیم. اما یک بار نشد درباره این آیه بنشینیم فکر کنیم. عجب! خدایا! چه راحت ریشه ی مشکلات را گفتی و چه راحت هم راه حل آن را فرمودی!
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُون»
«اگر مردم ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، به یقین و بی تردید بر کات آسمان و زمین را ما بر آنها می گشاییم.»
قرآن می گوید:
«تردید نداشته باشید.»
ولی ما با عرض معذرت باز هم تردید داریم. چون ما مشکلات زندگیمان را مثلا مشکلات اقتصادی، تنگناهای زندگی را، با ایمان و تقوا حل نمی کنیم. البته بهانه هم داریم. می گوییم از ما سنی گذشته، در این سن و سال چگونه عوض شویم؟! اگر حقیقتا این گونه است که همه ی پیامبران -نستجیر بالله- کار عبث می کردند. اینها را باید از گوشمان بیرون کنیم که دیگر تغییر در شما امکان پذیر نیست. چه طور امکان پذیر نیست؟ خدای من و اولیای او به ما یاد دادند وقتی بر امام حسین علیه السلام گریه می کنید پاک می شوید، مثل روز اول تولدتان. اما چرا تغییر نمی کنیم؟ چون ما نمی ایستیم. مشکل ما همین است. آنهایی که ایستادند، تغییر کردند. مگر چه طور ایستادند؟ مدد خواستند. خب ما هم مدد بخواهیم،از اماممان کمک بخواهیم. شیطان در گوش ما این را خوانده و در دل ما حک کرده است، که سن شما دیگر از تغییر گذشته، سن تغییر چهل سال است. اگر وقتی به خانه می روید بد خلقی می کنید، چگونه می خواهید بعد از چهل سال تغییر کنید؟! محال است. حتی در کتاب های تربیتی هم نوشته که نمی شود. ولی قرآن این گونه نمی گوید؛ بلکه می گوید تا آخرین لحظه هم عوض می شوید. فقط یک چیز می خواهد، این که باور کنیم. خودمان را نه، خدا را باور کنیم. باور کنیم که او «علی کل شیء قدیر» است. آیا اصلاح نمی شویم؟ چرا، اگر خدا بخواهد حتی در لحظه ی آخر هم اصلاح می شویم و بعد، از دنیا می رویم. ما کجا نشسته ایم؟ نشسته ایم در خیمه ی آن امامی که کسانی به او ملحق شدند که نمی خواستند ملحق شوند و کسانی از او جدا شدند که عمری با او بودند و کسانی در مقابلش شمشیر کشیدند، که با حضرت بودند و حضرت را می شناختند. آن کسی که سوابق زشت ما را لیست می کند تا هر وقت می خواهیم خوب بشویم جلوی چشممان بیاورد و می گوید نمی توانی، شیطان است. اما ما یک عمر معصیت کردیم ولی اگر دقت کنیم می بینیم خدا ما را صدا می کند:
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ ا لرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیما»
ای بندگانی که:
«اسرفوا علی انفسهم: در گناه کردن زیاده روی کردید»،
غصه نخورید. اگر شما بخواهید من دستتان را می گیرم. بالاتر را بگویم. این کشتیِ نجات کنار شما آمده و می گوید «ارْکَبْ مَعَنا»
«با ما سوار شو.»
پسر نوح این گونه بود. مرتب به ما می گویند بیا سوار شو اما گوش ما بدهکار نیست.
اگر قرار بود انسان از یک مقطعی به بعد تغییر نکند فرستادن پیامبران و خواندن قرآن و دعوت انبیاء -پناه بر خدا- کار عبثی بود.
سیدالشهدا علیه السلام در همین روز ها نزد عمر سعد می روند و می گویند: «ای عمر سعد برگرد.» خیلی عجیب است. وقتی ما از قرآن دور شدیم و وقتی دیگران برای ما نسخه انسان شناسی و تربیت انسان نوشتند؛ باید هم به این نکبت مبتلا شویم. خدا این قدر می گوید که طوری شما را می بخشم که انگار اصلا ً گناهی ندارید. اما ما نمی رویم. ما همیشه باید در مقابل خدا شرمنده و خائف باشیم. شکی در این نیست. اما خدا که مهربان است و در این هم شکی نیست. امام زمان که پدر مهربان و مادر دلسوز است. در این هم که شکی نیست. در این که او منتظر است. درست است که من می گویم من منتظِر هستم و شما منتظَر هستید ولی یا صاحب الزمان ببخشید شما منتظِر هستید که شاید ما برگردیم به سوی شما تا شما خوشحال شوید. ما دل شما را به هزار و یک بهانه خون کردیم. بلا تشبیه شما مثل یک پدر مهربان کنار این در نشسته اید تا ما بر گردیم. تا ما شما را صدا بزنیم و شما ما را به خانه راه دهید. بلکه شما مرتب سفیر می فرستید تا ما را صدا بزند. حضرت هم در کربلا می فرمودند:
«فلانی! برو با این قوم صحبت کن شاید بر گردند.»
اگر بخواهیم مشکلات زندگیمان را با نگاه دنیایی حل کنیم و دیگران برایمان تحلیل کنند، می شود همین که هست. اما اگر برویم خدمت خدای متعال، خدا خیلی راحت و ساده و خودمانی و همه فهم و سریع و بدون پیچیدگی همه را حل می کند. مشکل از ماست که باور نمی کنیم.
یکی از آن مواردی که ما در قرآن تلاوت می کنیم، داستان امم گذشته است. چرا خدا داستان امم گذشته را گفته است؟ یک جهتش را عر ض می کنم.ای مردم شما باستان شناسی می کنید شما تاریخ می خوانید. شما جغرافیا بلدید. رفتید بررسی کردید فلان قوم اینجا زندگی می کردند، طوفانی آمد و خانه هایشان پر از شن شد. اینها را دیدید و بررسی کردید، زمین شناسی کردید؛ یک بار هم ببینید خدا چه می گوید. خدا می فرماید این قوم وضعشان خوب بود.
«فَأَکْثَرُوافیهَاالْفَساد»
«فساد را در زمین افزایش دادند»
پس نتیجه اش این شد که:
«فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذاب»
«پروردگارت تازیانه ی عذاب را بر آنان فرود آورد.»
به خاطر همین این عذاب را برایشان نازل کردیم. این مطلب را آنهایی که در آن زمان حضور داشتند می دانستند. یعنی چه؟ یعنی اگر مشکلی برای من پیش بیاید، دوستم به من می گوید: ای فلانی! این قدر داد و بی داد نکن، این که خدایی نکرده همه مال و اموالت آتش گرفت مربوط به این است که بیست سال است می گویم : سر مردم کلاه نگذار اما تو گوش نکردی. حالا چوبش را خوردی. من و شما ادبیاتمان با هم روشن است شما من را می شناسید. اما مردم دیگر می گویند: «طفلکی فلانی! گرفتار چه مشکلی شده!» دلشان برای من می سوزد به حدی که اصلا -نستجیر باالله- خدا و امام زمان علیه السلام متهم می شوند. خدا یا آخر چرا؟ فلانی دیگر چرا؟ دقت کنید بنده نمی خواهم عرض کنم هر کسی یک مشکلی پیدا کرد حتما یک معصیتی کرده است. در این باره قبلا ً گفتگو کردیم. قرآن برای مشکلات سه ریشه و علت قائل است:
- من خودم این کارها را کردم و سرم آمد.
- اینکه برای ترفیع مقام است، خواستم با اولیای خدا همنشین شوم و به بهشت بروم، خب همانطور که شما می خواهید دیپلمتان به لیسانس تبدیل شود، زحمت می کشید، صبح و شب و امتحان می دهید تا مقامتان بالا برود؛ در پیشگاه خدا هم برای اینکه مقامتان بالا برود باید زحمت بکشید. ما به خدا عرض می کنیم خدایا من می خواهم در بهشت اینجا باشم. خدا می گوید: تو که خودت نمی توانی بیایی. من کمکت می کنم. من دو تا مصیبت به تو می دهم که به خاطر این مصیبت به آن مقام برسی. در سالهای گذشته توفیق خواندن آیاتش را داشته ایم. این هم نوع دوم ابتلا.
من با دیدن مصیبت های کسی نمی توانم قضاوت کنم اما با دیدن مصیبت خودم می توانم و یا در جایی که خدا می گوید اینها به این علت به فلان مصیبت گر فتار شدند می توانم باور کنم.
- نوع سوم از مصیبت هایی که ما می کشیم، این است که ما سختی می کشیم، خودمان را به سختی می اندازیم که دیگران را حت باشند همان کاری که پدر و مادرها می کنند:
«رنج خود و راحت یاران طلب.»
این همان کاری است که اگر خواستید شکل مطلقش را ببینید، خدمت ائمه علیهم السلام برسید. ببینید سیدالشهدا علیه السلام چرا کربلا و شهادت را قبول می کنند؟ برای اینکه بتوانند ما را بخرند و آزاد کنند. بروید آیات و روایات را بخوانید. به مقاتل مراجعه کنید.
آیا پدر و مادر که به زحمت می افتند و بی خوابی و سختی می کشند و کمر درد و سر درد می گیرند برای اینکه فرزندانشان موفق شوند، انسانهای عاقلی نیستند؟ یا اینکه نه تنهاعاقلند بلکه بسیار مهربان و خوب اند؟ پس ممکن است انسان برای اینکه دیگران به جایی برسند، به مصیبت و گرفتاری بیفتد. حال وقتی خواستید به امام زمان و ائمه علیهم السلام از ته دل بگویید:
«بأبی أنت و امی»
همه ی وجودم قربان شما! شما که خودتان را به زحمت می اندازید تا من به جا یی برسم. و من چه رعیت بدی هستم، که اصلاً متوجه نیستم.
به هر تقدیر مطلب اشتباه نشود. ما با این بحث نمی خواهیم -خدای نا کرده- تکلیف آن کسانی را که مصیبت و گرفتاری دارند، تعیین کنیم. فرضاً که معصیتی کردند یا حتما ًاز آن قبیل کارها بر سر دیگران آوردند. خدای متعال می فرمایند: ای کسانی که جامعه شناسی کردید، باستان شناسی کردید، تاریخ خواندید، حرف زدید، فلسفه بافتید؛ بیایید تا من هم به شما بگویم -چون من اینها را خلق کرده ام- من می دانم در اینها چه خبر است. از من بپرسید. آیا این قوم را می بینید که خانه هایشان اینجا مانده و همه زیر خاک اند و شما آن را کشف کردید و تعجب کردید؟ اینها فلان قوم بودند و این کارها را کردند و این بلا سرشان آمد.
خدای متعال می گوید امت های پیشین چه کردند تا من مواظب باشم آن بلا بر سر من نیاید. حال این آیات سوره ی فجر را دوباره بخوانیم:
«هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْر»
«آیا در این قسم ها چیزی برای صاحبان عقل هست.»
برای عاقلان! یک چیزی است در این قسمهایی که ما خوردیم. «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعاد»
آیا ندیدی با قوم عاد چه کردیم؟ آنهایی که آن موقع بودند می دانند. فرزندان آنها هم از فرزندانشان شنیدند. ما که اینجا نشستیم و باستان شناسی کردیم اشتباه دیدیم. علت را نمی دانیم و حالا خدا توسط فرستاده ی خودش -پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم- به ما خبر می دهد. آیا قوم عاد و تمدن آنها را ندیدی؟
خب حالا ببینیم که چه می شود:
«قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبین»
«بگو در زمین سیر کنید. سپس ببینید عاقبت تکذیب کنندگان آیات خداوند چه بوده است»
برو و عاقبت اینها را ببین.
«إِرَمَ ذاتِ الْعِماد»
«شهر ارم که دارای ستون های بلندی بود.»
«الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلاد»
«سرزمینی که نظیر آن در هیچ مملکتی نبود.»
«وَ ثَمُودَ الَّذینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ(9) وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتاد(10)»
«و قوم ثمودی که صخره ها را می کندند و فرعونی که صاحب میخ ها بودند»
کسانی که کوه در دست آنها مثل موم بود و سنگ های کوه را جا به جا می کردند. منظور از حیث قدرت و عظمت است. فرعونی که حکومتش استوار بود و کسی مخالفت با او می کرد. او را با میخ به بند می کشید به تخته ای می کوبید تا بمیرد.
«الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلاد»
«کسانی که در سرزمین هایشان طغیان کردند.»
هر کاری خواستند کردند و دستشان فلج نشد.
«فَأَکْثَرُوا فیهَاالْفَساد»
«در زمین فساد را زیاد کردند»
وقتی فساد را زیاد کردند چه شد؟
«فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد»
دقت کردید که چه شد؟ عاد و ثمود را دیدید؟
در سو ره ی شعرا خداوند متعال داستان انبیاء علی نبینا و آله و علیهم السلام را بیان می کند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلینَ(122) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلا تَتَّقُونَ(123)»
قوم عاد پیامبران را تکذیب کردند. آن هنگام که برادر آنها -یعنی کسی که با هم زندگی می کردند و یکدیگر را می شناختند- هود به ایشان گفت آیا تقوی پیشه نمی کنید؟! دلیل اینکه خدای متعال پیغمبران را به قوم خودشان فرستاد از این باب است که خدا می گوید برادر آنها را نزد آنها فرستادم.
منظور از برادر کسی است که او را می شناسند و با هم زندگی می کردند:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِه»
«ما نوح را به سوی قومش فرستادیم»
«إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ(125) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ(126) وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلىرَبِّ الْعالَمین(127)»
ما مرسلین را به سوی قوم عاد فر ستا دیم.
چند آیه جلو تر در همین سوره شعرا آمده:
«کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ(141) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَلا تَتَّقُون(142)»
در سوره ی فجر داستان عاد و ثمود را می خوانیم. خدا بر اینها هم پیغمبرانی را فر ستاد. گفتند:
«الا تتقون؟»
آیاخجالت نمی کشید؟ حیا نمی کنید؟
«إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ(143) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ(144) وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمینَ(145)»
من یک فر ستاده ی امینی به سوی شما هستم. حضرت صالح هم همین حرف ها را به قوم ثمود زد. در حالی که خدا مرسلین فر ستاد.
خب اینها را به چه دلیل خدا برای من می گوید؟ خدا اینها را چرا نازل کرده است؟ که چه اتفاقی بیفتد؟ که ای کسانی که در مقابل سید الشهدا علیه السلام ایستاده اید بدانید، یک قومی بودند که خدا خیلی برایشان رسول فرستاد
«وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ»
از شما مزدی هم نخواست. حال شما همین چیزی که قرآن می گوید را در کربلا ببینید. چند فرستاده و رسول نزد عمرسعد و لشکریان ملعونش رفتند و گفتند دست بردارید؟ چقدر رفتند و گفتند: اگر دین ندارید اقلا ً آزاد مرد باشید. پیغمبران، قبل از اینکه بگویند:
«فاتقوا الله و اطیعون»
«تقوا پیشه کنید و از من اطاعت کنید»
می گویند:
«أَلا تتقون»
آیاخجالت نمی کشید؟ حیا نمی کنید؟ اینجا هم می گویند:
«اگر دین ندارید فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُم : در دنیای خود آزاده باشید»
آخر این چه کاری است که می کنید؟ مرتب فرستادگانی می روند و فایده ای ندارد. رسولان هم رفتند سخن گفتند فایده نکرد. حال کسانی می روند که آنها خوب می شناسند. اینکه می بینید آمد، زهیر است. زهیر را که می شناسید. در او که شکی ندارید. آیا مسلم بن عقیل را می شناسید؟ آیا حبیب را می شناسید؟ باز هم فایده نکرد. علی اکبر علیه السلام را می شناسید؟ اشبه الناس به پیغمبر صلی الله علیه و آله است، گویی خود پیغمبر آمده است. آیا قاسم بن الحسن را می شناسید؟ گویی که خود امام حسن علیه السلام آمده است. همه اینها می آیند و فایده ای ندارد. حالا خود امام حسین علیه السلام می آید. یکی از کسانی که به لشکر نهیب زد، گفت: می ترسم آن بلایی که سر قوم عاد و ثمود آمد سر شما هم بیاید. خدا برای چه این آیات را می گوید؟ به خدا عرض می کنیم خدایا چه می خواهی بگویی؟ خدا این چیزی را که برای عاد و ثمود پیش آمد، به خاطر طغیانشان رقم زد. چون:
«فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَسادَ»
حضرت ارشاد می کنند بعد هم می گوید:
«مردم! ما که از شما چیزی نمی خواهیم. من با شما کاری ندارم. اما هیچ فایده ندارد. دقت کنید، خدا داستان را در امم پیشین تماما گفته است. پیغمبر که رسول امین است سوی قومش آمده است. قومی که پیغمبر را می شناسند. چون به جرات و صراحت می گوید:
«إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمین»
همه این را می دا نند. اما اینان طغیان می کنند؛ تکذیب می کنند؛ باز خدا رسول می فرستد؛ باز تکذیب می کنند. طغیانشان زیاد می شود، فسادشان بیشتر می شود. تا آنجایی که بلا به سرشان نازل می شود. داستان تمام می شود. خدا همه ی این مجموعه ی داستان را می گوید. برای چه کسی می گوید؟ برای امت مرحومه. امتی که قرار نیست اینجا مثل عاد و ثمود عذاب ببینند. لذا خدا عذاب را به آنها نشان می دهد. می گوید این بلا سرشان آمده است. می گوییم ای بابا! ما امت مرحومه هستیم هیچ اتفاقی برای ما نمی افتد.غافل از اینکه:
«إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»
خدا حواسش جمع است. امروز و فردا نیامد. اینها بهانه است. ما بحث قرآنی می کنیم تا ان شاء الله بفهمیم که لشکر عمر سعد به اندازه سر سوزن از قر آن بهره نبردند. قرآن خواندند اما قرآن را مهجور کردند.
چون حضرت فرمود:
«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَن تَضِلُّوا»
«من در بین شما دو چیز گرانبها به جای می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم. آن دو از هم جدا نمی شوند تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد شوند. مادامی که به این دو چنگ بزنید گمراه نخواهید شد»
عاد و ثمود چه شدند؟ فهمیدی چه کار داری می کنی؟ حضرت دارد شما را توبیخ می کند. از طرفی هوشیار و بیدار می کند، به عاد و ثمود انذار می دهد. به شما که قرآن خوانده اید می گوید. اما فایده نمی کند. یکی از اسرار اینکه وقایع امم پیشین گفته شده، این است.
