دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خدا به ماه رسانده ست دست دریا را

 

چنان که وقت عطش جرعه‌ای گوارا را

طلب کنید فقط ساقی العطاشا را

 

هنوز جای علامت به شانۀ پدر است سپرده زیر علم دست صاحبش ما را

 

‌مه محترم عشق

می‌زنم دم ز علمدار رشید حرم عشق

شه با کرم عشق

‌مه محترم عشق

صفای قدم عشق

دریای غیرت

حضرت عبّاس شیر کارزار

                        دید بر اهل حرم چون کار، زار

 

گشت آن دریای غیرت، موج‌زن

                        نزد شاه آمد سوی جان باختن

 

۳

 کمی آهسته رو بگذار تا زینب شود یارت حیاتم بخش، یک‌بار دگر از فیض دیدارت

 

به جان مادرم رخصت بده، ای یوسف زهرا که زینب با کلاف جانِ خود گردد خریدارت

قافله

او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد

می‌رود کوفه ... خدا پشت و پناهش باشد

 

شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو

سوزش قلب من از آتش آهش باشد

تأخیر

ای وعدۀ خدا ز چه تأخیر کرده‌ای؟

دیگر برای آمدنت دیر کرده‌ای

 

در اشتیاق پیرهنت سالیان سال

یعقوب چشم‌های مرا پیر کرده‌ای

وداع

انگار کسی در نظرت غیرخدا نیست

این مرحله را غیر امام‌الشهدا نیست

 

آئینه‌تر از روی تو خورشید ندیده

این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست

افسوس

من آب روانم ای علمدار

من مایۀ جانم ای علمدار

 

شرمنده ز روی ماه اصغر

در هر دو جهانم ای علمدار

نگاه روشن

 

خورشید را به سجده می‌اندازد، برق نگاه روشن دیدارت

دریا به خواب رفته و می‌بیند، چشمان پرستارۀ بیدارت

 

امشب چراغ‌ها همه خاموشند، پایان قصه را تو روایت کن

باید که دید دایره سهم کیست، باران عشق خورده به پرگارت

فصل سپیده

چشمی گشودیم و دیدیم، خورشیدمان سربریده است

بی رحم دستی از این باغ، یک دامن آلاله چیده است

 

شیون کن ای دل! دل من! وقتی در این خاک تشنه

این سو سپیدار زخمی، آن سو صنوبر خمیده است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×