دسترسی سریع به موضوعات اشعار
دیدار
دیدن دستای بسته اومدی
پیش کاروان خسته اومدی
حالا که دیگه نمیتونم پاشم
حالا که پاهام شکسته، اومدی
لالۀ پرپر
شام غمهاى من غمزده را آخر نیست
لالهاى همچو تن خونى من، پرپر نیست
گوشۀ پلک گشا، صورت من خوب ببین
شک نکن دختر تو پیر شده، مادر نیست
دخترت را ببر که خسته شده
آمدی با سر آمدی، چه کنم؟
بین تشت زر آمدی، چه کنم؟
هر دو دستم شکسته، اما تو
با دو چشم تر آمدی؟ چه کنم؟
رخ زهرا نما دارد رقیه
بنال ای دل، نوا دارد رقیه
به هر دردی دوا دارد رقیه
مرض او را ز پا انداخت، امّا
مریضان را شفا دارد رقیه
یا رب ز دست صیاد، این صید را رها کن
ای وای بر یتیمی، قلبش شکسته باشد
در گوشۀ خرابه، تنها نشسته باشد
یا رب ز دست صیاد، این صید را رها کن
تا جان به سینه دارد، از دام رسته باشد