مردم! اگر الان نمی بینید، فکر نکنید خبری نیست و هر کاری دلتان می خواهد می کنید بلکه:
«إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد»
البته از آن طرف هم مقام سیدالشهدا علیه السلام کجا و مقام هود و صالح کجا که بخواهیم مقایسه کنیم؟ مقایسه نمی کنیم. اگر آنها را اذیت می کردند خدا بعد از چندی عذاب را نازل می کرد. ولی اینجا اینگونه نیست. عرض شد که وقتی خدا ابراهیم علیه السلام را می برد و می گوید:
«زن و فرزندت را در بیابان بگذار و بر گرد!»
حضرت ابراهیم نگاهی می کند و برای زن و فرزندش دلش می سوزد. آیا آنها را در بیابان کجا گذاشتی و رفتی؟ آنها را در بیابانی گذاشتی که اطرافشان هیچ کسی نبود. نه دست کسی شمشیری بود نه نیزه ای. نه تیر انداز داشت و نه خونی ریخته شده بود. و نه جنازه ای روی زمین بود؛ یک صحرای دست نخورده. ای ابراهیم! به خدا گفتی خدایا کاری کن که: َ
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِم»
«دل های مردم را به سوی آنها متمایل کن»
دل مردم به سوی اینها میل کند. آخر اینها تنهایی در بیابان چه کنند؟ خدا دعایت را مستجاب کرد. ای ابراهیم! امام حسین علیه السلام را ببین در گودی قتلگاه افتاده است. او هم به زنان و فرزندانش نگاه می کند، اما او می گوید:
«تسلیما ًلامرک»
«خدایا! هر چه که تو بخواهی»
عرض کردم خد متتان، دل اینها هم به سوی زن و بچه ی امام حسین علیه السلام میل کرد اما به تازیانه، اما به چوب. این ها هم دور حرم آمدند. امام حسین علیه السلام در گودی قتلگاه افتاده بود. دید لشکر نزدیک می شود. حالا همه شجاع شده اند! من نمی دانم از آنجا حضرت چه کسی را می بیند؟ حضرت رقیه سلام الله علیها را می بیند؟ حضرت سکینه سلام الله علیها را می بیند یاحضرت زینب را؟ نمی دانم! حضرت ابراهیم! امام حسین علیه السلام را بیا و ببین. ببین مصیبت با مصیبت چقدر فرق دارد. قوم ثمود چه کردند؟ در سوره ی دیگری از قرآن آمده:
اعوذبا الله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها(11) إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها(12) فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَهَ اللَّهِ وَ سُقْیاها(13) فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها(14) وَ لا یَخافُ عُقْباها(15)»
«ثمود با طغیانشان (معجزه ی پیامبرشان را)تکذیب کردند. در زمانی که شقی ترین آنها بر خاست. پیامبر خدا به آنها گفت: مراقب شتر خدا را با آبشخورش رها کنید. پس شتر را پی کردند و خدا آنها را به خاطر گناهانشان با خاک یکسان کرد و از عاقبت این کار بیم ندارد.»
قوم ثمود با طغیانشان تکذیب کردند. وقتی که شقی ترین آنها بیرون آمد و سر بلند کرد. رسول خدا گفت: خدا شما را دارد به وسیله ی این ناقه و آب دادن به این آزمایشتان می کند.
حالا می فهمیم چرا سوره ی فجر سوره امام حسین علیه السلام است. قوم عاد و ثمود است. قوم عاد و ثمود به چه چیزی آزما یش شدند؟
شیخ جعفر شوشتری رحمه الله علیه در کتاب «خصایص الحسینیه» می نویسند:
«می گویند: صالح به نا قه اش و به آب دادن به آن مبتلا شد. به مردم گفت:
«ناقَهَ اللَّهِ وَ سُقْیاها»
امام حسین علیه السلام مبتلا شد به اینکه به اهل و زن و فرزندش آب دهند.»
سپس می گوید:
وقتی که به قوم ثمود گفتند این آب یک روز برای این شتر است و کسی از این آب نخورد، ابتدا پذیرفتند. اما امام حسین علیه السلام نگفتند یک روز این آب و این نهر مال من؛ گفتند می شود یک مشک آب به ما بدهید؟ اما ندادند. گفتند می شود یک جرعه آب بدهید؟ طفلی دارم که از عطش می میرد. آبش بدهید می میرد، آبش ندهید می میرد. آیا نمی شود؟ یک جرعه هم نمی خواهم! یک قطره می شود آب بدهید؟ شما قرآن نمی خوانید که رسول خدا آمد و گفت:
«ناقَهَ اللَّهِ وَ سُقْیاها»؟
آیا ندیدید امام حسین علیه السلام گفت:
«خدایا! من نزد تو از برادرم صالح کمتر نیستم.»
اینها را برای ما می گویند که اگر قرآن می خوانیم، اگر تاریخ می خوانیم، ببینیم کجا نشسته ایم؟ تمام این حقیقت را برای ما بیان کرده اند.
شیخ جعفر می گوید:
وقتی اشقای آنها ناقه را کشت. بچه این شتر یک صیحه ای زد و از کوه با لا رفت؛این کوه الان طوری است که هر کس سمت آن می رود می ترسد و رعبی به دلش می آید.
اجازه دهید یک حکم شرعی بگوییم. می گویند اگر خواستید گوسفندی را سر ببرید آب دهید. شما مسلمان هستید. آمدید با ما می جنگید؟ حرمله! تو با چشم خودت دیدی، همه دیدند، مثل ماهی ای که از آب بیرون افتاده لب هایش را به هم می زند. می گویند اگر خواستید حیوان را سر ببرید جلوی گوسفندان دیگر سر نزنید. آیا شما دین دارید؟ سید الشهدا علیه السلام به خدای متعال عرضه می دارد:
«خدایا! طفل من در نزد تو از بچه ی ناقه ی صالح کمتر نیست.
خدایا! انتقام بگیر. اگر انتقام نمی گیری پس یک عوضی به من عطا کن.
شیخ جعفر می گوید:
«خدا عوض را به او داد. خدا به این خون، به فر یاد آنها می رسد که در محشر فر یاد می کنند؛ آنهایی که در دلِ آتش فریاد می کنند، آنهایی که در مو قف حساب فریاد می زنند، خصوصا ً اگر کسی در این دنیا از این مصیبت فریاد کند؛ آنجا به فریادش می رسند.»
سید بن طاووس رحمه الله علیه می نویسد چون امام حسین علیه السلام دید جوانان و دوستانش همه کشته شدند؛ به میدان می رود و صدا می زند:
«هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ «آیا مدافعی هست که از اهل بیت رسول خدا دفتع کند؟ آیا خدا پرست بین شما پیدا می شود؟
«هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عند الله فی اعانتنا؟»
«آیا یاوری هست که به خدا بابت یاری ما امیدوار باشد؟ آیا یاوری هست که بابت یاری ما به آنچه نزد خداست امیدوار باشد؟»
اگر این صدای امام حسین علیه السلام را می شنوی یک توجهی به امام زمان علیه السلام بکن، که حضرتش فرمودند:
«مولای من! اگر بین من و تو فاصله افتاد و من آن زمان نبودم تا تو را یاری کنم، حالا به جای آن خون گریه می کنم و ندبه می کنم. حال این گونه امام حسین را یاری کن؛ ان شاء الله امام زمان از ما راضی می شوند.
امام حسین علیه السلام دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند قرآنی برداشت آن را گشود بر سر نهاد؛ در میان لشکر فر یاد زد: بینی و بینکم
کتاب الله و جدی محمد رسول الله . یا قوم بم تستحلون دمی ؟ چرا
من را می خو اهید بکشید؟ آیا من پسر پیغمبر شما نیستم ؟
آیا این کلام جد من به شما نرسید که: هذان سید الشباب اهل الجنه؟
بعد حضرت در این هنگام که با لشکر احتجاج می نمود نظرش به طفلی
از او لاد خود افتاد که از شدت تشنگی می گریست . حضرت طفل
را به دست گرفت .
ارباب مقا تل به اینجا که می رسند بعضی می گو یند این طفل شش ماهه از تشنگی دست و پا زد . بعضی هم گفتند امام حسین علیه السلام گفتند کسی نیست مرا یاری کند؟ سر باز رشیدی نیست مرا یا ری کند ؟ این طفل شش ما هه دست و پا می زند که من هستم ...
حضرت طفل را به دست گرفت فرمود :یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل...
مختار این ها را گرفت .و به سزای اعما لشان در دنیا می رسا ند یکی از آنها تعریف می کند چه اتفا قی افتاد . ابو خلیق می گو ید: که خودم در حضور ابن زیاد بودم که دیدم سر حسین
با سر علی اصغر هر دو در میان یک طشت بود دا ئما ً صورت حسین ...
×
اعوذ با الله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
کَلاَّإِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا(21) وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا(22) وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الآنسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى(23) یَقُولُ یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی(24) فَیَوْمَئِذٍ لایُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ(25) وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ(26)
صدق الله العلی العظیم
توفیق داشتیم سوره ی فجر، سوره ی امام حسین و سوره امام زمان را با هم تلاوت کنیم. به این آیاتی که تلاوت شد رسیدیم. ما کلمه ی «کَلّا» را «هرگز» معنا می کنیم. شاید خداوند متعال می خواهد همه ی تلقی ها، قیاس ها، خیال ها و نتیجه گیری ها را کنار گذاشته و بگوید منظور من چیزی غیر از فکر و خیال شماست. یا می خواهد مطلبی را بگوید که این آیه آغاز مطلب جدیدی است و به قبل آن، مربوط نیست. یا نه به مطلب قبل مر بوط است و آن چیزی که از قبل گفتیم این است.
بعد از آن که آمده اگر انسان مبتلا شد، مورد آزمایش قرار گرفت و جریان روزی اش کم شد:
«کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیم»
«نه، بلکه شما یتیم را اکرام نمی کنید»
فکر نکنی چیزهای دیگر باعث تنگی روزیت شد. بلکه این یتیم را اکرام نمی کرد.
«وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکینِ.»
حال در این آیه می فرماید:
«کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا»
کلمه ی «دَکَّت» یا «دَکَّا» که از یک ریشه هستند، یعنی زمین پودر و نابود می شود و از آن چیزی باقی نمی ماند. یکی از معناهایی که برای این آیه و آیه ی بعدش گفتنه اند برپایی قیامت است. این زمین از بین می رود اما نه به این معنی که معدوم می شود؛ به این معنا که ذره ذره، پودر و غبار می شود.
«کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا(21) وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا(22)»
داستان جدیدی شروع می شود. آیه می فرماید:
«رب تو و ملائکه صف به صف می آیند.»
خدا می آید، آیا یعنی خدا جسم می شود و می آید؟ در میان مسلمانان گروهی هستند که آیه ی قرآن را اینگونه ترجمه و تعبیر می کنند و به جسمانیت خدا معتقدند. می گویند خود خدا می آید. سپس برای اثبات حرف خود یا توجیهات بی اساس می کنند یا حدیث جعل می کنند. مثلا می گویند پیامبر فرمودند یا فلانی این طور از پیامبر شنید که خدا این گونه می آید و در این وضعیت صدای قدمش این است و الی آخر.
حال آنکه اگر کسی قرآن خوانده باشد، می داند که خدا جسم نیست. جسم هم نمی شود. نه اینکه خدا می تواند خودش را مجسم کند؛ خدا اصلا ً جسم بردار نیست. می تواند خدا به گونه ای یک جسم را قرار دهد که او فقط خواست خدا را بخواهد. خداوند می تواند موجودی را به گونه ای قرار دهد که:
«وَ ما تَشاؤُونَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّه»
«و شما جز خواست خدا چیزی نمی خواهید»
خدا می تواند یک موجود را به گونه ای قرار دهد که او هیچ اراده ای از خودش در یک محدوده ای یا به صورت مطلق، نداشته باشد. الآن هر کس به اعضای بدنش نظر کند. آیا شما برای تصرف و استفاده از دستتان فا صله ای بین خودتان و دست حس می کنید؟ یا آنچه را که می خواهیم با دستمان انجام می دهیم. این دست مال من نیست. من این دست نیستم. لذا اگر کسی دستش قطع شود خودش هست، هر چند دیگر دست ندارشته باشد. یا اگر دستش فلج شود، دستش هنوز هست اما دیگر تحت فرمان او نیست. یا اگر مثلا به دلیل پیری دستش بلرزد، نمی تواند آن را از لرزش نگه دارد. این قسمت در اختیار او نیست. اما الآن ما دستمان به لطف خدا هست و ان شاء الله برای عبادت و خدمت به کار می رود. نسبت این دست با ما چگونه است؟ آیا از خودش اراده ای دارد؟ آیا دهان از خودش اراده ای دارد؟ نه، ولی روزی می رسد که اراده خواهد داشت:
«الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُون»
«امروز بر دهان های آنها مهر می زنیم و دست های آنان را به سخن می آوریم و پاهای آنان به آنچه انجام داده اند شهادت می دهد.»
روزی می رسد که دهان مرا می بندند. لازم نیست چیزی بگذارند تا بسته شود، بلکه همین که اجازه تکلم ندهند چیزی نمی تواند بگوید؛ چون پروردگار ما آنی است که:
«أَنْطَقَ کُلَّ شَیْء»
«هرچیزی را گویا کرد»
هر چیزی را به نطق می اندازد. آن چیز می تواند حشره باشد، پرنده باشد، سنگ باشد، آسمان باشد، زمین باشد یا...
برای خدا فرقی نمی کند. الآن هم که من حرف می زنم خبری نیست. چرا وقتی می بینیم در روایات آمده که کسی می گوید: «فلان موجود، فلان حیوان یا فلان جماد حرف می زند»، تعجب می کنیم. مگر تعجب دارد؟ چه طور ما حرف می زنیم تعجب ندارد؟ در حالی که به ما هم خدا نطق و اجازه حرف زدن داده است. یک روزی هم این اجازه تمام می شود و می گویند: «ساکت باش و بگذار دستت بگوید چه کار کردی.» دست من شروع به حرف زدن می کند. این پایم شهادت دهد که کجا رفتم؛ هیچ چیزی هم نمی توانم بگویم. همان دستی که در اختیار من بود و هر کاری را که اراده می کردم با آن انجام می دادم، الآن مستقل شده و حرف می زند. به این نسبتی که دست من با من دارد، توجه کنید و ببینید که هر چه می خواهم با آن انجام دهم. من انجام می دهم. من عمل می کنم. می گویم: «من این کار را کرده ام.» ولی دستم این کار را می کند. درست است؟ حالا آیا اگر خدای متعال بگوید: «من این کار را می کنم، من می آیم و منظور کسی بود که اراده ای جز اراده ی خدا نداشت، مشکلی خواهد داشت؟» پس اگر بگوییم: «ولی خدا آمد»، مشکلی نخواهد داشت. البته بعضی از مفسرین هم گفتند:
«جاء امر ربک»
«امر خدا آمد.»
به هر صورت خدا می تواند موجودی را به گونه ای قرار دهد که او کار خدا را انجام دهد؛ سخن خدا را بگوید. ائمه علیهم السلام چنین وضعیتی دارند خودشان هیچ ندارند. اگر فرمود «من از خودم هیچ ندارم» فکر نکنیم ما تا الآن اشتباه می کردیم چون فکر می کردیم اینکه امام علم و قدرتی دارد، مدح او است.
«لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا»
«من صاحب نفع و ضرر خودم نیستم.»
این مدح است. من از خودم هیچ ندارم. عرض می کنیم: «پس این چیست که در درون شما عمل می کند؟» قرآن می فرماید: «آن خداست»:
«وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللَّه رمی»
«این تو نیستی که تیر را پرتاب می کنی بلکه خداوند است که پرتاب می کنی»
«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى(3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى(4)»
«پیامبر صلی الله علیه و آله از روی خواست خودش سخن نمی گوید
عنایت کنید! «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» صفت ما نیست. آیا دست ما هر کاری را که خدا می خواهد انجام می دهد؟ یا پناه بر خدا ما مقابل خدا هستیم؟ آن کسی کاری را که خدا می خواهد، انجام می دهد که درونش از خودش خالی است و از خواست و مشیت خدا پر شده است. تبدیل به یک ظرف برای مشیت خدا شده است. وجود ما ظرف مشیت خدا نیست. ما نمی گذاریم مشیت خدا در درونمان جای بگیرد و آرامش پیدا کند. برای مشیت خدا در درون خودمان امنیت ایجاد نمی کنیم. لذا ما ظرف مشیت خدا نیستیم. بلکه مصداق اولیه اش آن کسی است که برای مشیت و اراده ی خدا در وجود خویش امنیت ایجاد کرده:
«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّه»
«پیامبر به هر چه از جانب پروردگارش نازل شد، ایمان آورد»
به هر چه خداوند گفت و فرو فرستاد، گفت: «چشم». با همه ی وجودش و از منتهای قلبش پذیرفت. او کسی است که از خودش هیچ چیزی ندارد، هوایی (خواسته ای) ندارد. اگر به او بگویند: «چه می خواهی یا رسول الله؟»، خواهد گفت: «همان چیزی را که خدا می خواهد.» خدا هم همانی را می خواهد که تو می خواهی. حال اگر در این آیه می فرماید:
«و جاء ربک»
و در آیات دیگر هم می فرماید که خدا این کار را کرد، دیگر تعجب نمی کنیم. اگر در آیه ی
«وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ رَمى»
فرمود که خدا این کار را کرد، یعنی وقتی امیرالمومنین علیه السلام پر تاب می کند، او نیست که پرتاب می کند بلکه الله است که پرتاب می کند. در روایات آمده شأن نزول این در جایی است که حضرت یک مشت خاک پاشیدند به روی آن کسانی که منافقند آنهایی که آمده بودند تا ببینند حضرت کجا می روند. روایت می گوید امیرالمومنین علیه السلام این مشت خاک را به فرمان پیغمبر به دست پیغمبر می دهد. اینکه می فرماید خدا پرتاب می کند یعنی چه؟ از آسمان که پرتاب نمی کند! من اگر می گویم دست من تیر می اندازد یا من تیر می اندازم درست است. حال اگر خدا فرمود من این کار را می کنم یا دست من این کار را می کند یا امیرالمومنین علیه السلام این کار را می کند، یکی است. و هیچ کدام اینها در لسان و منطق قرآن شرک نیست.
«وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا(22) وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الآنسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى(23)»
جهنم را می آورند. در آنجا انسان متوجه می شود و می فهمد چه خبر است. روایتی را از مولای ما امام باقر علیه السلام نقل می کنند که درباره این آیه:
«کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا»
حضرت فرمودند:
«مراد، زلزله است.»
عجب! ما فکر می کردیم منظورِ آیه قیامت است یعنی اینکه پودر می شود و از بین می رود. این «دکا دکا» معنی زلزله هم می دهد؟ جوابش را ان شاء الله عرض خواهم کرد.
در کتاب احتجاج از امیرالمومنین علیه السلام یک حدیث بلندی نقل می کند. در آن حدیث از آیه:
«وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»
و آیات دیگر سوال می کند در حالی که سؤال کننده تعجب می کند که چه طور می شود خدا بیاید؟ من یک عبارتی را از فرمایش امیرالمومنین می خوانم که ان شاء الله برای همه ما تذکری باشد. حضرت می فرمایند:
«فَإِنَّهُ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَکُونُ تَأْوِیلُهُ عَلَى غَیْرِ تَنْزِیلِه»
یک چیزهایی در کتاب خداست که تأویل آن بر غیر تنزیلش است. ظاهرش را می خوانید و معنی می کنید و در می مانید. لذا همان را توضیح می دهید و توجیه می کنید. و حال آنکه اصلا ًمنظور خدای متعال آن نیست. البته تأویل به معنای منظور خدا نیست -این تعبیر از من است -. این کلام صاحب دارد. شما یک آدم عاقل زیر این آسمان پیدا کنید که اجازه دهد شما متن بنویسید و حرف بزنید و او برود برای دیگران توضیح دهد و توجیه کند. اصلا اختلافات و نزاع ها از همین جا ناشی می شود. شما در اختلافات دقت کنید! یک طرف نزاع می گوید: «منظور من این نبود.» و طرف دیگر اصرار می کند که منظور تو همین بود. او جواب می دهد: «من زنده ام و می گویم منظور من این نبوده است.» اما دیگری نمی پذیرد. سوء تفاهم مربوط به اینجاست. این کلام که کلام الله است؛ نه اینکه کلام الله بود. هنوز هم که هنوز است، کلام خداست و صاحب دارد. این کلام، حبل خداست. همین حالا این کلام به خدا متصل است. این سیاهی بر سفیدی (نوشته) کلام خدا نیست. این محصول کلام الله نیست. این کلام الله است و اگر این کلام الله نازل بشود؛ تبدیل به کتاب می شود. اولا ًنازل بر رسول الله و بر آن خانواده ای است که مهبط وحی اند. اولا ً نازل بر قلب رسول الله است که حضرت صدیقه زهراسلام الله است. اولا ً نازل بر خانه ی وحی و تنزیل است.
این قرآن الآن هم به خدا متصل است. این قرآن زنده است:
«إِنَّ الْقُرْآنَ حَیٌّ لَا یَمُوتو»
این قرآن به خدای متعال متصل است. جریان حیات، داشتن معنا، نور، شفا، موعظه، تبیان، بصائر، فرقان، رحمت و... در آن بر قرار است. اگر این را از خدا جدا کنیم؛ دیگر فایده ای ندارد. همان قرآنی می شود که دست دشمنان امیرالمومنین علیه السلام بود. آن قرآن، قرآنِ مهجور بود. مگر این کلام بی صاحب است که آن را از خدا جدا کردی. برای اینکه معلوم شود که این کلام صاحب دارد و صاحبش توضیح دارد و قرآن، بدون صاحبش دیگر وجود ندارد. و برای اینکه معلوم شود بدون شریکش نیست، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»
«من در میان شما دو چیز گرانبها به جای می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم. آن دو از هم جدا نخواهند شد تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد شوند.»
این ها که از هم جدا نمی شوند. هر جا قرآن برود، امام زمان علیه السلام همان جاست و هر جا امام زمان باشد قرآن همان جاست:
«بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْم»
«بلکه قرآن آیه های آشکاری است در سینه ی کسانی که به آنها علم داده شده است»
تنها کسی که امروز در عالم می تواند این ادعا را بکند و می کند که:
«سَلُونی»
«از من بپرسید»
فقط اوست. تنها کسی که می تواند این ادعا را بکند و می کند که اگر هر کسی که پاسخ گرفت، بپرسد از کجای قرآن گفته ام، به او خواهم گقت، تنها امام زمان علیه السلام است.
«القُرآن یَهْدِی إِلَى الْإِمَام»
«قرآن به سوی امام هدایت می کند.»
ما با انصاف و بدون جحود و انکار و بدون پیش فرض به سراغ قرآن برویم، آن زمان خواهیم دید چه طور ما را به امام زمان خواهد رساند.
«الْإِمَامُ یَهْدِی إِلَى الْقُرْآن»
«امام به سوی قرآن هدایت می کند.»
اگر خدمت امام زمان علیه السلام برویم، خواهیم دید چگونه قرآنیمان می کند. آن وقت ببینیم آن قرآنی که امام زمان علیه السلام به ما تعلیم می کند، چگونه است. پیامبر شکایت می کند از گروهی که قرآن را مهجور کردند:
«إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورا»
«قوم من این قرآن را مهجور (ترک شده) قرار دادند»
نه از کسانی که اصلا ً قرآن نخوانده اند و ندیده اند، اینها که نمی دانند قرآن چیست. بلکه از آنهایی شکایت می کند که قرآن را گرفتند، اما مهجور گرفتند. آنهایی که رشته ی پیوند قرآن با خدا را بریدند. حبل الله را بریدند و قطع کردند. این ها هستند که معذب و مورد شکایت رسول خدا هستند.
حضرت در ادامه می فرمایند:
«چه بسیار آیاتی که تاویلش بر غیر تنزیلش است.»
از جمله آیاتی که حضرت تلاوت می فرمایند، این آیه است:
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ»
«یا گمان می کنند که ما راز و نجوای آنها را نمی شنویم؟ بلی، ما می دانیم و فرستادگان ما نزد آنها می نویسند.»
فکر کردند ما سر و نجوای آنها را نمی شنویم؟ چرا، می شنویم و فرستادگان ما نزد آنها می نویسند:
«قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدین(81) سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُون(82)»
«بگو اگر خدا بچه ی پسری دارد، پس من به همین خدایی که ولد دارد اولینِ بندگانم.»
بعد فرمودند:
«وَ کَذلِکَ قَولُهُ»
«و قول او طوری است که بسیار آیات آن تاویلش بر غیر تنزیلش است»
«فَأَنَاأَوَّلُالْعابِدِینَ اى الجاحدین»
«منظور از اولینِ بندگان، اولینِ منکران است.»
من اولین منکرانم به آن خداوندی که پسر دارد.
«فالتأویل فی هذا القول باطنه مضاد لظاهره.»
«پس تأویل این سخن ضد ظاهر اوست.»
مشاهده کردید آنچه که ما می فهمیم با آنچه خدا می خواهد متفاوت است و اصلا ً اشتباه فهمیدیم. قرآن کلام بی صاحب نیست تا ما هر چه دلمان می خواهد به آن نسبت بدهیم. قرآن گنگ نیست، -نستجیر بالله- لال نیست، مبهم نیست، مشکل ما این است که نمی خواهیم قرآن صامت را از قرآن ناطق بگیریم. در حالی که خدا نظام را این گونه قرار داده است و گفته:
«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»
«من در میان شما دو چیز گرانبها به جای می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم. آن دو از هم جدا نخواهند شد تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد شوند.»
اما ما کتاب را باز می کنیم و خودمان می خواهیم بفهمیم. وقتی ما عرضه می داریم:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوب»
«سلام بر تو ای پرچم نصب شده و علم هدیه شده توسط خدا»
عنایت کنید! امام زمان علیه السلام در تعلیم قرآن، در تعلیم علم -پناه بر خدا- بخل نمی ورزند، ما را رها نمی کنند. ماییم که گوش شنوا نداریم؛ یا اگر می شنویم دهانمان قرص و محکم نیست.
وقتی آیه ی:
«وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الآنسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى»
«و در روزی که جهنم آورده شود، انسان متذکر خواهد شد و چه وقت متذکر شدن است؟»
نازل شد،
«تَغَیَّرَ وَجه رَسُول الله»
«رنگ رسول خدا تغییر کرد»
رنگ حضرت برگشت. معلوم شد که یک گویی اتفاقی افتاده است. همه تعجب کردند که چرا حضرت این گونه شدند. بعضی از آنها سراغ امیرالمومنین علیه السلام رفتند و گفتند:
«یا علی! ما یک چیزی در رسول خدا می بینیم خیلی عجیب است.»
«فجاء علی امیرالمومنین»
«امیرالمؤمنی علیه السلام آمدند و پیامبر را در آغوش گرفتند، بین دو کتف حضرت را بوسیدند. گفتند:
«یا نبی الله بأبی أنت و أمی، ما الذی حدث الیوم؟»
«ای نبی خدا! پدر و مادرم به فدای شما امروز چه اتفاقی افتاده است؟»
حضرت فرمودند:
«جاء جبرئیل فأقرأنی وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّم...»
«جبرئیل آمد و آیه ی «وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّم...» را برای من خواند.»
به من نازل شد که جهنم را می آورند. حضرت رنگشان پرید یا رسول الله از چه ناراحت شدید؟ از چه رنگتان پرید؟ جهنم که به فرمان شماست. جهنم که منتظر فرمان حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها است. حتماً بر این ترسیدید که ما را بسوزانند. امیرالمومنین علیه السلام سؤال می کنند که:
«جهنم را چگونه می آورند؟»
حضرت می فرمایند:
«هفتاد هزار ملک زمام جهنم را گرفته و می آورند و اگر جهنم را کنترل نکنند، همه عالم را می سوزاند.»
دقت کنید! جهنم خدا جهنم خداست. آتش خدا آتش خداست. مثل آتش ما نیست که ممکن است بسوزاند. اگر کمی بیشترش کنیم شاید بسوزاند! این خبر ها نیست. آتش خدا خطا نمی کند. جهنم خدا آن کاری که بر عهده اش است را ناقص انجام نمی دهد. لذا توجه داشته باشید که جهنم، جهنم است. لذا جهنم تحت فرمان و اراده است. به فرمان امیرالمومنین علیه السلام می سوزاند.
حالا امشب خدمت امیرالمومنین علیه السلام برویم و چیزی بگوییم. جهنم که خودسر نیست. هیچ چیزی در عالم خودسر نیست. حضرت فرمودند:
«هفتاد هزار ملک هزار افسار جهنم را گرفته اند و آن را می آورند؛ اگر رهایش کنند همه را می سوزاند.»
سپس جهنم خدمت حضرت می آید:
«ما لی و ما لک یا محمد، فقد حرم الله لحمک علی.»
«ای پیامبر، تو را با من چه کار؟ خدا گوشت تو را بر من حرام کرده و من اصلا ً نمی توانم کاری کنم»
مگر نفرمود:
«یا علی! لَحْمُکَ مِنْ لَحْمِی»
«ای علی! گوشت تو از گوشت من است»
پس گوشت امیرالمومنین علیه السلام حرام است. مگر نفرمود:
«فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی»
«فاطمه، پاره ی تن من است.»
پس بر ایشان هم حرام است. مگر نفرمود:
«حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»
«حسین از من است و من از او هستم.»
پس آن هم حرام است. ائمه علیهم السلام گوشتشان بر آتش حرام است. چرا گوشتشان؟ چرا بدن؟ چرا جسد؟ این یک نویدی برای ماست. چون حضرت فرمودند:
«روح شما از جسم آنان خلق شده است.»
«خُلِقُوا مِنْ طِینَتِنَا.»
«شیعیان ما از خاک ما آفریده شده اند»
اگر این اتصال باشد ما هم -ان شاءالله- بر جهنم یا وارد نمی شویم یا جهنم ما را نمی سوزاند. هما ن طور که قرآن گفت. قرآن می گوید: مردم ابراهیم را دیدید در آتش انداختند و نسوخت؟! آیا دیدید؟
«وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ»
«و از جمله ی شیعیان او ابراهیم است.»
ما که شیعه نیستیم. ولی ان شاء الله محب باشیم. ان شاء الله گاهی محب باشیم. به امام زمان علیه السلام بگوییم ما این هستیم، ما عزاداری می کنیم، ما شما را دوست داریم. آمده ایم می گوییم آقا ما هر چه هستیم، هر کسی که هستیم شما ما را بخرید. می دانیم شما ضرر می کنید. می دانیم شما بهتر از ما خیلی دارید. در آن روزی که:
«وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ»
«جهنم را می آورند»
آن وقت است که ناگهان بیدار می شویم. این که حضرت فرمودند:
«إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا: زمانی که زمین به شدت تکان می خورد؛ یعنی زلزله»
و در جای دیگری فرمودند:
«منظور از «هَباءًمَنْثُورا: غبار پراکنده» این است که زمین پودر می شود. یعنی چه؟
به یک نکته ای عنایت بفرمایید. ائمه علیهم السلام یک چیزهایی را به ما تعلیم کردند و مثلا فرمودند: «غیبت نکنید!» گفتیم: «چشم.»
قرآن می گوید:
«أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوه»
«آیا دوست دارید گوشت بدن برادرتان را که مرده است بخورید؟»
زنی روزه داشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
«روزه ات صحیح نیست.»
تشتی آوردند. یک تکه گوشت بالا آورد. زیرا غیبت کرده بود. قرآن که دروغ نمی گوید. پس چرا دیگران اینطوری نمی شوند؟ چرا دیگران حس نمی کنند گوشت می خورند؟ چون اینجا دنیاست. قرار نیست اینها دیده شود. اگر فرمود آنهایی که مال یتیمان را به ظلم می خورند، آتش می خورند:
«إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا»
«قطعا کسانی که اموال یتیمان را به ظلم می خورند، جز آتش نمی خورند و به زودی جهنم را خواهند دید.»
وقتی مال یتیم را به ظلم می خورند، گویا آتش می خورند و به زودی گُر خواهند گرفت. الآن نه، کی؟ قیامت. اینجا هم ممکن است؟ البته در اینجا هم ممکن است ببیند. به اراده امام زمان رسول خدا علیهما السلام اینجا می توانند همان حقیقت را نشان ببینند.
خدایا زلزله یعنی چه؟ زلزله یعنی یک جلوه ای از آن عذاب که در این دنیا خودش را نشان می دهد. دقت فرمودید؟ این یعنی زلزله. اگر طوفان نوح بر قوم نوح وارد می شود. اگر امروز خبر گزاری ها می خواستند مخابره کنند می گفتند که آب این گونه شده خیلی عجیب است. دانشمندان تحقیق می کنند، کارشناسان می آیند، تیم امداد می آید. همه ی اینها را می گویند، اما کسی نمی فهمد چیست؟ چه کسی می فهمد عذاب است؟
«إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا»
اینجا یک معنی دارد، آن جا هم یک معنی دارد. اینها به هم مرتبط است. یک حقیقت است. حالا برای اینکه ان شاء الله برای ما روشن شود که این حقایقی را که قرآن می فرماید و این حقایقی که ائمه علیهم السلام به ما توضیح دادند که این کار را نکنید، تجسمش این است. این جا عذاب نشان داده می شود.
راوی می گوید دیدم حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها ناراحت است. ستون های مسجد بلند شده آماده است. اما به او می گویند: «فاطمه جان نفرین نکن.»
هنگام شهادت امام حسین علیه السلام گرد و غبار شدید سیاه و ظلمانی آسمان کربلا را فراگرفت که روز روشن همچون شب تاریک شد. آن چنان باد سرخی وزیدن گرفت که از هیچ کس اثری دیده نمی شد. مردم گمان کردند عذاب بر آنان فروآمده است. ساعتی چنین بود. سپس هوا روشن شد.
مرحوم ابن قولویه از امام صادق علیه السلام نقل می کند:
«چون حضرت حسین علیه السلام شهید شد، اهل بیت ما در مدینه صدایی شنیدند که:
«امروز بلا بر این امت نازل شد و دیگر شادی نخواهید دید تا اینکه قائم آل محمد ظاهر شود و سینه ی شما را از غم و اندوه شفا دهد و دشمنان شما را به قتل رساند و طلب خون کشتگان شما نماید.»
ما هم که زیارت عاشورا می خوانیم تقاضا می کنیم که ما را هم جزو خودتان قرار دهید. این مصیبت را مصیبت ما قرار دهید. می گوییم یا صاحب الزمان! کاری کنید دل ما هم بگیرد، ما هم ندبه کنیم، گریه کنیم. برای همین زیارت عا شورا می خوانیم و می گوییم:
«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکَ عَلَى مُصَابِهِم»
خدایا کاری کردی دل من هم بسوزد. من هم بر امام حسین علیه السلام گریه کنم. خدایا شکر که با دل من این کار را کردی.
چون امام حسین علیه السلام کشته شد، کسی از میان لشکر کوفه با تندی فریاد زد و به آنها گفت:
«چگونه فریاد نزنم؛ با آنکه می بینم رسول خدا صلی الله علیه و آله ایستاده و نظری به زمین و نظری به شما می افکنَد. می ترسم بر اهل زمین نفرین کند و هلاک شوند. لشکر کوفه به یکدیگر گفتند: «این دیوانه است» و بعضی از لشکر ایشان -که توابین باشند- از صدا متنبه شدند. گفتند: «چه بدبخت شدیم!»
راوی عرض کرد:
«قربانت شوم آن فر یاد کننده که بود؟»
فرمودند:
«او نبود مگر جبرائیل.»
«کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا» چه وقت عذاب نازل می شود؟ کی زمین و آسمان به هم می پیچد؟ کی همه چیز به هم می ریزد؟ کی زمین از هم متلاشی می شود؟ خدا دارد نشان می دهد وقتش کی است؟ اینجا وقتی فهمیدیم چه وقت این اتفاق می افتد، آن وقت بفهمیم در قیامت که:
«وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّم»
«و جهنم آورده می شود»،
برای چه کسی جهنم را می آورند. حالا صبر امام حسین علیه السلام را ببین. اگر فرمود:
«قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاوَاتِ»
«از صبر تو فرشتگان آسمان شگفت زده شدند.»
