دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خم سلامت باد!

چون حسین بن علی اندر نبرد

مانْد هم‌چون ذات حق، یکتا و فرد

 

دید عبداللَّه، جگرگوشه‌یْ حسن

که گرفته گِرد یزدان، اهرمن

 

پیشواز تیر

 

دید شاه دین چو عبدالله را

بگْذرانید از فلک پس آه را

 

هم‌چو جان آن طفل را در بر کشید

ز آه دل، آتش به خشک و تر کشید

 

عشق محض

آمدم تا جان کنم قربان تو

پیش تو گَردم بلاگردان تو

 

در حرم دیدم که تنها مانده‌ام

هم‌رهان رفتند و من جا مانده‌ام

 

شوق دیدار

وندر آن حالت که شه بُد غرق خون

آمد عبدالله از خرگه برون

 

وه! چه عبدالله؟ رویش رشک ماه

چون شب اسراش، گیسوی سیاه

 

جان‌فروشان

سنگ می‌بارد چو باران ز آسمان

تنگ بر «عابس» شده کار جهان

 

دست بُرد و خود از سر برگرفت

هم‌چو آتش، پای تا سر درگرفت

 

محرم اسرار

 

بشْنوید، ای دوستان خوش‌خصال!

از «حبیب بن مظاهر» شرح حال

 

فیض دیدار رسول ذوالجلال

شد نصیب او چو ارباب کمال

عشق و مستی

 

سال‌خورده نخل بستان صفا

«مسلم بن عوسجه» آن با وفا

 

دید در بازار، غوغایی به پاست

صحبت از جنگ و حدیث از نینواست

 

کشور دل

دید «مسلم» را «حبیب» حق‌پرست

با همه بی‌رنگی‌اش، رنگی به دست

 

گفت با زاریش کای دیرینه‌دوست!

وی که دانم طالب مغزی، نه پوست!

 

تقریر عشق

 

باز یادم آمد از تقریر عشق

بر مرید عشق، پند پیر عشق

 

گفت با من: در دیار کربلا

بود پیری، خضر دریای صفا

خونین قصّه

 

ای صبا! بشْنو ز من، این داستان

آتشی زن بر وجود دوستان

 

گفت خونین‌قصّه‌ای با جان ریش

مادر ایّام با فرزند خویش

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×