دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غرور فاطمه درچشم کوچه و بازار

زمین کرانۀ عطشان بیقراران است

زمانه ملتهب داغ سوگواران است

 

به هرطرف که بگردد نگاه سرد غروب

نشان شام غریبان سربه داران است

شام غریبان؛ بماند بقیه اش

کوتاه کن کلام... بماند بقیّه‌اش

مرده است احترام... بماند بقیّه‌اش

 

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

آن هم نشد حرام... بماند بقیّه‌اش

شام غریبان؛ انگشتر تنگ

دلی در خون نشسته دوست داری؟

بگو قلبی شکسته دوست داری؟

 

تو را ای عشق! بی سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داری؟

شام غریبان؛ زبان حال حضرت زینب (سلام الله علیها)

این همه راه دویدم ز پی دلدارم

 به امیدی که در این دشت برادر دارم

 

تو دعا کن به کنار بدنت جان بدهم

فکر همراهی با شمر دهد آزارم

روضه ی شام غریبان

اثری نیست و یک پیروهنی نیست شده

تکه‌های بدن پاره تنی نیست شده

 

آن قدر داد زدم این پسر دخت نبی ست

بین جنجال صدای سخنی نیست شده

جنگ خنجر و حنجر

با داغ مادرش، غم دختر شروع شد

او هر چه درد دید از آن «در» شروع شد

 

مادر به او که پیرهن کهنه را سپرد

دل شوره‌های زخمی خواهر شروع شد

مشت‌ها و گوشواره‌ها

بیش از ستاره زخم و، فلک در نظاره بود دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود  

لازم نبود آتش سوزان به خیمه‌ها دشتی ز سوز سینۀ زینب شراره بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×