فقط گودی قتلگاه را نبین. ببین حضرت روی زانو حرکت می کند و به طرف نعش علی اکبر می رود. ببین هیچ نمی گوید. وقتی علی اکبر می خواهد اجازه ی میدان بگیرد، امام حسین علیه السلام هیچ نمی گوید، هیچ.
«علی جان می خواهی به میدان بروی؟ برو عزیزم»
اهل حرم می خواهند خداحافظی کنند. چه کسی دلش می آید رسول الله از میانشان برود؟ چه کسی دلش می آید حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها از میانشان برود.
«أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِک»
«شبیه ترین مردم از لحاظ آفرینش و رفتار و سخن گفتن به پیامبرت»
صبر را ببین! ما نمی فهمیم.
شیخ حسین بحرانی نقل می کند چون حضرت علی اکبر علیه السلام طلب مبارز نمود؛ احدی جرأت نمی کرد با او بجنگد. هیچ کس جلو نمی آمد. نمی دانم، شاید خجالت می کشیدند. می گفتند: «این که خود رسول الله است ما چگونه به جنگ او برویم.»
ابن سعد ملعون «طارق بن کثیر» را خواند و به او گفت:
«از ابن زیاد جایزه در خواست کن، به جنگ این جوان برو و سرش را برای من بیاور.»
آن ملعون گفت:
«تو از ابن زیاد ملک ری می گیری من سوی او می روم به شرط آنکه برایم عمارت موصل بگیری.»
بارک الله معامله کنید! کره ی زمین را بدهید برای این شما مصداق همان هایی هستید که:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَه»
«و او (حضرت یوسف) را به چند درهم محدود فروختند.»
یوسف را به چند پول فروختند. به چی فروختید؟ عمر سعد قبول کرد و انگشتر خود را گرو نزد او گذاشت. طارق به جنگ آن بزرگوار بیرون رفت. با هم مقاتله کردند تا اینکه آن حضرت ضربه ی محکمی به او زد و او را کشت. برادرش به جنگ آن حضرت آمد که حضرت علی اکبر علیه السلام شمشیری بر او زد او را نیز کشت . دیگر کسی جرأت نمی کرد به مبارزه با او بیرون آید. تا اینکه عمر سعد ملعون فریاد برآورد:
«آیا کسی نیست به جنگ او رود.»
«بکر بن غانم» به سویش شتافت چون آن ملعون عازم جنگ شد رنگ صورت امام حسین علیه السلام دگرگون شد. مادرش لیلا عرض کرد:
«سید من، مگر جوانم کشته شد؟ چرا این گونه شدید؟»
فرمود:
«نه، اما مردی به جنگ او آمد که بر او می ترسم. برو برای فرزندت دعا کن؛ که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود دعای ما در در حق فرزند مستجاب است.»
لیلا در خیمه سر خود را برهنه کرد دعا می کند:
«یا رادَّ یوسُفَ عَلَی یَعقُوبَ مِن بَعدِ الفراقِ وَ جاعِلَهُ فی الدَهرِ مَسرُوراً یا رادَّ اسماعیلَ إلی هاجَرَ...»
«ای بازگرداننده ی یوسف به یعقوب بعد از فراق و ای خدایی که یعقوب را به وسیله ی وصل یوسف شاد کردی، ای بازگرداننده ی اسماعیل به هاجر...»
خدایا! اسماعیل به خانه آمد؛ مادرش اسماعیل را که دید خیلی خوشحال شد، اما غش کرد. گفتند:
«چرا غش کردی؟»
گفت:
«خط چاقو روی گلوی اسماعیل را دیدم.»
هاجر بیا کربلا خط چا قو را نمی بینی بلکه:
«فقطعوه بسیوفهم إرباإربا»
«او را با شمشیرهایشان تکه تکه کردند»
«الهی بِعَطَشِ أبی عَبدِالله، ألهی بِغُربَهِ أبی عبدالله، امنُن عَلَیَّ بِرَدِّ ابنی»
«خدایا! تو را به عطش امام حسین علیه السلام قسم می دهم به غربت سید الشهدا علیه السلام قسمت می دهم به من منت بگذار و فرزندم را به من برگردان.»
اما اگر ابراهیم فرزندش را برد تا ذبح کند، خدا گفت: «ای ابراهیم! دیگر بس است، از تو قبول کردم.»
آن کسی که می خواهم مصیبت ببیند، حسین علیه السلام پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله است. مادر علی اکبر هم دعا می کند. کیست که دعا نکند؟ شما فکر می کنید امیر المومنین علیه السلام وقتی در خانه اش نشسته و مثل جنین زانو بغل کرده و عده ای هر کاری دلشان می خواهد با دختر پیغمبر می کنند، چیزی از خدا نمی خواهد؟ همه ی اینها از خدا می خواهند. ولی همه ی اینها جمع می شود، می دانید این دعا ها کجا ذخیره شده اند؟ خدمت امام زمان علیه السلام است. دعای مادر حضرت علی اکبر آنجاست. دعای حضرت رباب آنجاست. دعای حضرت صدیقه آنجاست. همه چشمشان به او است.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای فنقلب ینقلبون.
×
«السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّه و لِرَسُولِه وَ لِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ و الْحَسَن و الْحُسَیْن السَّلَام علَیْکَ و رَحْمَهُ اللَّهِ و بَرَکَاتُه و مَغْفِرَتُه و رِضْوَانُه عَلَى رُوحِکَ و بَدَنِک»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«کلاَّ إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکاًّ دَکاًّ(21) وَ جَاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا(22) وَ جِاْىءَ یَوْمَئذِ بجِهَنَّمَ یَوْمَئذٍ یَتَذَکَّرُ الْانسَانُ وَ أَنىَ لَهُ الذِّکْرَى(23) یَقُولُ یَا لَیْتَنىِ قَدَّمْتُ لحِیَاتىِ(24) فَیَوْمَئذٍ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ(25) وَ لَا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَد(26)»
شب های گذشته توفیق داشتیم که سوره ی فجر، سوره امام حسین و سوره امام زمان علیهما السلام را با هم تلاوت کنیم و ترجمه ی مختصری نماییم. روایاتی هم در ذیل این آیات خواندیم. به این آیات رسیده بودیم؛ مضمون ترجمه را عرض می کنم:
«آن هنگام که زمین به لحاظ دنیایی زلزله می گیرد به لحاظ آخرتی، متلاشی می شود. آنجاست که: «جَاءَرَبُّکَ» آنچه که نشان پروردگار توست و آنچه که حکایت پروردگار توست می آید. و ملائکه هم صف به صف می آیند. آن موقع است که:
«وَ جِاْىءَ یَوْمَئذِ بجِهَنَّمَ»
جهنم را می آورند. جهنم یک حقیقتی است. در حال حاضر هم جهنم هست. اما اجازه ندارد بسوزاند. آن زمان هم بدون اجازه نمی سوزاند که در شب گذشته اشاره شد.
«وَ جِاْىءَ یَوْمَئذِ بجِهَنَّمَ»
جهنم را می آورند؛ هنوز هیچ خبری نیست و آتش جهنم زبانه نکشیده است.
«یَوْمَئذٍ یَتَذَکَّرُ الْانسَانُ وَ أَنىَ لَهُ الذِّکْرَى»
«انسان متذکر می شود و چه وقت تذکر است؟»
انسان ناگهان متذکر می شود. گویی تا الآن خواب بوده است. آیا الآن وقت بیدار شدن است؟ تا الان این همه خدا مذکِّر فرستاد:
«إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّر»
«تو تنها تذکر دهنده ای»
این قدر تذکر داد، این قدر انذار کرد، این قدر رسول فرستاد، ای انسان کجا بودی؟ عقل که داده بود، قرآن هم که داشتی. آیا قرآن «ذکر» و «تذکره» نبود؟ کجا بودی؟ حالا می خواهی هوشیار شوی؟! ولی الان دیگر وقتش نیست. دیگر جهنم روی آورده است.
«یَقُولُ یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی»
«در آنجاست که انسان می گوید: ای کاش برای زندگیم کاری کرده بودم.»
قرآن خیلی عجیب است، ببینید چقدر ساده می گوید:
«یَقُولُ یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی»
می گوید: زندگی تو آنجاست.
«خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاء»
«برای بقا خلق شده اید.»
شما برای ماندن خلق شده اید نه برای از بین رفتن. این دنیا که جای ماندن نیست. آمده اید تا از روی یک پل رد شوید. اینجا «دَارُ مَمَر» یعنی «مکان گذر» است، یک محل گذر و عبور است. رد شو و برو! آمدنِ تو یک سفر است. این سفر تمام خواهد شد. در سفر چه کار کردی؟ می گذرد. دیگران را ببین و با ایشان صحبت کن. از زندگیشان چه می گویند؟ از کسانی که سنی از آنها گذشته بپرس که زندگی را چگونه می بینید؟ آنجا این انسان می گوید: «ای کاش برای حیاتم یک چیزی از پیش فرستاده بودم. ای کاش کاری کرده بودم.»
«فَیَوْمَئذٍ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ»
«در آن روز هیچ کسی او را عذاب نمی کند.»
یکی از معناهایی که مفسرین گفته اند، این است که:
«هیچ کسی او را عذاب نمی کند جز خدا.»
«وَ لَا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَد»
«هیچ کس او را نسبت به آن پیمانی که داده بود، در بند نمی کند»
آن پیمان چه بود؟
«أَ لَم أَعْهَدْ إِلَیْکُم یا بَنیآدَم أَن لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»
«آیا من با شما پیمان نبستم که شیطان را نپرستید؟»
و عده ای هم:
«یقْطَعُونَ ما أَمَر اللَّه بِه أَن یُوصَل»
«آن چیزی که مأمور به وصل آن بودند را قطع می کنند.»
چرا آن میثاق را شکستید؟ چرا آن پیمانی را که در غدیر بسته بودید شکستید؟ مگر شما بیعت نکرده بودید؟ چون پیمان، پیمان الهی است. قرارهای ما با یکدیگر، الهی نیست. ولی چون خدا فرموده که وقتی پیمان می بندید و قرار می گذارید بر پیمانتان بمانید، پیمان شکنی حرام است. خلف وعده حرام است. وقتی در پیشگاه خداوند متعال قرار می گذاری، با مؤمنان قرار می گذاری؛ هر کاری می خواهی نمی توانی انجام دهی. چون وعده داده ای. اما یک پیمانی هست که پیمانی الهی است. پیمانی که در آن دنیا یعنی جایی که جهنم را می آورند، جایی که انسان متذکر می شود، این یک معنا است، معنای دیگری هم وجود دارد.
از امیرالمومنین علیه السلام روایتی را خواندم که حضرت فرمودند:
«شما آیاتی را می بینید که تاویل آن، خلاف تنزیل آن است.»
سپس حضرت این آیه را خواندند:
«قُل إِن کان لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدینَ»
«بگو اگر خدای رحمن پسری دارد، من اولینِ بندگان است.»
و فرمودند:
«اینجا «اول العابدین» یعنی «اول الجاهلین»»
اگر می خواهید بگویید خدا فرزندی دارد من اول کسی هستم که انکار می کنم. هر چند عبارت قرآن می گوید: «اول العابدین: اولین عبادت کنندگان هستم.»
اگر کسی آیات را خوانده باشد و روایت ذیل آنها را نیز خوانده باشد، اگر کسی قرآن را به معرفی امیرالمومنین علیه السلام شناخته باشد، بعید است بگوید که در آیه وضو آمده دست ها را تا آرنج بشویید، چرا ما از آرنج می شوییم؟ یعنی به همین سادگی شما با قرآن کار می کنید؟ آیا قرآن صاحب ندارد؟ اگر می خواهیم جهتش را بدانیم باید از پیغمبر بپرسیم. همان طور که در آیه گفت: «نماز بخوانید»، گفتیم: «چشم». اما وقتی خواستیم بخوانیم دیدیم نمی فهمیم چگونه باید بخوانیم. آیا صبح باید بخوانیم، یا ظهر بخوانیم، کی بخوانیم؟ چه طور بخوانیم؟ گفتند: «صبح». گفتیم: «در صبح چگونه بخوانیم؟» چند رکعت بخوانیم؟ خیلی ساده است. منتهی گاهی حواسمان پرت می شود. وقتی یک سؤال از ما می کنند؛ فکر می کنیم همه چیز در حال به هم ریختن است. نه، همه چیز سر جای خودش است.
ان شاء الله در محضر امام زمان علیه السلام و با توسل به ایشان، قرآنی را تلاوت می کنیم که هرگز از امام زمان علیه السلام جدا نمی شود. از تالی کتاب، ترجمان کتاب و قرآن ناطق تقاضا می کنیم که ان شاء الله به ما نور علم، بصیرت و ثبات در دین مرحمت کنند.
انسان در قرآن چند مصداق دارد:
گاهی منظور از انسان همه ی ما هستیم:
«وَ الْعَصْرِ(1) إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْر(2)»
«قسم به زمان. انسان در زیانکار است.»
گاهی منظور از انسان امیرالمومنین علیه السلام است:
«الرَّحْمَانُ(1) عَلَّمَ الْقُرْءَانَ(2) خَلَق الْانسَنَ(3) عَلَّمَه الْبَیَان(4)»
«خدای بخشنده قرآن را تعلیم کرد، انسان را خلق کرد، به او بیان را تعلیم کرد.»
حضرت هر جا انسان را می گویند: «مراد کیست؟» حال ما اینجا می پرسیم خدایا، در آیه ی:
«وَ جِاْىء یوْمَئذ بجِهَنَّمَ یَوْمَئذٍ یَتَذَکَّرُ الْانسَانُ و أَنىَ لَهُ الذِّکْرَى»
«و در روزی که جهنم را می آورند و انسان متذکر می شوند و چه وقت متذکر شدن است؟»
این کدام انسان است؟ چه صفتی را دارد؟
«یَقُول یَا لَیْتَنىِ قَدَّمْت لحِیَاتىِ»
«انسان می گوید ای کاش برای زندگی خود کاری می کردم.»
این کدام انسان است؟
«فَیَوْمَئذٍ لَّایُعَذِّب عَذَابَه أَحَدٌ»
کدام انسان است؟
یکی از معانی ای که حضرت فرمودند این است که:
در آن روز خدا این انسان عذابی را می کند که هیچ کس را این گونه عذاب نمی کند. این معنای دوم.
«وَ لَا یُوثِق وَثَاقَهُ أَحَد»
«آن پیمان گیری و آن یادآوری و آن گونه که از او گرفته می شود، از کسی گرفته نمی شود.»
اجازه بدهید روایت را بخوانم. در تفاسیر از قول اهل بیت علیهم السلام منظور از لغت انسان را در مورد این انسان به ما تعلیم کردند. یکی از آن الفاظی که به ما یاد دادند، فرمودند:
آن انسانی که طوری عذاب می شود که هیچ کس مانند آن عذاب نمی شود، «فلانی» است. در روایت دیگر فرمودند:
«ذلک الانسان...»
«این انسان خاص...»
یعنی خواستند به ما بفهمانند یک انسان مشخص است و در روایت دیگری فرمودند:
«...الثانی»
«...خلیفه ی دوم است.»
یعنی همان کسی که جریان کربلا را درست کرد. وقتی که سیدالشهدا به شهادت رسید، آن ملعون دم خیام آمد و گفت:
«خیمه ها را با اهلش به آتش بکشید.»
شخصی گفت:
«در میان خیمه هایی که می سوخت، زنی را دیدم که دم در خیمه ای ایستاده است، داخل می رود و بیرون می آید. پیش خود گفتم «چطور نمی ترسد؟»»
او نمی دانست این دخترِ کسی است که آتش دیده و از دل آتش بیرون آمده است. این بانوی مکرمه کودک که بوده آتش را دیده است.
می پرسد:
«چرا به درون خیمه می روی و بیرون می آیی؟»
می گوید:
«بیماری در این خیمه دارم.»
ببینید چگونه بوده که حضرت نمی توانستند تکان بخورند.
به هر تقدیر، گفت:
«خانه را با اهلش به آتش می کشم.»
نتوانست. امیرالمومنین علیه السلام طبق وصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دقیق عمل کرد. اما نتوانستند آن کاری را که می خواستند انجام دهند. کینه را به دل گرفتند تا در کربلا تلافی کنند.
روایتی آوردند که بخشی از ترجمه اش را که در این گفتگو شاهد ماست می خوانم:
سلیم بن قیس می گوید:
«به سلمان گفتم آیا بیعت کردی و چیزی نگفتی؟»
این مربوط به آن زمانی است که از امیرالمومنین علیه السلام بیعت گرفتند و آن بساط را به پا کردند. حضرت هم به اصحاب خاصشان فرمودند:
«یک به یک بیعت کنید.»
بیعت حضرت هم که می دانید چگونه بود؟ شمشیر بر گردن امیرالمومنین بود و دستان او را هم بسته بودند.
سلیم بن قیس می گوید:
«سلمان! آیا بیعت کردی و چیزی نگفتی؟»
جواب داد: بعد از آنکه بیعت کردم چنین گفتم: «بقیه روزگار را ضرر و هلاکت می بینید. آیا می دانید با خود چه کرده اید؟ شما همان کاری را کردید که قبلی های شما این کار را کردند. تفرقه انداختید، اختلاف انداختید، از سنت پیغمبرتان خطا رفتید و خلافت را از معدنش و از اهلش خارج ساختید.»
من عین عبارت را بخوانم:
عمر گفت:
«ای سلمان! حال که رفیقت بیعت نمود -اشاره می کند به امیرالمومنین- و تو نیز بیعت کردی هرچه می خواهی بگو - ادبیات این جمله، ادبیات یک آدم پست فطرتی که به خواسته اش رسیده است-.»
سلمان می گوید:
«از پیامبر شنیدم که می فرمود برابر گناه همه امتش تا روز قیامت و برابر عذاب همه ی آنان بر گردن تو و رفیقت که با او بیعت کرد خواهد بود.»
عمر لعنه الله علیه گفت:
«هر چه می خواهی بگو. آیا چنین نیست که بیعت نمودی؟ آیا خداوند چشمت را روشن نساخت که رفیقت خلافت را به عهده بگیرد؟»
گفتم:
«شهادت می دهم که من در بعضی کتاب هایی که از طرف خداوند نازل شده، خوانده ام که تو با اسم و نسب و اوصافت دری از درهای جهنم هستی.»
