دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اولین کاروان سینه زنت

آمده سرشکستۀ محنت

آمده اشک ریز بت شکنت

 

السلام ای مرمل بدماء

چه خبر از هزار زخم تنت

 

از دو تا لاله‌های من چه خبر

چه خبر از سپاه بی کفنت

زینب و کاروان او هو شد

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می‌آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می‌آمد

 

سنگ‌ها روی پشت بام آمد

اولین روز از مه صفرُ

سر آقای ما به شام آمد

عید دشمن به جای نقل و نبات

سنگ‌ها روی پشت بام آمد

 

از این به بعد، بیرق نهضت به دوش توست

بر تلّ پا‌‌یدار‌‌ی خود ا‌‌یستاده‌ا‌‌ی

در کربلا‌‌ی دوم خود پا نهاده‌ا‌‌ی

 

از ا‌‌ین به بعد، بیرق نهضت به دوش توست

در‌‌یای استقامت و کوهِ اراده‌ا‌‌ی!

 

کوتاه سروده
کجاوۀ تو

همراه تو بی بدیل باید باشد

ابراهیم خلیل باید باشد

 

از کرب و بلا، کجاوۀ تو، تا شام

                                     بر شانۀ جبرییل باید باشد                                 

 

خطابه‌های دوباره

هول و هراس باز دوباره شروع شد

چشمان هیز و معجر پاره شروع شد

 

اینجا عجیب طبل و کف و سوت می‌زنند

بر آستین پاره نظاره شروع شد

حالا که میل روضه به بازار شام خورد

این اشک‌ها حضور تو را داد می‌زند

عطر نگاه تو به خدا داد می‌زند

 

آهی کشیده‌اید که روضه گرفته است؟

تشریف چشم‌های شما داد می‌زند

 

شب جمعه است دلم کرب و بلا می‌خواهد

از خدا آمده ام تا به خدا برگردم

پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم؟

 

می‌روم پشت سرم آب نریز ای مادر

وطن مادری آنجاست، چرا برگردم؟

بعید نیست شغالان به شهر پای نهند

دگر چه باغ و درختی؟ بهار اگر برود

چه بهره از دل دیوانه؟ یار اگر برود

 

حجاز، بر قدِ سروِ که تکیه خواهد کرد؟

به سوی دشت طف آن کوهسار اگر برود

 

برخاست شعله‌های ستم از همان نشست

وقتی که ماه مهر تو در آسمان نشست تصویر تشنگی به رخ کهکشان نشست  آخر به خضر و چشمۀ آب بقا رسید هر عاشقی به معرکه تا پای جان نشست  

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×