دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کنار آب روان آبرو به آب نداد

  

شب ولادت خود داده بود دل از دست

نگاه کرد به چشم حسین و شد سر مست

 

قسم به نرگس چشمش همین که چشم گشود

چو تیر عشق حسینش درون سینه نشست

کتاب عشق حسین

  

سلام باد به چشم و به دست و بازویش

درود باد به ماه جمال دلجویش

 

ز معجز نبوی ارث می‌برد چشمش

به ذوالفقار علی رفته تیغ ابرویش

 

روا بود که به زهرا پسر بخوانندش

  

سزد ز مهر فلک خوبتر بخوانندش

قمر، نه رشک هزاران قمر بخوانندش

 

قسم به خون شهیدان حق روا باشد

که سیّدالشّهدای دگر بخوانندش

چراغ هاشمیان

   

درود صبر و سلام رضا به همّت او

دل فرات بود مشتعل ز غیرت او

 

به شیرخوارگی او را شناخت شیر خدا

که بوسه زد به جبین و به دست و صورت او

خورشید نیزه‌ها

   

فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو

دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

 

می آید از کنار شریعه شهاب‌وار

بسته است راه را به حرم، لشکر عدو

مسیحای عقلمه

  

ای آفتاب روشن شب‌های علقمه

سرو رشید خوش قد و بالای علقمه

 

داده است مشک تشنۀ تو آب را بها

ای آبروی آب! مسیحای عقلمه!

 

چشم امید عالم و آدم به دست توست

   

بی شک تو صبح روشن شب‌های تیره‌ای

خورشیدی و به ظلمت این شام، چیره‌ای

 

تسخیر کرده جذبۀ چشم تو ماه را

بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره‌ای

 

شانه مزن مویت را

             

جلوه کن در دل شب، صورت مهتاب بکش

خَم بینداز به ابرویت و محراب بکش

 

فکر ما نیز بکن، شانه مزن مویت را

عاشقان را به سر ِ دار ِ پُر از تاب بکش

یا قمر العشیره ادرکنی

               

دل شوریده نه از شور شراب آمده مست

دین و دل ساقی شیرین سخنم برده ز دست

ساغر ابروی پیوسته او محوم کرد هر که را نیستی افزود به هستی پیوست

حضرت امّ البنین سلام‌الله‌علیهاوعلی‌اولادها

       

دیده‌ای از اشکْ تر دارم، تماشا کردنی

دو صدف، صدها گهر دارم، تماشا کردنی

 

«فاطمه»، «امّ بنین»، «لاتَدْعُوِنّی»، آه! آه!

واژه‌هایی در نظر دارم، تماشا کردنی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×