عمر گفت:
«قل مَا شِئْت أَلَیْسَ قَدْ عَزَلَهَا اللَّهُ عَنْ أَهْلِ الْبَیْت الَّذِین قَدِ اتَّخَذْتُمُوهُمْ أَرْبَابا.»
«هر چه می خواهی بگو. آیا خداوند خلافت را از اهل این خانه نگرفت؟ اگر خدا می خواست کاری می کرد که شما خلیفه شوید. حالا دیدید خدا به آنهایی که شما ارباب و بزرگتر خودتان انتخاب کردید، اجازه نداد خلیفه شوند.»
«قُلتُ فَأَشْهَدُ أَنی سَمِعتُ رَسُولَ اللَّهِ قولُوَ قَدْ سَأَلْتَه عَنْ هَذِه الْآیَهِ- فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ و لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ فَقَال إِنَّکَ أَنْتَ هُو»
«جناب سلمان می گویند من شهادت می دهم که از پیغمبر شنیدم هنگامی که از این آیه سوال کردم فرمود قطعا آنکس تویی.»
آن ملعون می گوید:
«اسْکُت»
«ساکت شو»
سپس به جناب سلمان اهانتی می کند. جناب سلمان می گوید: امیرالمومنین علیه السلام به من فرمودند:
«سلمان رهایش کن. لارم نیست چیزی بگویی.»
سلمان هم ساکت می شود بعد می گوید:
«اگر امیرالمومنین علیه السلام به من نمی فرمود ساکت باشم من تمام آن چیزهایی که در مورد تو و آن رفیقت، اولی، نازل شده بود همه را برایت می گفتم.»
وقتی می خواهیم سوره ی فجر را بخوانیم، خیلی خوب نیست که کلام خدا را که امیرالمومنین علیه السلام آن را جمع کردند و امروز امام زمان علیه السلام تالی و ترجمان این قرآن اند، با ورق زدن و دو تا تفسیر خواندن؛ بگوییم منظور همه ی انسان ها هستند. باید کمی تامل کنیم، توسل کنیم، شاید معرفت و نوری که موجب تثبیت عقایدمان بشود عنایت کنند.
می خواهم روضه امشب را بخوانم.
با هم اذن دخول حرم قمربنی هاشم را بخوانیم و وارد شویم:
«سَلَامُ اللَّه وَ سَلَامُ مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِین و أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِین وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِین وَ جَمِیعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الزَّاکِیَاتِ الطَّیِّبَاتِ فِی مَا تَغْتَدِی وَ تَرُوحُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِین»
امشب شب خاصی است. ان شاء الله امام زمان علیه السلام عنایات ویژه ای می کنند.
مرحوم ملا علی تبریزی خیابانی در کتاب وقایع الایام نقل می کنند:
سید فاضلی از علماء عرب نقل نمود که چون حاج محمد رضا عذری در قصیده ی خود به این مصرع رسید:
«یَومٌ أبَاالفَضل استَجارَ بِهِ الهُدی»
«روز عاشورا روزی بود که امام حسین علیه السلام به ابوالفضل پناه آورد»
بیت را تمام نکرد و به همین حال رها کرد. پیش خود گفت چه حرفی زدم! امام حسین علیه السلام به ابوالفضل پناه نمی برد. وقتی خدا از بندگانش نصرت می طلبد، پس عجیب نیست که امام حسین علیه السلام از قمربنی هاشم پناه بطلبد.
می گوید: همین که بیت را رها کردم و ادامه ندادم امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم. تشریف آوردند و فرمودند:
«آنچه گفته ای صحیح بود. من به برادرم أباالفضل پناه آوردم. و حضرت مصرع دوم را خودشان فرمودند:
«وَالشَّمسُ مِن کَدرِ العَجاجِ لِثامُها»
«آن زمانی من پناه بردم که آفتاب از تیرگی غبار معرکه ی کربلا حجابی پیدا کرده بود و تاریک شده بود»
یااباعبدالله! کربلا تاریک شده بود یا شما از شدت عطش تاریک می دیدید یا بلا نازل شده بود؟ این کلمات و فرمایشات مولایمان امام زمان است.
«السَّلَامُ عَلَى أَبِی الْفَضْلِ الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ الْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ الْفَادِی لَهُ الْوَاقِی السَّاعِی إِلَیْه بِمَائِهِ الْمَقْطُوعَه یَدَاهُ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَه یَزِیدَ بْنَ الرُّقَادِ الْجُهَنِی وَ حَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِی»
جان خودش را به امام حسین علیه السلام داد تا فدایش شود. خیلی زحمت کشید، خیلی سعی کرد تا آن آبی که در مشک جمع کرده بود، برساند. ولی بین الحرمین را نگاه کن، آن وقت می فهمی که رسید یا نرسید. حضرت می فرمایند:
«اما دستانش را قطع کرده بودند.»
قمربنی هاشم ایستاده اند دارند نگاه می کنند که در کربلا چه اتفاقی در حال افتادن است. از امام حسین علیه السلام اجازه می گیرند. چون آن جناب تنهایی امام حسین را دید. خدمت آن حضرت آمده، عرض کرد:
«ای برادر! آیا من را رخصت می فرمایی که جان خود را فدای تو کنم؟»
حضرت از شنیدن این سخن گریه ی شدیدی نمود. سپس فرمود:
«ای برادر! تو پرچمدار من هستی. اگر تو کشته شوی لشگر از هم پاشیده می شود.»
خیلی جمله ی عجیبی است. آقا! کسی نمانده است، علمدار می خواهید چه کار کنید؟ چون بچه ها این پرچم را از داخل خیمه نگاه می کنند. هر چند هیچ کسی نمانده، لشگر از هم پاشیده می شود، آری دیگر هر کسی در این بیابان باید به یک طرف فرار کند. عباس نیست تا از این زن ها حمایت کند. دیگر دشمن شجاعت پیدا کرده است. ارباب مقاتل یک جمله ای می نویسند که خیلی حرف دارد. دشمن رسماً برای یک نفر، امان نامه فرستاده اند که بیا این طرف و به ما ملحق شو. می دانید یعنی چه؟ یعنی اگر ما تو یک نفر را بتوانیم به این طرف بیاوریم، کار تمام است و لشگر امام حسین علیه السلام شکست می خورد. حالا فقط این یک نفر مانده است.
یا صاحب الزمان! ببخشید اگر ما این جمله را می گوییم. یا صاحب الزمان! یک نفر مانده که هر جا اسمش می آید می گویند این پسر امیرالمومنین است؛ کار را تمام می کند. غصه نخورید! هنوز شب تاسوعاست. او علمدار است. می گویند در غنیمت ها و آن چیزهایی که از حرم امام حسین علیه السلام غارت نمودند، وقتی یک چوبی را آوردند آن ملعون نگاه کرد. یک دفعه تکان خورد. گفت:
«این چیست؟ این چوب همه جایش سوراخ است. فقط یک جایش سالم است؟»
گفتند:
«این علم عباس بوده و این هم جای دستش است.»
پسر امیرالمومنین است. سقاست. ابوالقربه است. شاید این حرف ها دل قمربنی هاشم را آزرده کند. نمی دانم، شاید دل حضرت صدیقه سلام الله علیها طوری بشود، شاید بگویند نگویید. وقتی می گویید سقاست، پسرم خجالت می کشد. وقتی می گویید علمدار است خجالت می کشد. وقتی امام حسین می گوید میر لشگر من است، خجالت می کشد. می گوید نگو.
برادر! سینه ام تنگ شده است. از زندگی دنیا سیر شده ام اجازه بده بروم و از این جماعت منافقین خونخواهی کنم. امام فرمود:
«حال که عازم هستی، برای این کودکان اندکی آب طلب نما. حسرت از اینجا شروع می شود. قمر بنی هاشم می رود با آنها صحبت می کند. هر چه تلاش می کند جرعه ای آب از آنها بگیرد، هیچ فایده ای ندارد. به ناچار خدمت برادر برگشت و آنچه را که شنیده بود به عرض رسانید. صدای العطش اطفال برادر را شنید. سوار بر اسب خودش، نیزه به دست گرفت، مشکی برداشت و آهنگ فرات نمود، شاید آبی بیاورد. چهار هزار نفر موکل فرات بودند، دور آن جناب را احاطه کرده، بدن شریفش را تیرباران نمودند. آن شیر بیشه ی شجاعت بر ایشان حمله کرد، رجز خواند. از هر طرف که حمله می کرد لشگر را متفرق می ساخت. وارد شریعه شد. سقا هنوز سقاست. ابوالقرابه هنوز پدر مشگ است، پهلوان است. زور بازوی علی، بچه شیر مرتضی، پسر ام البنین، آمده در این دنیا تا همین یک کار را بکند. لا اله الا الله! وارد شریعه می شود اما آب نمی خورد. شاید پدرش امیرالمومنین علیه السلام را به یاد می آورد که فرمود:
«وَلَدی سَتَقرُ عَینی بِکَ فی یَوم القیامَه، وَلَدی إذا کانَ یَومُ عاشورا وَ دَخلتَ المَشرَعه أیاکَ أن تَشرَبَ الماء وَ أخوُکَ الحُسین عَطشاناً.»
«پسرم! تو روشنی چشم من در روز قیامت خواهی بود. پسرم! زمانی که عاشورا رسید و وارد نهر آب شدی، مبادا آب بنوشی در حالی که برادرت، حسین، تشنه است.»
مشک را پر از آب کرد و آن را بر کتف راست افکند. از شریعه بیرون شتافت. متوجه خیمه ها شد. لشگر از هر سو او را احاطه کردند. آن حضرت چون شیر خشمناک بر آنان حمله می کرد و به راه خود ادامه می داد. ملعونی کمین کرده بود از پشت نخل بیرون آمد و ضربتی بر آن جناب زد. دست راست آن بزرگوار قطع شد. مشک را به دست چپ می گیرد. به خیمه ها نزدیک می شود، ملعونی دست چپ حضرت را قطع کرد. مشک را به دندان گرفت. همت نمود تا آب را به لب تشنگان برساند. تیری بر مشک آب آمد. آب بر زمین ریخت. تیرِ دیگر به سینه اش نشست. از اسب افتاد.
چه می گویی یا اباالفضل؟ چرا افتادی؟ بلند شو! زمین و زمان می گویند:
«ای ابالفضل بلند شو!»
ام البنین به تو چه گفت؟ گفت تو باید یک کاری برای امام حسین بکنی. بلند شو قمر بنی هاشم! چرا افتادی؟ خیلی راه نمانده است. بلند شو! شاید ندایی به او گفت: نه، آن کسی که باید بلند شود تو نیستی، امام زمان است. او می آید و هر کس که تشنه است را سیراب می کند. عین الحیاه اوست. می آید و هر کس که پراکنده است را جمع می کند. نه برادرم بخواب. حضرت بالای سرش می آید. قمر بنی هاشم دیگر امام حسین علیه السلام را نمی بیند. ببخشید یا صاحب الزمان! آقایان! شاید خوب شد که نمی بیند. چون خیلی خجالت می کشد.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
×
امام صادق فرمودند:
«اقْرَءُوا سُورَهَ الْفَجْرِ فِی فَرَائِضِکُمْ وَ نَوَافِلِکُمْ فَإِنَّهَا سُورَهُ الْحُسَیْنِ وَ ارْغَبُوا فِیهَا رَحِمَکُمُ اللَّه.»
«سوره ی فجر را در نمازهای واجب و نوافلتان بخوانید که همانا سوره ی حسین علیه السلام است و به آن میل داشته باشید، آن را دوست داشته باشید، و زیاد بخوانید، خدا رحمتتان کند.»
فرموده اند که اگر شد این سوره را در نماز نافله ای که قبل از طلوع فجر بخوانید. اگر خواستید در غیر از این نماز بخوانید، در هنگام فجر بخوانید.
«إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً»
«قرآنی که در زمان فجر خوانده شود، مشهود است.»
مخصوصا سوره ی فجر که بهتر است در فجر خوانده بشود.
«وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى(23) یَقُولُ یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی(24) فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ(25) وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ(26) یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ(27) ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً(28) فَادْخُلی فی عِبادی(29) وَ ادْخُلی جَنَّتی(30)»
شب گذشته عرض شد وقتی جهنم آورده می شود، انسانی -که اسمش را به کنایه «الثانی» گفته اند- متذکر می شود.
«یَقُولُ یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی»
«در آن وقت می گوید: «کاش یک کاری می کردم، برای زندگی خود چیزی پیش می فرستادم.»»
از امام باقر روایت است که از یکی از اصحابشان سوال کردند که آیا می دانی جایگاه این آیه کجاست؟ می دانی این آیه به کجا اشاره دارد؟ و به کجا برمی گردد؟ پاسخ می گوید: خیر. حضرت می فرمایند:
«او دومی است. خداوند هیچ کس را در قیامت به عذابی که او را می کند، عذاب نخواهد کرد.»
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ(27) ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً(28)»
مفسرین در تفسیر این آیه گفته اند: این فرمایش الهی است با نفسی که راضیه ی مرضیه است و نفس مطمئنه است. به او می گویند که بیا، او هم مشتاقانه می رود. لذا آن کسی که به سوی خداوند میل دارد، از تمنّای مرگ نمی ترسد بلکه رغبت دارد. قرآن به یهودیان که ادّعا دارند خدا به آنان نظر و عنایتی ویژه دارد، می فرماید:
«اگر شما فکر می کنید که با خداوند دوستی و رفاقتی غیر از آنکه مردم با خدا هستند دارید، خود را محک بزنید، تمنای مرگ بکنید؟!»
تمنای مرگ نه به این معنا که من از زندگی خسته شدم، می خواهم بروم! تمنای مرگ از باب اینکه خدا را دوست دارید، آنقدر آن طرف آباد است، آنقدر با خدا بودی و آنقدر به خدا حسن ظن داری که حالا تمنای مرگ می کنی!
سپس قرآن می فرماید:
«شما هرگز تمنای مرگ نخواهید کرد! چرا؟ این به خاطر کارهایی است که انجام داده اید و برای همین است که نمی توانید درخواست مرگ کنید.»
تمنای مرگ را باید در درون خودم تشخیص بدهم. می توانم ادعا کنم که بنده از کسانی هستم که تمنای مرگ می کنم، اما فایده ندارد. باید این ادعا را محک زد. وقتی می خواهند جان چنین آدمی را بگیرند، بدون دردسر و سختی، قبض روح می شود:
«ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه»
«به سوی پروردگارت بازگرد! در حالی که هم او از خدا راضی است و هم خدا از او راضی است.»
یعنی هم تو در زندگی خود از خدا راضی بودی و هم خدا از تو راضی است.
آیا می خواهی بدانی که خدا از تو راضی است یا نه؟ ببین آیا تو از خدا راضی هستی یا نه؟
آیا از جمله ی افرادی هستی که:
«فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ»؟
«وقتی خدا روزیشان را تنگ می کند می گویند: خدا مرا خوار کرد.»
وقتی که جریان روزی ما تنگ می شود به فریاد می افتیم و می گوییم: «ببین خدا با من چه می کند! مگر من چه گناهی کرده ام که مالم را می خورند، آبرویم را می برند، مرا بی اعتبار می کنند، کارم را از من می گیرند؟ و... هیچ جا هیچ آرامشی ندارم.
در شرایط سخت زندگی، نظیر این جملات را بر زبان می آوریم. آیا این رفتار و گفتار، نشانه ی رضایت مندی ما از خدای متعال است؟! آیا از خدایی که خالق و رازق ماست راضی هستیم؟ آیا با دیدن صورت خود، دست و پا و چشم و گوش، احساس رضایت داریم و خدای خود را شکر می کنیم؟! یا از خلقت خدای حکیم ایراد می گیریم؛ چرا دست من این طور است؟ اگر پای من این طور بود بهتر بود! این لب و دهان و چشم و بینی بیشتر به صورت ما می آید تا این که خدای متعال داده است! به هرحال به تقدیرمان راضی نیستیم.
به مالک اشتر گفتند:
«مالک گوشه ی چشمت زخم شده و ناجور است! به امیرالمومنین بگو یک دستی بکشند تا درست شود!»
می گوید:
«خود امیرالمومنین که می بیند، اگر بخواهد این کار را می کند! آیا امیرالمومنین نمی داند!!؟»
آیا امام زمان وضع من را نمی داند؟! آیا او مرا فراموش کرده یا -نستجیر بالله- کم کاری کرده است یا- پناه بر خدا- لجبازی کرده است؟! آیا ما این چنین امامی داریم؟! آیا خدای ما این چنین خدایی است!؟ چقدر به ما گفتند:
«إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاء»
«ما از رسیدگی به امور شما کوتاهی نمی کنیم و از شما غافل نمی شویم و اگر این چنین نبود، بلاها بر شما فرو می آمد.»
چقدر امام زمان باید بگوید: «من تو را یادم نمی رود. درست است که تو ده، یازده ماه من را یادت می رود و محرم می آیی دوباره مرا یاد می کنی، ولی من تو را یادم نمی رود! من صبح به یاد توام، شب به یاد توام، نیمه شب برای تو استغفار می کنم، من تو را فراموش نکرده ام. من برای تو از خود تو بیشتر دعا می کنم. من برای تو از خدا در شب قدر بیشتر از چیزی که خودت می خواهی طلب می کنم.
امام رضا فرمودند:
«امام، پدر بسیار مهربان، مادیار دلسوز است.»
شما هر وقت یک پدری که بسیار مهربان است، یا مادری را که بر فرزند کوچکش بسیار دلسوز است، پیدا کردید، بلا تشبیه، امام زمان را بالاتر قرار بدهید، که البته این قیاس غلط است. ما فقط برای اینکه بگوییم آن امام بیشتر به فکر ماست این را نشانه قرار می دهیم.
یک پدر افتخارش به این است که می گوید، دوازده سال بچه ی من درس خواند، خودش نفهمید که چگونه شد، همه ی کارهایش را من کردم، ثبت نامش، خریدِ لباسش، لوازم التحریرش، رفت و آمدش همه را من می کنم. امام زمان علیهم السلام هم می داند، ما قرار است در این دنیا، بیاییم همه ی کارهای ما را درست می کند! همه چیز ما را می داند! بهتر از ما می داند! بهتر از ما مراقب است!
