دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عطر یاس

دستی بزن به زبری روی زبان مشک

خالی است از فران و ترنم دهان مشک

 

دیگر امید روشنی از سوزشش مگیر

سرخ است و بی‌ستاره سوی دیدگان مشک

انگشتر بنی‌آدم

حالا نگین حلقۀ خاتم تویی تو

انگشتر سبز بنی‌آدم تویی تو

 

در اعتقادات عجیب آب و شمشیر

مردی اگر باشد در این عالم تویی تو

 

فاصله

می‌بُرد روی اسب با خود پا به پا مشک

انگار تقدیرش گره می‌خورد با مشک

 

می‌خواست امیدی برای خیمه باشد

نقش ظریفی داشت در این ماجرا مشک

بوسه‌گاه

بوسه‌گاه پنج معصوم از بدن افتاده است

پیش راه کعبه دست بت‌شکن افتاده است

 

غرق در دریای اشک خون، که مشکش پاره شد

دیده خونباران، ولی لب از سخن افتاده است

غیرت جاودانۀ تاریخ

امشب از تشنگی سخن دارم

که  از آن  آب  در دهن دارم

 

همه جویای آب و من عطشم

جز  می تشنگی  دگر نچشم

کوتاه سروده
تماشا

مولا که دو چشم حیدری  وا می‌کرد

یک لحظه نظر به هر دو دنیا می‌کرد

 

اما  گهِ سِیر قامتت یا عباس

با گردش سر، تـو را تماشا می‌کرد

کوتاه سروده
یک جلوه ز نور اهل بیت عباس است

یک جلوه ز نور اهل بیت عباس است

تکبیر سرور اهل بیت عباس است

 

نامی که طلاکوب نمودست خدا

بر تاج غرور اهل بیت عباس است

محرم‌ترین محافظ ناموس اهل بیت

مثل کبوتران که به پر داشتن خوشند

پروانه‌ها به شمع سحر داشتن خوشند

 

ما زیر پای او جگری پهن کرده‌ایم

امثال ما فقط به جگر داشتن خوشند

 

عباس عاشقی است که همتا نداشته

عباس عاشقی است که همتا نداشته

کس تاب درک عاشقی‌اش را نداشته

 

محرابِ ابروان ابالفضل قبله است

گیرم که شهر، صحنِ مصلا نداشته

قمر خوانده شدی اما، شده خورشید محتاجت

سلام ای زادۀ حیدر، سلام ای ماه دل آرا

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

 

دمِ میخانه بنشستم، اگرچه غافل و پستم

ولی من نوکرت هستم، نگاهی کن بر این شیدا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×