دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مهمان سرگردان

                

بیا مهمان سرگردان کوفی را تماشا کن ز احسان بهر این مهمان، سر و سامان مهیّا کن  

چو شمعی در ره عشقت سراپا سوختم امشب بیا پروانۀ پروانه را ای شمع! امضا کن

السّلام علیک یا مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب

                   

ز راهِ آمده از خانۀ خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد

 

تو را به حیدر کرّار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنّسا بیا برگرد

تشنۀ دیدار

                       

نقد جان بر کف و شرمنده به بازار توام

که بدین مایۀ ناچیز خریدار توام

 

سنگ‌ها از همه سو بر من آزاده زدند

به گناهی که در این شهر، گرفتار توام

تو علی هستی و من میثم تمّار توام

                 

گر چه ای یار! اسیر کف اغیار توام نی گرفتار عدو بلکه گرفتار توام  

نام تو ورد زبانم به سر دار شده است تو علی هستی و من میثم تمّار توام

بلندترین

طوفان اسیر در دل دریای شهر شد

مردانگی ترانۀ بی‌جای شهر شد

 

در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگ‌هاست

خورشید هم موافق سرمای شهر شد

ظلمت کوفه

نسیم بود که می‌رفت تا رها برود

به سمت مقصد هموار ناکجا برود

 

نسیم بود که از کوچه‌های شهری لال

بلند شد که به دنبال آن صدا برود

خبر

خبر رسید که بر بام دوم دو هوا

به کوچه کوچۀ کوفه نفاق شد پیدا

 

خبر رسید که مسلم غریب و تنها شد

شکست کوفه دوباره وفا و پیمان‌ها

 

دلواپس

دیشب به یاد روی تو هر لحظه سوختم

بر چشم‌های خیره سران دیده دوختم

هر کس به قیمت دو سه نان دین خود فروخت

من در ازای عشق تو، جان را فروختم

طبل شروع غائله

این خلق نابکار به ما پشت پا زدند

در ابتدای راه، حقیرانه جا زدند

 

ما را به چند کیسۀ درهم فروختند

مولا میا به کوفه، که قید تو را زدند

 

آبروی عشق

خسته و تنها میان آتش و شمشیر و بند

کوچه‌های کوفه بار غربتم را می‌کشند

 

هر چه می‌گردد دلم راهی به سوی عشق نیست

راه‌های اصلی کوفه به سمت غربتند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×