به هر حال، باید ببینیم آیا ما از خدا راضی هستیم یا راضی نیستیم؟ ما از امام زمان خود راضی هستیم یا راضی نیستیم؟
«یاأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ(27) ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً(28)»
یکی از تفاسیر، این بود که به کسی که نفسش مطمئن است می گویند بیا در کنار بندگان دیگرمان بنشین، قرار بگیر،
«وَ ادْخُلی جَنَّتی»
«بیا در بهشت من!»
معنای دیگری که برای این آیات گفته شده این است که مراد از نفس مطمئنه، ائمه هدی هستند. اساساً هر صفت خوب و هر کمالی، مصدرش و مطلقش ائمه اند.
«نَحْنُ أَصْلُ کُلِّ خَیْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا کُلُّ بِرّ.»
«ما اصل هر خیری هستیم و هر امر نیکی از ما منشعب می شود.»
اصل یعنی ریشه و اساس. اصل و بنیانِ هر خیری در عالم، نزد اهل بیت علیهم السلام است. بلکه خود ایشان اند. نه فقط مطلق هر خیر، که مخزنش هم آنجاست. مستحبات، توحید، اعتقادات و همه ی کارهای خوب شاخ و برگ و فروع این اصل اند.
«وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ کُلِّ شَر»
«دشمنان ما ریشه ی هر شرّی اند.»
هر کار زشت و هر گناهی شاخ و برگ آنهاست. ٍ
«وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ کُلُّ قَبِیحٍ وَ فَاحِشَهٍ.»
«هر امر زشتی بخشی از انشعابات آنهاست.»
نفس مطمئنه اهل بیت علیهم السلام اند. مخاطب قرآن و مخاطب این آیه ایشان اند:
«ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه.»
اینان هستند آن افرادی که خداوند از ایشان راضی است و اینان از خداوند راضی هستند. اینان آن کسانی هستند که خدا دوستشان دارد و آنها هم خدا را دوست دارند. اینها کسانی اند که مرتضی و مصطفی هستند. این ها همانهایی هستند که هیچ ناپاکی و رجسی در ایشان نیست. حتی دشمنان ایشان هم نتوانستند ایرادی از آنان بگیرند. حضرت اباعبدالله علیه السلام در کربلا ایستادند و گفتند:
«من چه کردم که می خواهید مرا بکشید؟!»
هیچکس پاسخی نداد. اما ایستاده اند که حضرت را بکشند و هیچ نمی گویند.
«فَادْخُلی فی عِبادی(29) وَ ادْخُلی جَنَّتی(30)»
در میان بندگانم وارد شوید و در جنت من جای بگیرید. معنای دیگری که در همین آیه گفته اند این است که منظور از:
«فادخلی فی عبادی»
«در میان بندگانم داخل شوید.»
یعنی شما انوار مقدسه، در درون هر یک از بندگانم جای بگیرید. این همان امانتی است که خدای متعال در درون هر کس به ودیعت نهاده است. یعنی حقیقت بندگی، و حقیقت عبودیت ائمه هستند.
حالا برای اینکه این توضیح روشن تر بشود، آن معنای سومی که به واسطه ی آن معنا، این سوره خاص سیدالشهدا شده است، را
عرض می کنم.
امام صادق فرمودند:
«فِی قَوْلِهِ یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ الْآیَهَ یَعْنِی الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ»
این جان آرام یا آرام جان، این نفس آرام و آرام نفس، این درون آرام و آرام درون، امام حسین است.
از امام صادق سوال می کنند:
«کَیْفَ صَارَتْ هَذِهِ السُّورَهُ لِلْحُسَیْن خَاصَّهً؟»
«چگونه این سوره مخصوص امام حسین شد؟»
«فَقَالَ أَ لَا تَسْمَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی.»
«فرمودند: این فرمایش خداوند را نشنیدی؟ و سپس آیات را تلاوت کردند.
سپس فرمودند:
«إِنَّمَا یَعْنِی الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا فَهُوَ ذُو النَّفْسِ الْمُطْمَئِنَّهِ الرَّاضِیَهِ الْمَرْضِیَّهِ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ الرضوان [هُمُ الرَّاضُونَ عَنِ اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُمْ وَ هَذِهِ السُّورَهُ فِی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ شِیعَتِهِ وَ شِیعهِ آلِ مُحَمَّدٍ خَاصَّه»
«منظور از «نفس مطمئنه» تنها حسین بن علی –صلوات الله علیهما- است. او و اصحابش –که رضوان خدا بر آنان باد- صاحب نفس مطمئنه راضیه مرضیه هستند. آنها هستند که در روز قیامت از خدای متعال راضی هستند و خدای متعال نیز از آنها راضی است و این سوره تنها پیرامون حسین بن علی علیه السلام و شیعه ی او و شیعه ی آل محمد علیهم السلام است.
بعد حضرت فرمودند:
«فَمَنْ أَدْمَنَ قِرَاءَهَ الْفَجْرِ کَانَ مَعَ الْحُسَیْنِ فِی دَرَجَتِهِ فِی الْجَنَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم.»
«هرکس که بر تلاوت سوره ی فجر مداومت کند در روز قیامت در کنار امام حسین خواهد بود.»
متاسفانه این فضیلت را برای سوره فجر ما باور نمی کنیم، نشانش این است که بر تلاوت آن مداومت نمی کنیم. امام حسین علیه السلام کار را برای ما خیلی راحت کرده است. امام حسین علیه السلام همان امامی است که وقتی حر سرافکنده آمد، گفتند:
«پیش ما آمده ای، هر چه بود تمام شد، سرت را بالا بگیر و وارد شو.»
هر کدام از ما امشب اینگونه برود خدمت امام زمان به این امید که حضرتش بفرمایند:
«سرت را بالا بگیر»
«قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین»
«بگو امروز بر شما ... نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است.»
از امشب کسی حق ندارد شما را ملامت کند، کسی حق ندارد بگوید تو سابقه ای آن چنان داشتی! معنای این جمله یعنی همین. این رویه ی خاندان کرم است.
«عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم.»
«عادت شما احسان است و رفتار شما کریمانه است.»
اگر به ایشان پناه ببری، پناهت می دهند و پس از آن هرکس بخواهد متعرض شود، می گویند: «این از ماست.» به شرطی که امروز به در خانه ی امام زمان برویم، ایشان می پذیرند. بلکه منتظر همین هستند. به سادگی می پذیرند، به راحتی می پذیرند، این من هستم که تنبلی می کنم، باور نمی کنم و ایمان نیاورده ام.
«یا ایتها النفس المطمئنه»
«ای کسی که نفس مطمئنه ای»
چرا به سیدالشهدا نفس مطمئنه خطاب شده است؟ یکی از عباراتی که در زیارات به امام حسین عرضه می داریم این است:
«فَجَاهَدَهُمْ فِیکَ صَابِراً مُحْتَسِبا»
«در راه تو صابرانه و با توجه با آنها جنگید.»
محتسباً یعنی با توجه و مراقبت؛ هر چه خدای متعال مصیبت و بلا برای ایشان مقدر کرد، صبر کرد. توجه و حواسش از خدا پرت نشد. خدا می خواهد او را آزمایش کند. ممکن است بتوان صبر کرد اما در دلمان چه خبر است؟! دهانمان را بسته ایم، اما دلمان حرف می زند، گله می کند، اعتراض دارد.
خداوند می خواهد امام حسین را به عبودیت امتحان کند. توجه و حواس امام حسین به چیزی جز خدای متعال و رضای او نیست. برای آزمایش و امتحان، او را به کربلا می آورد! چگونه می خواهد امتحان کند؟ شب عاشورا ست، همه نشستند. یک یک اینها را نگاه می کند. شما فکر می کنید شب عاشورا یا روز عاشورا چه خبر در خیام است؟! زنان و فرزندان چگونه به هم نگاه می کنند؟! همه می دانند فردا چه خبر است. حضرت رسماً فرمودند که ما را می کشند. شب عاشورا به همه گفتند. همه ی شما را می کشند. شما فکر می کنید چگونه به قمر بنی هاشم، به علی اکبر، به قاسم ابن الحسن نگاه می کنند؟ نمی دانم، شاید کسی باورش نمی شد که شاید لازم باشد آن شب بیشتر به عبدالله ابن حسن نگاه کند. یا شاید حضرت رباب باورش نمی شد که به علی اصغر باید نگاه های آخرش را بکند. به همه ی این مصیبت ها دقت کنید، تمامی اینها در قلب امام حسین است، همه مصیبت ها یک به یک قلب حضرتش را اندوهگین می کند، اما تحمل می کند. یکی یکی به میدان می روند. هر کس دل امام حسین را به یک شکل می سوزاند. غلام سیاه می آید و می گوید:
«آیا من هم بروم؟»
می گویند:
«کجا؟ تو آمدی به زندگیت برسی، نمی خواهد به میدان بروی.»
«نه، می خواهم بروم.»
وهب، مسیحی است. دو یا سه هفته است که مسلمان شده. می پرسد:
«آقا! آیا بروم؟»
فرمود:
«کجا می خواهی بروی؟»
خودش می رود، همسرش می رود، مادرش می رود. عبدالله بن حسن هم می رود. این امانت برادر است. جگر امام خیلی کباب است.
بعد ببینید خدا امام حسین را کجا برده است؟ در گودی قتلگاه. شمر ملعون می گوید:
یک جا خیلی دلم برای امام حسین علیه السلام سوخت. دیدم بر روی زمین افتاده، رمق ندارد. نگاه می کند، می بیند لشکر به خیام نزدیک می شوند، دیدم امام حسین می خواهد خود را از زمین بلند کند اما نمی تواند و دوباره بر زمین می افتد. با این حال دیدم برای یاری اهل بیتش خود را روی زمین می کشد.»
آری او «صابراً محتسباً» است:
«صبراً علی قضائک. لا معبود سواک.»
خدایا تو هنوز همان خدایی! هر چه خواستی، راضی ام.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه»
«سلام بر تو ای پدر بندگی خدا»
هر که در عالم بندگی می کند منشأ آن اینجاست. دین از اینجاست. بندگی از اینجاست. اسلام از اینجاست. ایمان از اینجاست. قلب سلیم از اینجاست. طهارت و پاکی از اینجاست. همه چیز اینجاست.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه»
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَه»
«خون دلش را داد برای اینکه بنده ها از حیرت و گمراهی و نفهمی نجات پیدا کنند.»
رفع جهالت و شک چیست؟ نماز و قرآن خواندن ظاهری است. کسانی که سال شصت مقابل امام حسین جنگیدند نماز می خواندند، قرآن می خواندند، اما تو کربلا را در سال شصت ندیده ای، می آیی می نشینی از امام حسین می گویند، گریه ات می گیرد. آن وقت خدا تو را می بخشد. مسلّم است شیطان ناراحت می شود. خدایا ببخش! یک سال شیطان روی من کار کرده، من بارها و بارها معصیت کردم تا به اینجا رسیدم. معلوم است از اینکه خدا مرا می بخشد ناراحت می شود. زیرا زحماتش از بین می رود.
عجیب امامی هستی، این همه زخم برداشت بدنش پاره پاره است، اما شمر که سراغ ایشان می آید، هنوز هم می گوید بیا نجاتت بدهم، شمر! کمی آب به من بده، تا نجات پیدا کنی!! من امام حسین هستم! من عالم را نجات می دهم!
حال برای رهایی از حیرت و ضلالت بیا گریه کن. برای هر جایی از کربلا که خواستی اشک بریز، برای هر مظلوم و مظلومیتی که خواستی گریه کن. بر آنجایی که خسته شد، ایستاد نفس تازه کند. ای دشمنان! چرا بر پیشانی اش سنگ می زنید؟! امام می خواهد بر خاک کربلا سجده کند، سنگ به صورتش می زنند، از اسب می افتد و سجده می کند. خدایا! با امام حسین علیهم السلام چه کردند؟!
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ کسی به این مقام در بندگی- که صابر محتسب باشد- نرسید! َ
قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاوَاتِ
همه در شگفتند از صبر تو یا اباعبدالله! این چه بندگی است؟! یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ حسین جان، امتحانت کردیم، یا اباعبدالله، همه چیزت را گرفتیم!
چه کردید یا اباعبدالله! حال که بدین جا رسید پس:
«فَادْخُلی فی عِبادی»
«به میان بندگانم داخل شو!»
هر کس که بنده ی من است و می خواهد مرا پرستش کند، تو در وجود او جای می گیری! این می شود بندگی!
حال با محبت امام حسین نماز بخوانید. اگر می خواهید پیشانی بر خاک بگذارید، بر تربت امام حسین بگذارید! خدا می گوید:
«تمام حجاب ها را کنار می زنم.»
اگر می خواهید نماز بخوانید، یک لحظه مکث کنید بگویید: «السلام علیک یا ابا عبدالله»
وقتی می خواهید وضو بگیرید، آب را نگاه کنید به صورت بریزید و بگویید یا ابا عبدالله همین بود که شما را از آن منع کردند؟! قطره های آب از دستتان می افتد. یک قطره به لب خشکیده ی آن بچه ی شش ماهه، همه چیز را حل می کرد. حال به نماز بایستید.
«فَادْخُلی فی عِبادی (29) وَ ادْخُلی جَنَّتی(30)»
حسین جان در بهشت من وارد شو! اگر تو در بهشت من نیایی، بهشت من دیگر بهشت نیست! بیا در بهشت من تا بهشتم بهشت شود. تا همه به بهشت بیایند و پیش تو آرام بگیرند.
امام زمان می فرمایند ملائکه ی آسمان از صبر تو در شگفتند:
«قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاوَاتِ»
«فرشتگان آسمان از صبر تو در شگفت اند.»
ملائکه اهل صبر اند. ملائکه حوادثی را در این عالم دیدند، اما هیچ نگفتند. اما این سیدالشهدا چه کرده که ملائکه در شگفت اند!
«وَ أَحْدَقُوا بِکَ مِنْ کُلِّ الْجِهَات»
«از هر طرف دورت حدقه زدند و جمع شدند، هیچ راه فراری برایت نگذاشتند»
«وَ أَثْخَنُوکَ بِالْجِرَاح»
«و شمشیرهایی می زدند که تا عمق بدنت فرو می رفت.»
چون کینه ی پدرش را داشتند!
«وَ حَالُوا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الرَّوَاح»
«و میان تو و ... حائل شدند.»
نگذاشتند کار به شب بکشد، چند ساعته کار را تمام کردند. شما باورتان می شود که حضرت رقیه فکر کند امشب کجاست و فردا کجا؟!
«وَ لَمْ یَبْقَ لَکَ نَاصِرٌ وَ أَنْتَ مُحْتَسِبٌ صَابِر»
هیچ کس را نداشتی که تو را کمک کند. درآن حالت هم محتسب و هم صابر بودی.»
«تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِکَ وَ أَوْلَادِک»
«از اهل بیتت دفاع می کردی.»
خوب دقت کنید، این نشان می دهد که آنها خیلی بی شرم بودند. اگر می خواستند بجنگند امام حسین می جنگید! اما می گویند، قمربنی هاشم که زمین خورد لشکر دشمن نزدیک خیام شدند. پدران اینها هم همین کار را کردند، به طرف حضرت صدیقه سلام الله علیها رفتند. امیرالمومنین علیه لسلام زخم بردارد ناراحت نمی شود، اما اگر حضرت زهرا زخم بردارد امیرالمومنین آتش می گیرد. امیرالمومنین هم می خواهد بگوید ای کاش من هم از دنیا بروم، امّا نمی گوید چون محتسباً صابراًست. یا علی! باید باشی و همه چیز را ببینی. ما که اینجا نشسته ایم نمی توانیم تحمل کنیم، می گوییم:
«کاش به جای تو مرا می زدند.»
ببینید امیرالمومنین چه کشید!
«حَتَّى نَکَسُوکَ عَنْ جَوَادِکَ فَهَوَیْتَ إِلَى الْأَرْضِ جَرِیحاً»
«آنقدر تو را زدند تا از اسب به زمین انداختند و با بدن پر از زخم بر زمین افتادی.»
«تَطَئُوکَ الْخُیُولُ بِحَوَافِرِهَا»
«شما که افتادید اسبها بر روی شما تاخت رفتند.»
«أَوْ تَعْلُوکَ الطُّغَاهُ بِبَوَاتِرِهَا»
«حالا که دیگر شما به زمین افتاده اید، از بالا شما را می زنند.»
«قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبِینُک»
«پیشانیت برای مردن عرق کرده است.»
«وَ اخْتَلَفَتْ بِالانْقِبَاضِ وَ الِانْبِسَاطِ شِمَالُکَ وَ یَمِینُکَ تُدِیرُ طَرْفاً خَفِیّا»
«زخمهای تیرها در تنت فرومی رود، به آرامی به خودت می پیچی.»
«وَ أَسْرَعَ فَرَسُکَ شَارِداً إِلَى خِیَامِکَ قَاصِداً مُحَمْحِماً بَاکِیا»
«اسبت شرمنده و گریان، شیهه کشان به طرف خیام می رود.»
«فَلَمَّا رَأَیْنَ النِّسَاءُ جَوَادَکَ مَخْزِیاً وَ نَظَرْنَ سَرْجَکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لَاطِمَاتٍ لِلْوُجُوهِ سَافِراتٍ وَ بِالْعَوِیلِ دَاعِیَاتٍ وَ بَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلَاتٍ وَ إِلَى مَصْرَعِکَ مِبَادِرَات»
«وقتی اهل حرم اسب تو را دیدند، که به تنهایی آمده، زین واژگون شده، همه بیرون آمدند، به صورت می زنند، مو را پریشان می کنند، به سوی قتلگاه می آیند.»
حالا گوش کنید. زن و بچه دارند به سمت گودال قتلگاه می آیند.
«وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِک وَ مُولِغٌ سَیْفَهُ عَلَى نَحْرِک»
معنی «سیف» را همه بلدید، معنی «نحر» را هم که همه می دانید، گودی گلو را «نحر» می گویند. َ
«قَابِضٌ عَلَى شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ ذَابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِه»
این جمله را بگویم تمام کنم
«قَدْ سَکَنَتْ حَوَاسُّکَ وَ خَفِیَتْ أَنْفَاسُکَ»
«همه چیز آرام بود، هیچ نمی گفتی.»
شمر از گودی قتلگاه بیرون می آید، می لرزد. چرا می لرزی؟ می گوید:
صدای بانویی را شنیدم که می گفت:
«عزیز دلم! میوه ی دلم! حسین! حسین!»
