دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دردانه

دردانه‌ترین پسر علی اصغر بود آرام دل پدر علی اصغر بود

مردانه به جانبازی بابا می‌رفت تیر‌ آمد و چون سپر علی اصغر بود

 

لبیک

 

آن دم که به سوی رزمگه باره کشید

آن نعرۀ عاشقی دگر باره کشید

 

لبیک گلوی کودک شش ماهه

خون بود که تا ستاره فواره کشید

 

گلستان

گوش تا گوش تو ای غنچه گلستان شده است آب آب لب تو بانی باران شده است

 

خون حلق تو نرفته نفست بند آمد که به یک چشم زدن جسم تو بی جان شده است

زلال

و در چشم تو باران شعبه دارد زلال چشمه ساران شعبه دارد

سه شعبه تیر نامردان اگر بود گلوی تو هزاران شعبه دارد

 

فدای اصغر

نوشتم پر، کبوتر شد دوبیتی

نوشتم لاله، پرپر شد دوبیتی

 

نوشتم آب، لب‌هایش ترک خورد

فدای کام اصغر شد دوبیتی

 

غنچۀ نشکفته

دست مولا، غنچه‌ای نشکفته بار آورده بود

  در خزان، سوغاتی از نسل بهار آورده بود

غنچه‌ای لب تشنه‌ای را در جستجوی قطره‌ای

  بر دست طلب، تا جور کنار آورده بود

 

شمس قمر

از خیمه غنچۀ دگرم را بیاورید  

یعنی که پارۀ جگرم را بیاورید

عزم عروج دارم از‌این دشت لاله خیز

  یاری کنید هم سفرم را بیاورید

همنفس آفتاب

سوخته مادر، چطور شیر بیاید؟

کاش که یک قطره آب گیر بیاید

نیست برای من آبدارتر از این

گفت به مادر علی که تیر بیاید

فصل سبز ملاقات

تو مثل آن گل سرخی، که تازه وا شده است

وغنچه غنچه در این دشت، رو نما شده است

تو اولین قدم سبز، روی دشت بهار

تو مثل طفل نسیمی، که تازه پا شده است

شفیع عاصیان

 

شمّه‌ای گویم من از میدان عشق گرم جان‌بازی چو شد سلطان عشق،

 

ناله‌ای از خیمه‌گه بشْنید شاه زآن سبب آمد به سوی خیمه‌گاه

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×