دسترسی سریع به موضوعات اشعار
آبروی عشق
خسته و تنها میان آتش و شمشیر و بند
کوچههای کوفه بار غربتم را میکشند
هر چه میگردد دلم راهی به سوی عشق نیست
راههای اصلی کوفه به سمت غربتند
مسلم ابن ...
بی سر شدهای و از جهان سر هستی
یک گام از عاشقان جلوتر هستی
گفتند که مسلمِ عقیلی اما
ولله که مسلم ابنِ حیدر هستی ...
لبِِ امام
از بام فتاده بام را میفهمد
در دام فتاده دام را میفهمد
لب تشنگیات وقتِ شهادت یعنی
این مرد، لبِ امام را میفهمد
افتادهترین مرد
لب تشنهتر از جام فتادی سردار؛
در آتشِ این دام فتادی سردار!
افتادهتر از تو مرد در عالم نیست
اینگونه که از بام فتادی سردار!
بار غربت
شانههای زخمیاش را هیچ کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت
در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهاییاش یاور نداشت