×
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ(6) إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ(7) الَّتىِ لَمْ یخُلَقْ مِثْلُهَا فىِ الْبِلَدِ(8) وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جَابُواْ الصَّخْرَ بِالْوَادِ(9) وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَادِ(10) الَّذِینَ طَغَوْاْ فىِ الْبِلَدِ(11) فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ(12) فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ(13) إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ(14)»
توفیق ما بر این بود که سوره فجر را که سوره سید الشهدا و امام زمان علیهما السلام است را با هم تلاوت کنیم. که حضرت توصیه فرمودند که بر این سوره در نوافل و فرائضتان مداومت کنید. هرکس مداومت کند با سید الشهدا است ان شاء الله. و فرمودند اگر شد قبل از فجر این سوره را تلاوت کنید. انشاءالله خداوند توفیق دهد اگر شده یکبار با این توجه بتوانیم تلاوت کنیم هرچند که مداومت برآن انشاءالله کار سختی نیست.
از آن جایی که در شب گذشته می بایست به آیه
«یَأَیَّتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّهُ(27) ارْجِعِى إِلىَ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّه(28)»
«ای نفسی که به مقام اطمینان رسیده ای! به سوی خدا بازگرد در حالی که از او راضی هستی و او هم از تو راضی است.»
می رسیدیم لذا از چندآیه عبور کردیم. ان شاء الله در این شبهای باقیمانده به آن آیات اشاره می کنیم.
در شب های قبل بیان شد که در این سوره خدای متعال از قوم عاد و ثمود و سرنوشتشان یاد کرده و ریشه ی عذاب آنها را بیان می کنند. عرض شد وقتی در زندگی مشکلی داریم، وقتی یک جامعه با مشکلی مواجه می شود شایسته این است که از خالق عالم بپرسد که چرا اینگونه شده است؟ جامعه چه کرده که به این وضعیت گرفتار شده است؟ بعضی مصیبت ها فردی و برخی مصیبت ها جمعی اند. هم چنین بعضی عنایات و برکات فردی و برخی عنایات و برکات به جمع است. این مطلب را هم در قرآن وهم در روایات داریم. تقوای فردی یک امر است و آثاری دارد و تقوای جمعی چیزی دیگر است.
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَیهْم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ»
«اگر مردم سرزمین های مختلف ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند ما درهای برکات را از آسمان و زمین برآنها می گشاییم اما (به جای ایمان آوردن) تکذیب کردند و ما هم به ازای کارهایشان مجازاتشان کردیم.»
اگر جایی که زندگی و کار می کنیم، تقوا حاکم باشد، این نعمت بزرگی است. خانه ای که در آن تقوای الهی، نور، صفا، محبت و خیر است، یک وضع خاصی پیدا می کند. الآن ما که اینجا نشسته ایم -به عنایت امام زمان- بودن ما در اینجا، در این خیمه و به نیّت درست، خودش موضوعیت دارد. دعای دسته جمعی موضوعیت دارد هرچند که دعای فردی هم جایگاه خودش را دارد. لذا گاهی به ما دستور داده اند که یک اموری را در جمع و جمعیت رعایت کنیم از جمله آن موارد، مسأله ی بسیار بسیار بسیار مهمی که امام زمان به ما در توقیعی امر کردند؛ این است که چرا در وفای به عهدی که برشماست، دلهایتان مجتمع نیست؟
«وَ لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ. لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَهُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَهِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا یَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ»
«اگر شیعیان ما –که خدا بر طاعتش موفقشان کند- به عهد خود وفا می کردند، خدا یُمن دیدار ما را به تأخیر نمی انداخت و سعادت دیدار ما را پیش می انداخت. دیداری که با معرفت تمام و با معرفت راستین صورت بگیرد. علت دوری ما از شیعیانمان تنها گزارش کارهایی است که ما از آنها بیزاریم و شیعیان ما مرتکب می شوند. ....و او برای ما بس است و چه خوب مدافعی است!»
حال اگر بخواهیم مشکلات اجتماعی را ریشه یابی کنیم و بدانیم سرنوشت مثلا این گروه، این خانواده و این قوم به کجا انجامید، باید به قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام مراجعه کنیم. قرآن کریم در بسیاری از موارد که داستان انبیاعلیهم السلام را بیان می کند می فرماید پس از آنکه مردم عناد ورزند، معصیت کردند، فساد را بیشتر کردند و ... عذاب بر جمعشان نازل شد. اگر هم قرار باشد عده ای از میان این جمع بیرون روند سپس عذاب بر آن قوم بیاید؛ قرآن آنها را مشخص کرده است. عذاب جمعی به معنای اینکه تر و خشک با هم بسوزند نیست. مثلا می فرماید ای نوح می خواهیم عذاب را بفرستیم اینان را سوار کشتی کن. ای یونس اگر می خواهی از شهر خارج شو می خواهد عذاب بیاید. حتی پیامبران الهی پیش تر به قوم خود اطلاع می دهند که ای مردم عذاب در راه است، هرکس می خواهد از عذاب مصون باشد از این جمعیت منصرف شود، از این اجتماع دور شود و بگوید من با این ها نیستم و من از اینها دوری می گزینم. عذاب اگر نازل شد، او را شامل نمی شود. قرآن کریم می فرماید:
«وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعا»
«اگر دیدید عده ای نشستند و آیات خدا را مسخره و تکذیب می کنند آنجا ننشیند مگر آنکه حرفشان را عوض کنند و حرف دیگری بزنند. اگر بنشینید شما هم حکم آنها را دارید و خدا هر دوگروه را در جهنم جمع می کند.»
«إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً»
و چه خسارت و زیانی که انسان به ملاحظه رفیق و جمع، مجلس معصیت را ترک نکند! یعنی به خاطر ناراحت نشدن دیگران – حتی رفقا- حاضر به معصیت خدا شود!
در این سوره وقتی خدای متعال جریان قوم عاد و ثمود را بیان می کند و جریان فرعون را نقل می کند، می فرماید:
«فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ(12) فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ(13)»
لزوما اینگونه نیست که هرگاه کسی گناهی مرتکب شد مورد عذاب واقع شود. پیامبران قبل از اینکه عذاب نازل شود به قوم خود می گویند توبه کنید و برگردید
«وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ»
«و به سوی پروردگارتان بازگردید و تسلیم او باشید، قبل از اینکه عذاب برشما وارد شود. در آن هنگام یاری نخواهید شد.»
ابتدا می گویند: «بس کنید وگرنه عذاب بر شما وارد می شود.» بعد می گویند: «عذاب بر شما نوشته شده به سوی شما خواهد آمد. توبه کنید، استغفار کنید.» یعنی راه رهایی از عذاب را هم می گویند.
وقتی آیات قرآن را تلاوت می کنیم می بینیم بسیاری از آیاتی که اشاره دارد انبیا و اولیا با مردم در حال گفتگویند از سر دلسوزی و به امر خدا به آنها هشدار می دهد. برای همین آنها نذیرند و انذار می کنند، آگاهی می دهند. اگر خدای متعال می خواست عذاب کند این پیش آگهی را نمی داد؛ این نشان از این داردکه خدای متعال نمی خواهد عذاب کند. انبیا می گویند اگر عذاب بیاید دیگر کاری نمی شود کرد؛
«إِذا جاءَ لا یُؤَخَّر»
«وقتی عذاب بیاید به تأخیر نخواهد افتاد.»
اما قبل از آمدن عذاب می شود همه کار کرد.
تمام لشگریان عمر سعد ملعون قبل از واقعه می توانستند کاری کنند که مستحق عذاب نشوند. امام حسین فردی صحبت کردند، عمومی صحبت کردند. اما وقتی کار از کار گذشت همه آنها ملعون اند. طوفان نوح که آمد قبلش حضرت نوح 7مکرر به مردم می گفتند بیایید استغفار کنید.
«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّارا» (نوح 10)
اگر خوب عنایت کنید می بینید تمام آیات قرآن دستوراتی برای زندگی امروز ما نسبت به اهل بیت:.است. طوفان آمده موجش دیده شده، آنجاست که نوح به پسرش می گوید بیا با ما سوار شو. یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا خیلی عجیب است. آنهایی که باید سوارشوند سوار شده اند. سفینه نجات یعنی این؛ یعنی حسینی ها رفتند و ما ماندیم. بیرون، طوفان است و یک کشتی نجات بیشتر نیست. کسی که فکر می کرد بیرون از کشتی می تواند با پناه بردن به کوه کاری کند، پسر نوح بود که این خیال را می کرد. قرآن هم می فرماید :
لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّه (هود 43)
امروز هیچ پناهگاهی نیست.
مگر نفرموده اند مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَهِ نُوح نیست؟ این طرف مانند سفینه نوح است پس بیرون هم طوفان است و اصلا از امر خدا پناهی نیست. خیال نکنید که با کارهای دیگر می توان نجات یافت. حال این کشتی آمده محرم و صفر آمده. مرتب می گویند ارکب معنا! سوار شو با ما برویم
«وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرینَ»
«و با کافران مباش!»
این آن چیزی است که قرآن کریم دائما به ما تعلیم می کند. اگر طغیان کرده ای، فساد کرده ای، پشیمان شده ای، باب توبه باز است و استغفار را می پذیرند. آیا خلاف کردید؟ طغیان کردید؟ اشتباه کردید؟ بیایید توبه و استغفار کنید تا کار حل شود. من پیغمبرم، از جانب خدا آمده ام و می گویم بیایید استغفار کنید اگر می خواست نبخشد که نمی گفت بیایید استغفار کنید. امیرالمومنین در نامه ی سی و یک نهج البلاغه به فرزندشان می فرمایند:
«پسرم خدا باب دعا را باز کرده است:
«قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاء»
و اگر اجازه داده دعا کنی، استجابت آن را نیز خود بر عهده گرفته:
«وَ تَکَفَّلَ لَکَ بِالْإِجَابَه»
یعنی اگر خدای متعال به تو گفت دعا کن می خواسته که اجابت کند. اگر می گوید استغفار کن، اوست که باب توبه و استغفار را باز کرده تا برگردی؛ و اوست که می بخشد. اگر نمی خواست ببخشد که بابش را باز نمی کرد. ای حضرت آدم ای پیغمبر خدا، خدا می خواست توبه ات را بپذیرد که آن پنج اسم را به تو یاد داد. اگر نمی خواست ببخشد که راه قبولی توبه را به تو نشان نمی داد. می گوید به این پنج اسم، من را صدا بزن، وقتی می گوید صدا بزن، یعنی می خواهد ببخشد. آیات این قدر واضح و روشن بیان می کنند. قرآن خیلی عجیب است. دوستان عزیز، هرچه می توانید در فضای تأمل و تدبر، از امام زمان تقاضای نور قرآن کنید. نکند - خدای نکرده- قرآن خواندنمان شبیه حافظان قرآن لشگر عمر سعد ملعون و مثل قرآن خواندن عبیدالله لعنه الله علیه شود. قرآنی بخوانیم که امام زمان ناطق و تالی و ترجمان اوست.
اگر کسی طغیان کرد و فساد را زیاد کرد به جایی می رسد که خداوند متعال عذاب را بر او نازل و وارد می کند:
«الَّذِینَ طَغَوْاْ فىِ الْبِلَادِ(11) فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ(12)»
وقتی من -خدای نکرده- معصیت می کنم؛ قبل از معصیت گویا کسی به من می گوید این کار را نکن. ضمن معصیت هم می گوید بس کن! رها کن! بعد از معصیت هم می گوید: ببین چه کار زشتی کردی! برو و توبه کن. اما شیطان قبل از معصیت می گوید: این کار را بکن، همین یکبار است بعد یک فکری می کنیم.
وقتی به عمرسعد ملعون می گویند این چه کاری است که می خواهی بکنی؟ می گوید می رویم این کار را تمام می کنیم در آینده برای آخرتمان یک فکری می کنیم. به تاخیر می اندازد و این کار شیطان است. خدای متعال روش شیطان را در سوره یوسف آشکار ساخته است.
«اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ»
«یوسف را بکشید یا در سرزمینی گمش کنید، بعد از آن گروه صالح و خوبی شوید.»
این یعنی اینکه چون قرار است بعد از این کار، آدم های خوبی شوید پس این یک کار بد اشکالی ندارد. ببینید شیطان چه روشی دارد! یعنی به ما نمی گوید: کار زشت بکنید؛ می گوید: همین یک دفعه است بعد از این دیگر خوب می شوید. در حالی که قرآن کریم می فرماید:
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین»
«ای فرزندان آدم! آیا از شما پیمان نگرفتیم که از شیطان اطاعت نکنید زیزا که او دشمن آشکار شماست؟»
کیست که ادعا کند عداوت شیطان با من پنهان است؟ دشمنی او کاملا آشکار است هر چند روش های او پنهانی است.ِ
«إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفا»
توجه کنید، کید شیطان ضعیف است، خدا آشکارکرده است. چرا از او می ترسید؟ وقتی از امامتان جدایید باید بترسید. چون در این صورت یک پشه هم می تواند شما را فریب دهد. اما وقتی دستتان در دست امام زمان است هیچکس هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. تقصیر ماست که دستمان را از دست بزرگترمان جدا می کنیم و برای خودمان می رویم. کجا می رویم؟ مگر نفرمود:
«فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لَا مَعَ غَیْرِکُم»
«آن کسی که با شماست با غیر شما نیست.»
باید همیشه با ایشان بود و لحظه ای هم جدا نشد. اصحاب امام حسین در شب عاشورا، چه چیزی به ما یاد دادند؟ یکی از چیزهایی که یاد دادند این است که وقتی امام حسین می فرمایند:
اینها من را می خواهند شما را نمی خواهند، از شب استفاده کنید و بروید»،
گفتند:
ما کجا برویم؟ هر جا شما باشید ما هم همان جاییم. ما جایی را نداریم برویم. آری آنها کسانی بودند که:
«الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْن»
«کسانی غیر از امام حسین علیه السلام که خون قلب خود را در راه خدا بخشیدند.»
ما آمدیم برای تو کشته شویم یا حسین. در کربلا هم همین را می گویند، زیارات هم همین را می گویند. امام حسین همواره می فرمایند این ها من را می خواهند، شما هم کاری نمی توانید بکنید. این ها آمده اند بگویند ما کاری نمی توانیم بکنیم ولی می توانیم برای شما کشته شویم. این همان است که هر صبح به امام زمان علیه السلام عرضه می داریم:
«وَ اجْعَلْنِی مِنَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه»
«و من را از شهیدان راهش قرار بده»
ما این سر انجام را می خواهیم که در مقابل شما کشته شویم. کسی که از امام زمان علیه السلام جدا شود، شیطان هم برای او قدرتمند می شوند.
خدای متعال فرموده است
«إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفا»
«مکر شیطان ضعیف است.»
بهانه نیاورید! نگویید شیطان پیچیده عمل می کند و ما نمی فهمیم. امام زمان نور است. خدا با نورش هدایت می کند. امام زمان حجت خداست. امام زمان هادی است. امام زمان فرموده:
«إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُم»
«ما در امور شما کوتاهی نمی کنیم و از یاد شما غافل نمی شویم.»
امکان ندارد امام زمان کسی را گیج، گنگ و نافهم رها کند. این ها تهمت به امام زمان است. ایشان به مردم بصیرت می دهند، هر کس متناسب وضع و حال و زندگی خودش. آنچه من در زندگی باید ببینم، برای من روشن است. لذا روز قیامت قرآن صریح می گوید:
«اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً»
«نامه ی عملت را بخوان! در امروز همین برای حسابرسی به تو کفایت می کند.»
نامه ی عملت را خودت بخوان. همین که خوت بخوانی که چه کرده ای بر علیه خودت کافی است.
شیطان قبل از گناه، من را تشویق می کند که گناه کن! بعد آدم خوبی باش. در هنگام گناه می گوید: بدتر کن! بیشتر برو! این را هم بگو! بعد از گناه می گوید: تو خوار شدی، دور شو؛ تو دیگر نزد خدا و امام زمان آبرو نداری دنبال زندگی خودت برو.
اما امام زمان قبل از گناه می گوید فرزندم این کار را نکن، وارد گناه نشو. بعد از اینکه گناه کردم و بعضی فهمیدند و مرا طرد کردند؛ امام زمان می گویند بیا، من که گفتم این کار را نکن. بیا، من تو را رها نمی کنم، تو را نزد خدا می برم تا خدا تو را ببخشد. اینکه قرآن می فرماید:
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ (یا وصی الرسول) لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً» (نسا 64)
همه ائمه: اینگونه اند. هرکس گناه کرد رفت پیش پیغمبر و پیش امام
آیه قرآن است تعبیر شاعرانه نیست لَوَجَدُوا اللَّهَ یعنی خدا را وجدان می کنند. به کدام صفتش وجدان می کنند؟ به تواب رحیم بودنش. برو خدمت امام زمان استغفار کن، آن بزرگوار برایت استغفار می کند آنگاه ببین چقدر آزاد و سبک می شوی؛ همانند روزی که از مادر متولد شده ای.
الَّذِینَ طَغَوْاْ فىِ الْبِلَدِ * فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ
وقتی فساد را زیاد می کنند به ندایی که در درونش می گوید "این کار را نکن" گوش نمی کند. عقل او مکرر به او می گوید این کار را نکن اما اصلا گوش نمی کند بلکه بدترمی کند، تا می رسد به جایی که خدا عذاب را برایش می فرستد. این چگونه عذابی است که برایش می فرستد؟ مثلا آتش می گیرد؟ فلج می شود؟ اگر منظور از عذاب این است، در دشمنان امام حسین لزوما چنین اتفاقاتی نیفتاد. پس چه اتفاقی می افتد؟ کور و کر می شود، لال می شود. انسان در یک سراشیبی می افتد و به گونه ای دیگر حرکت می کند که اگر پیش تر می گفت چه کار بدی انجام می دهم حالا دیگر جسور می شود و کار زشت خود را توجیه می کند تا جایی که آن را کار خوب می بیند.
ابن زیاد ملعون به عمر سعد نامه می نویسد، عمر سعد جواب می دهد:
«مرا از این کار معذور دار.»
