دسترسی سریع به موضوعات اشعار
پیراهن
از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم
بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
سوزن مژگان میآمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم
وداع و کهنهپیراهن
بهر وداع آخرین، آمد چو شاه گلبدن
اوّل ز خاتون حرم، درخواست کهنهپیرهن
چون نام پیراهن شنید، زینب گریبان بر درید
گفتى که شه زد آتشى، بر جان خواهر زین سخن
پیراهن خونین
زبانِ هر که کند شرحِ غم ز پیرهنش
چو شمع، شعله کشد آتشِ دل از دهنش
بُوَد به دوست همی تازه، محنت آن شاه
که شد ز خصم، تطاول، به کهنه پیرهنش
آب پشت سرشان امّ بنین میریزد
وقت پرواز رسیده، پر خود را برداشت
زودتر از همه آبآور خود را برداشت
مشکها را که علمدار روی ناقه گذاشت
یا علی گفت و علی اصغر خود را برداشت
بغلش کرد و صدا زد که خدا رحم کند
بر سر دوش عمو دختر خود را برداشت