دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مه انجمن

 

آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش

جلوه‌گر نور خدا از رخ پرتو‌فکنش

 

آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار

روشن از چهره‌ی تابنده و وجه حسنش

چشم به ساقی

 

از لاله دید، پُر‌چمنی، در برابرش

آمد دمی که بر سر جسم برادرش

 

لبریز برکه‌ای به تموّج ز خونِ گرم

غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش

ماه هاشمی

ای ماه هاشمی‌نسب! ای سرو سرفراز!

«عشّاق را به ناز تو، هر لحظه صد نیاز»[i]

 

گُل‌های تشنه بر سر راه تو منتظر

«ای سرو ناز حسن! که خوش می‌روی به ناز»

 

سجود عشق

 

بیا از خاک بردار و به دامانت، سرم بگذار

به پیش چشم دشمن، پای بر چشم ترم بگذار

 

اگر چشمم پُر از خون است و جایی بهر پایت نیست

بیا چشم انتظارم، پا به چشم دیگرم بگذار

مشک بر دوش

گوش کن گوش، صدای نفسی می‌آید

مَشک بر دوش، از آن دور، کسی می‌آید

 

کیست این مرد که این‌گونه به دشمن زده است؟

که ز هر گوشه، صدای جرسی می‌آید

 

باب الحوائج

عشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند

از آب دیدگان، تن خود شست‌وشو کنند

 

اوّل قدم ز جان و سر خویش بگْذر‌ند

در خون دل، تهیّه‌‌ی غسل و وضو کنند

 

خوشا فرات!

 

سخن، هر آن‌ چه که در باب دست‌های تو شد

نماز بود و به محراب دست‌های تو شد

 

حدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق!

دو مصرع غزل ناب دست‌های تو شد

خسوف شفق‌گون

چون شه‌سوار علقمه‌، پا در رکاب شد

بر پا به خاک، شورش «یومُ ‌‌الحساب» شد

 

زآن شیر بیشه‌ی علوی، هر چه ترس بود

یک‌‌باره جمع، در دل خیل کلاب شد

 

قبلۀ اهل صفا

بر عهد خود ز روی محبّت، وفا نکرد

تا سینه را نشانه‌ی تیر بلا نکرد

 

تا دست رد به سینه‌ی بیگانگان نزد

خود را مقیم درگه آن آشنا نکرد

 

تجدید وضو

سقّا به آب، لب ز ادب، آشنا نکرد

از آب پُرس از چه ز سقّا، حیا نکرد

 

تجدید شد، وضوی نمازِ امامِ عشق

بیهوده دست خویش به آب، آشنا نکرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×