دسترسی سریع به موضوعات اشعار
روز رزم
چون بهر شاه تشنهجگر، یاوری نمانْد
عبّاس و قاسمیّ و علی اکبری نمانْد
از کید و کین اختر و بیمهری سپهر
از بهر یاوریش، نکو اختری نمانْد
هزاران حسام
چون عزم کارزار، شه تشنهکام کرد
گفتی به رزمگاه، قیامت، قیام کرد
سر را به راه حق، به کف خویشتن نهاد
تن را به یاد دوست، نشان سهام کرد
شیران غاب
چون روز حرب، مهر شد از مشرق، آشکار
گفتی که تیره گشت، چو شب، روزِ روزگار
سر زد چو بانگ کوس مخالف، بلند شد
از سینۀ سپهر، بسی نالههای زار
بدرود آخر
ظهر بود و مهر میتابید نور
دشت بود آتش به جان، همچون تنور
کربلا بود، آری؛ آن صحرای غم
لیک نی آن کربلای صبحدم