عمر سعد را در اینجا ببینید گویا هنوز از کسانی نشده که:
«طَغَوْاْ فىِ الْبِلَادِ فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ»
«در سرزمین ها طغیان کردند و فساد را در آن زیاد کردند.»
ما تعیین تکلیف نمی کنیم؛ بلکه ما سیر اتفاقات را می نگریم. عمر سعد به عبیدالله ملعون می گوید:
«از ما دست بردار.»
در تاریخ می نویسند عمر سعد اصلا جنگجو نبود. فردی بود که حدیث می خواند و یک قیافه ی مذهبی در جامعه داشت. چقدر آدم باید بدبخت شود که بیاید و فرمانده نظامی کسانی شود که شقاوت کنند. می گویند برای این عمر سعد را فرمانده کردند که مردم از او حرف شنوی داشته اند. او می گوید:
«مرا از این کار معذور دار.»
ابن زیاد ملعون می گوید:
«پس فرمان حکومت ری را پس بده.»
او مهلت می خواهد. عمر سعد یک ماه مهلت خواست،اما ابن زیاد گفت یک شب بیشتر وقت نمی دهم. نقل شده به خانه آمد، با دوستان خود مشورت می کرد کسی این کار را صلاح او ندید. از آن جمله پیش مردی رفت کامل العقل و خیرخواه که با پدرش دوست بود، چون او را مضطرب دید گفت:
«تو را چه شده است؟»
گفت:
«سرداری لشگر را به من داده اند برای جنگ با حسین بن علی و کشتن او و اهل بیتش. این کار نزد من مثل لقمه طعامی است که آن را بخورم و یا شربت آبی که آن را بنوشم. این کار را می کنم بعد از آن هم که مالک ملک ری و فرماندار آنجا می شوم.»
این شخص می گوید:
«اف بر تو و بر دینت، ای عمر آیا حق را فراموش کرده ای و گمراه شده ای؟ آیا نمی دانی به جنگ که می روی و با چه کسی می جنگی؟
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»
به خدا سوگند اگر دنیا و آنچه در آن است را به من دهند تا یک نفر از امت محمد را بکشم، این کار را نکنم. تو می خواهی فرزند پیغمبر را بکشی؟ فردای قیامت جواب رسول خدا را چه می دهی که او نور دیده او و میوه دلش فرزند فاطمه سیده زنان عالم، فرزند بهترین اوصیا است. اگر بخواهی او را بکشی جواب پیغمبر را روز قیامت چه می دهی؟ او سید جوانان بهشت است و در این زمان امام و پیشوای ماست همچنان که جدش پیشوای خلق بود و اطاعتش بر ما واجب. همانا او فرزند کسی است که بهشت و دوزخ به دست اوست حال هرچه خواهی اختیار کن که شهادت می دهم اگر با او جنگ کنی یا او را شهید نمایی یا در کشتن او شریک شوی و کمک کنی. اگر این کار کنی جز مدت کمی زنده نخواهی بود.»
و بعد داستانی را برای عمر سعد نقل می کند. زهیر وقتی پیش عمر سعد می آید و می خواهد او را نصیحت کند، عمرسعد می گوید:
«زهیر! من حسین را بهتر از تو می شناسم. می دانم کسی نمی تواند جواب خون حسین را در قیامت بدهد. نمی خواهد من را نصیحت کنی.»
پسر کوچکش نیز او را منع کرد و گفت:
«این چه اندیشه بدی است که کرده ای و چه سودای بی حاصلی است که در دل آورده ای؟ هیچ می دانی به جنگ چه کسی می روی و با کدام خانواده دشمنی می کنی؟ حضرت حسین بن علی جگر گوشه مصطفی، نور دیده مرتضی و سرور سینه ی فاطمه زهرا است از خدا بترس. به فکر قیامت باش.»
عمر سعد از او روی برگردانید. پسر بزرگترش گفت:
چه می گویی؟ آنچه برادرم می گوید اگر چه راست می باشد اما نسیه است. آنچه پسر زیاد می دهد نقد است و هیچ عاقلی نقد را به نسیه نمی دهد.»
عمر سعد گفت:
«ای پسر راست می گویی.»
حتما اگر کی این قسمت را بخواند می گوید عمر سعد را پسرش فریب داد. نه خیر، سه نفر برای او حرف زدند؛ او خودش این را انتخاب کرد. قرآن کریم می فرماید:
«کسی که فریب خورده و جهنمی شده وقتی می گوید خدایا شیطان مرا فریب داد، شیطان می گوید من کاری نکردم، من حرفی زدم تو گوش کردی می خواستی گوش نکنی.»
«و ما کان لی علیکم من سلطان إلا أن دعوتکم فاستجبتم لی»
«(شیطان در روز قیامت می گوید) و من بر شما تسلطی نداشتم و فقط شما را دعوت کردم و شما ندای مرا استجابت کردید»
دقت کنیم که کارهای زشت خود را به گردن دیگران نیندازیم. من اگر خطا و معصیتی مرتکب شدم، بگویم به خاطر توصیه ی فلانی بود، در واقع خود را فریب داده ام.
روزی امیرالمومنین عمر سعد را دید به او فرمود:
«چگونه خواهی بود هر گاه در مقامی بایستی که بین بهشت و دوزخ مخیر شوی و تو آتش را اختیار کنی.»
گفت:
«به خدا پناه می برم که چنین باشد.»
می گویند معروف شده بود که هروقت عمر سعد به مسجد می آمد می گفتند:
«این قاتل حسین است.»
حتی عمرسعد روزی به حضرت حسین گفت:
یا ابا عبدالله! در نزد ما مردمان سفیه و بی خردی هستند که می پندارند من تو را می کشم.»
آن حضرت فرمودند:
«آنها سفیه نیستند بلکه خردمندند. آگاه باش! همانا آنچه چشم مرا روشن کند این است که پس از من گندم عراق جز اندکی نخواهی خورد.»
عجیب این است که بعد از این همه تنبّه و تحذیر، می گویند حجت به عمر سعد تمام نشده است! مواظب باشیم که شیطان در ذهن ما نیندازد که با این سابقه ی تاریخی، پس عمر سعد مجبور بوده است. اگر شب عاشورا می گویند خدا پرده را بر اصحاب امام حسین کنار زد و بهشت را دیدند؛ قبل تر از آن بر عمر سعد کنار زده و ده ها و صدها بار عاقبت خود و جهنم را دیده بود. ای عمر سعد چرا یک بار به پای امیرالمومنین نیفتادی تا او دستگیری کند و تو را از این مخمصه نجات دهد؟! یکبار سر خم می کردی پیش امام حسین و می گفتی شما برای من کاری کنید. این اخبار را به او داده اند تا شاید تکانی بخورد و توبه کند. ما نمی دانیم در دل عمر سعد چه بوده و چه گذشته است. چند موردش را نقل کردند.
همه اینها یکی از مصادیق
«الَّذِینَ طَغَوْاْ فىِ الْبِلَادِ فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ»
«در سرزمین ها طغیان کردند و فساد را در زمین زیاد کردند.»
است. شیخ مفید نقل می کند:
«(روز هشتم محرم) چون امام حسین فرود آمدن لشگر را با عمرسعد در نینوا و آمادگی آنها را برای جنگیدن مشاهده نمود برای عمرسعد پیغام فرستاد. می خواهم تو را دیدار کنم. می گویند مدت طولانی شبانه با عمرسعد صحبت کرد. بعد از اینکه صحبت تمام می شود عمرسعد یک نامه ای برای عبیدالله می نویسد. همانا خداوند آتش را خاموش ساخت، پریشانی را برطرف نمود کار امت را اصلاح کرد. حسین با من پیمان بست که از همانجا که آمده بازگردد یا به یکی از سرحدات برود و همچون دیگر مسلمانان زندگی کند و در سود و زیان مسلمانان همانند یکی از ایشان باشد یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارد (که البته دروغ می نویسد) و هرچه خود داند انجام دهد.»
عمرسعد تکان خورده، متنبه شده. دقت کنید امام حسین چگونه برای هدایت و نجات از آتش به سراغ مردم می روند حتی دشمن سرسخت خودشان. توجه داشته باشیم، امام زمان علیه السلام هر شب و هر روز می آیند و درِ خانه دل و قلب ما را می زنند. عمرسعد می خواهد زرنگی کند و هر دو طرف را داشته باشد و کجدار و مریض پیش رود ولی گاهی نمی شود کجدار و مریض پیش رفت. انسان باید تصمیمش را بگیرد و هوای نفسش را بلکه خودش را به زمین بزند. امکان ندارد با همان شخصیت و حیثیت گذشته توبه کنم و بتوانم راه درست را در پیش بگیرم. باید به اشتباه خود اعتراف کنم و از کسی نترسم و ملاحظه ی چیزی را نکنم. عبیدالله نامه را می خواند و می گوید:
این نامه شخصی خیرخواه و دلسوز بر مردم است. ما عمرسعد را فرستادیم حسین را بکشد حالا شده خیرخواه و دلسوز مردم و دارد قضیه را برعکس می کند؟! چه کنیم؟»
شمر ملعون می گوید:
«اینگونه نمی شود. اگر نمی تواند من را بفرست کار را حل می کنم.»
ابن زیاد می گوید:
پیشنهاد خوبی کردی تدبیر همین است که تو گفتی. نامه ای می نویسم. نزد عمرسعد ببر که باید بر حسین و پیروانش پیشنهاد کند که تن به حکم من دهند؛ اگر بدان تن دادند آنها را زنده به نزد من فرستد و اگر ابا کردند باید با ایشان بجنگد. اگر عمرسعد این کار را انجام داد، که انجام داده تو هم برو فرمان بردار او باش هرچه گفت اطاعت کن. اگر انجام نداد این نامه را به او بده و بگو از این به بعد من فرمانده ام.»
و در نامه به عمرسعد ملعون نوشت:
«من تو را به نزد حسین نفرستادم که از جنگ با او بازداری و با او با مصالحه رفتار کنی و آرزوی سلامت و زندگی برای او داشته باشی و عذر برای او بتراشی.»
شمر نامه را می آورد. عمر سعد می گوید:
«تو راچه می شود؟ وای بر تو خدا آواره ات کند و زشت گرداند
آنچه برای من آورده ای. به خدا گمان دارم تو مانع شدی از اینکه پیشنهاد مرا بپذیرد و کاری که ما امید اصلاح آن را داشتیم بر ما تباه ساختی. به خدا سوگند حسین تسلیم کسی نمی شود. همانا جان پدرش علی در سینه اوست او کسی نیست که تن به ذلت و خواری دهد.»
شمر گفت:
«اکنون بگو چه خواهی کرد؟ آیا فرمان امیر را انجام می دهی یا لشگر را به من می دهی؟» عمر سعد گفت:
نه، چنین نکنم و عمارت لشگر را به تو وانگذارم و خودم این کار را انجام می دهم. تو برو و امیر پیاده ها باش.»
عمر سعد روز پنج شنبه نهم محرم برای جنگ با امام حسین مصمم شد.باز هم امام حسین بااو صحبت می کند، رهایش نمی کند می خواهد او را نجات دهد. این ملاقات و گفتگو انجام شد. اما امان از این زبان، گاهی آدم یک جمله را به زبان می آورد به شقاوت گرفتار می شود. گاهی یک جمله را به زبان می آورد به سعادت می رسد.
«وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّهٌ»
«ای بنی اسرائیل! از این در وارد شوید و عبارت «حطه/م را بگویید.»
سرت را پایین بینداز و وارد این آستان شو و بگو اشتباه کرده ام، مرا ببخشید. همین یک کار را بکن، تمام است.
هنگام مردن خلیفه دوم، امیرالمومنین بالای سر اوست می فرمایند می خواهی یک کاری برایت کنم مشکلاتت حل شود؟ و جهنم نروی؟ بیا در مقابل همه بگو من اشتباه کردم. زیر بار نمی رود و می گوید:
«النَّارَ وَ لَا الْعَار.»
«آتش را قبول می کنم و تن به این ذلت نمی دهم.»
گاهی ما در دلمان چیزهایی می گذرد اما به محض اینکه به زبان آوردیم خیلی چیزها عوض می شود. کینه ها و محبت ها از همین جا درست می شود. از سوی دیگر انسان می گوید اشتباه کردم و کارها از همین جا اصلاح می شود. اگر مادرت را اذیت کردی، پدرت را اذیت کردی و یا هر کسی را اذیت کردی یک بار بگو «اشتباه کردم» تمام می شود. شیطان نمی گذارد، آتش کبر را در من شعله ور می سازد و البته این منم که شیطان را به خود راه می دهم.
صبح عاشوراست، هنوز اتفاقی نیفتاده است. عمرسعد همه کار می تواند بکند، می تواند برگردد آنچنان که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. امام حسین تو را و میلیاردها مثل تو را می تواند با یک نگاه بخرد. باور کن.
«یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی وَ بِالْجَنَّهِ أَبْشِرِی»
«ای لشگریان خدا! سوار بر مرکب های خود شوید و به بهشت بروید.»
سپس دستور می دهد تیراندازها آماده باشند و اولین تیر را خودش می اندازد. می گوید:
«شهادت دهید نزد امیر که اولین تیر را من انداختم.»
عرض کردم، شیطان انسان را به هیجان می آورد بعد به او می گوید:
«حالا که گناه کردی برو؛ همین است.»
عمر سعد ملعون وقتی آمد پیش یزید و عبیدالله، گفت:
«آن کاری که قرار بود ما انجام دهیم تمام شد، ملک ری را بده»،
به عمرسعد گفت:
«عهدنامه ما را بده.»
عمرسعد گفت:
«آن را گم کردم و همراهم نیست -این هم یک نکته ای دارد که او عهدنامه را گم کرده است-»
گفت:
«اگر گم کردی ما با هم عهدی نداریم.»
گفت:
«من به فرمان تو این کار را کردم. اگر پدرم یا هرکس دیگری می گفت، این کار را نمی کردم. تو گفتی این کار را بکن.»
گفت:
«عهدنامه ای نیست، از ملک ری هم خبری نیست.»
«نجا گفت:
«بدبخت شدم.»
اما عمر سعد! تو بدبخت بودی. اگر ملک ری را می گرفتی باز هم بدبخت بودی. حالا جزو کسانی شدی که «خسرالدنیا والآخره» هستند. این را که امام حسین علیه السلام قبلا به تو گفته بود، امیرالمومنین علیه السلام به تو گفته بود.
یکی از علما می فرمود در یک واقعه ای قبل از عاشورا، عمر سعد سقوط کرد؛ آن مجلسی که مسلم بن عقیل ایستاده، با لب و دهان خونی دارد نگاه می کند به جمعیت؛ رو می کند به عمرسعد، می گوید: من در کوفه هفتصد درهم وام گرفته ام این دین را از طرف من ادا کن بدن مرا با تقاضا از ابن زیاد بگیر و دفن کن کسی را به سوی حسین علیه السلام بفرست تا او را از مسیر کوفه باز گرداند زیرا من به او نامه نوشته ام و به وی خبر داده ام که مردم (کوفه) با او هستند از این رو یقین دارم به کوفه می آید. پله دیگر سقوط: حضرت زینب سلام الله علیها به عمرسعد ملعون می گوید:
«عمرسعد؛ ویلک یا عمر. خجالت نمی کشی؟ آیا اباعبد الله کشته می شود و تو نظاره می کنی؟»
در عبارت مقتل داریم اشک عمرسعد به روی ریش های نحس اش ریخت. دقت کنید رویش را برگرداند و گفت:
«کارش را تمام کنید.»
امان از اینکه آدم در سرپایینی بیفتد. بد میکند بدتر می شود، بدتر را انجام می دهد بعد بدتر و بدتر و بدتر.
بهانه ی شما امام حسین و بیعت او بود. حال که او را کشتید پس کار تمام شد! شقاوت را ببینید؛ ای عمر سعد مگر نمی خواستی فرمان امیرت را گوش کنی؟ گوش کردی. حسین را کشتی. عبارت مقاتل می نویسد وقتی سیدالشهدا به شهادت رسید. عالم دگرگون شد.
«فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذاب»
«پروردگارت عذاب را بر آنها فرو فرستاد.»
عذاب این است که من روز به روز بدبخت و بدبخت تر می شوم. فریب مردم موفقیت نیست، فریب خود است.
در کجلس اسارت وقتی می خواهند حضرت را خوار کنند، می گویند: «خدا ما را بر شما غالب کرد و پیروز شدیم.»
حضرت زینب سلام الله علیها این آیه را تلاوت می کنند:
«وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ» (آل عمران178) ای کسانی که در زندگی مهلت دارید، وقت دارید، بترسد؛ این خداست که گناهان تو را پوشانیده و به تو آبرو داده است، اگر فضل و رحمت او نبود همان روز اول معصیت، بی آبرو می شدی. او ستارالعیوب است و نخواسته آبرویت را ببرد.
امام حسین را کشتند. اما باز ادامه میدهند. لباس های سیدالشهدا را به غارت می برند، خیمه ها را غارت می کنند.
حمید بن مسلم می گوید: به خدا من زنی از خاندان آن جناب را دیدم
که جامه اش را به تنش نگه می داشت که نبرند. می گفت دیدم ملعون
آمده لباس را گرفته دارد می کشد. اینقدر کشید تا لباسش را کند. لباس رویش را برد. پس به طرف علی بن الحسین علیه السلام رفتیم. گروهی از پیادگان همراه شمر بودند به شمر گفتند:
«آیا این بیمار را بکشیم؟»
من گفتم:
«سبحان الله، این جوان مریض را رها کنید.»
البته این اراده ی خداست، آنها بیمار و غیر بیمار نمی شناسند.
«فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذاب»
«پروردگارت عذاب را برآنها نازل کرد»
فعلا در دنیا عذاب عمرسعد ملعون این است: بدبختی و بدبختی و بدبختی!
در مقتل می نویسد هنگامی که خواستند اهل بیت را سوار کنند موافق ثبت دفاتر دو کودک نبودند. عمر سعد دستور داد لشگر به اطراف رفتند آن دو را پیدا نکردند شمر ملعون در مقام تفحص برآمد به هر طرف مرکب تاخت تا به کنار درختی رسید دید آن دو در سایه آن درخت خوابیده اند. آن ملعون از روی اسب خم شد چند تازیانه بر آنها زد. حرکت نکردند پیاده شد چند سیلی به صورت آنها زد حرکت نکردند فهمید هر دو از دنیا رفته اند... الا لعنه الله علی القوم الظالمین
×