دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هزار کوکب

همان امام که احیا نمود مکتب را

بنا گذاشت به عالم ستون مذهب را

 

به علم و حکمت و ایمان خویش روشن کرد

در آسمان امامت هزار کوکب را

 

نور حق

از حدیث لوح می‌‌آید مقامات این چنین

که ندارد هیچ کس جز تو کرامات این چنین

 

مانده در توصیف یک شأن تو ابیات این چنین

سال‌ها محکوم عشق توست، نیات این چنین

 

اشک خاموش

کاش خاموش کند اشک، مصلایش را

کاش گیرند کمی زیر بغل‌هایش را

 

به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش

کاش می‌‌شد بتکانند سر و پایش را

 

داغ محرم با اوست

گرچه شوال، ولی داغ محرم با اوست

پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست

 

مثل جدش شده در کنیه «اباعبدالله»

در بقیع است، ولی کرببلا هم با اوست

 

ماه تمامی روی خاک

کوچه‌ای بود و دری بود و امامی روی خاک

می‌دوید آشفته‌رو، ماه تمامی روی خاک

 

بی عمامه، بی عصا، بی‌تاب قرآن می‌‌دوید

چند نوبت بین کوچه ریخت جامی روی خاک

 

علم صادق، علم کرب و بلا را بگشود

دین ما احمدی و مکتب ما حیدری است

گو دلا حیدری‌ام، مذهب من جعفری است

 

حضرت صادقم استاد بود در همه عمر

شهریاری که به دستش علم سروری است

 

کربلای دیگر

تا نگاهش را به روی قرص ماه انداخته

ماه را در فهم خود در اشتباه انداخته

 

روزگارش مثل شب‌های پر از مهتاب شد

هرکسی چشمی در این چشم سیاه انداخته

 

صبح صادق

چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت

مدینه‌ای که شب پیش صبح صادق داشت

 

میان حوزۀ علمیه اختلاف نبود

که بهر رحلتش استاد، میل سابق داشت

 

ابراهیم دیگر

جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند

هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند

 

روضه‌خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم

رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند

 

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)
ماندم که در خانه‌ات آن روز چرا سوخت

در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را لطف تو گرفت از من بیچاره امان را  شد دشمن تو معترف انگار خداوند در گوش تو گفته همه اسرار جهان را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×