دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ابر نوبهاری

چه لیلا؟ خود یکى مجنون اکبر

چه اکبر؟ خود یکى جان، پاى تا سر

 

کجا مادر چو او فرزند زاید؟

که در صد قرن، چون آن مه نیاید

 

باغ و نهال

پدر باغ و پسر در وى نهالى است

ندانى بى ‏نهال، او را چه حالى است

 

نهالى داشت شه، پُر‌بار و خوش‌بر

به رخ، چون ماه بود و قد، صنوبر

 

زیبا‌تر از یوسف

ای که در حُسن و خِرَد، شهره‌ی عالم بودی!

«اَشبهُ ‌النّاس» به پیغمبر خاتم بودی

 

پیش حُسن تو دم از یوسف کنعان نزنم

که تو زیبا‌تر از او، در همه عالم بودی

 

خبر‌ غم‌افزا

 

شاهی که بُوَد ساقی کوثر، پدر او

دردا! که بریدند لب تشنه، سر او

 

داغ پسر لاله‌عذارش، علی اکبر

داغی است که تا حشر بُوَد بر جگر او

نور دیده

 

به حکم آن که پدر را، پسر گذارد دِیْن

خدای خواست پسر از خلیل و داد حسین

 

به ‌صورتی چو مه بدر، جا به‌ معرکه ساخت

تو گفتی او چو علی بود و کربلا، چو حنین

بگذار بگریم

 

رفتیّ و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم

ای روشنای دل من! تاریک شد دیدگانم

 

گفتم که در سایه‌‌سارِ، قدّ رسایش نشینم

افسوس! افتاده بر خاک، آن سرو، آن سایبانم

 

ماه کامل

 

ای مرتضی خصایل و احمد شمایلم!

وی پیش دیده چیده شده! میوه‌ی دلم!

 

بگْشای دیده و به دلم، راه غم ببند

برق نگاه نیست ولی سوخت حاصلم

داغ‌ جگر‌سوز

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

خیز و کن یاری‌ام، ای چشم و چراغم! پسرم!

 

تا نوای تو شنیدم ز رُخم رنگ پرید

خبرِ داغِ تو کرد از دو جهان بی‌خبرم

 

غم دل

 

باز خونابه‌ی دل می‌رود از چشم ترم

تا دگر دیده‌ی خون‌بار، چه آرد به سرم؟

 

راست گویم، غم زلف علی ‌اکبر دارم

کآورد باد صبا، رایحه‌ی مُشک ترم

معامله با خدا

گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم

نفس شمرده زدم، همرهت پیاده دویدم

 

محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم

گهی به‌ خاک فتادم، گهی ز جای پریدم

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×