دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دو تا کریم

حسن شدی که کریمان فقط دو تا باشند

دو تا کریم در عالم برای ما باشند

 

حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند

کبوتران همه راهی سامرا باشند

 

به لب خشک تو از جام محرم دادند

 

مثل بغض از وسط حنجره برخاسته‌ایم

همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته‌ایم

با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته‌ایم

به هواى حرم سامره برخاسته‌ایم

 

بر پای سفرۀ تو نشستیم یا حسن

 

پا از گلیم بیشتر انداخته گدا

وقتی به خاک پات، سر انداخته گدا

اطراف صحن بال و پر انداخته گدا

گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا

 

علت گریه

این چند روزه لرز تنت بیشتر شده

شاید تو را هم از قفس غم رها کنند

این آب از گلوی تو پایین نمی‌رود

بس کن دگر، بگو پسرت را صدا کنند

 

زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب

زهر افتاده به جان جگرم، مهدی جان

لرزه انداخت ز پا تا به سرم، مهدی جان

 

به لب خشک پدر آب گوارا برسان

که من از سوز عطش شعله‌ورم، مهدی جان

 

عطر سیب

او اهل گریه بود و دو چشم نجیب داشت

با نام مجتبایی‌اش انسی عجیب داشت

 

او هم کریم بود و به هنگام بخششش

خورشید و ماه، یا که ستاره به جیب داشت

اشاره

امشب دو دیده‌ام ز غمت پُر ستاره است

آن را که نیست چاره به‌جز این، چه چاره است؟

 

در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم

دل را به یاد مقتلت از جان کناره است

ظهر عطش

مادرت نیست ولیکن پسرت هست هنوز

جای شکر است که مهدی به سرت هست هنوز

 

نفست تنگ شده کنج قفس افتادی

باز خوب است که این بال و پرت هست هنوز

گریه کن...

در بسترش نشسته فقط آه می‌کشد

با چشم خیس نالۀ جانکاه می‌کشد

 

در بسترش نشسته سرش درد می‌کند

می‌سوزد از درون جگرش درد می‌کند

به رقیه قسم!

سامرا، از غم تو، جامه‌دران است هنوز

چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز

 

دل شهزادۀ روم، آینه‌ی دلبری‌ات

تاک‌ها مست تو و این لقب عسکری‌ات

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×