دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تشنگی‌های تو کویرم کرد

کاروان داشت می‌رسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد تا که چشم ستاره‌های کبود، به سر قبر آفتاب افتاد

 

کاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد

پاهای پر آبله

مگه باورم می‌شد که بین زائرا باشم؟ مگه باورم می‌شد تو راه کربلا باشم؟

مگه باورم می‌شد صدام کنه منم بیام مهمون قابل احترام موکبا باشم؟

 

شوق پا برهنه

 

ای شوق پا برهنه که نامت مسافر است این تاول است بر کف پا یا جواهر است؟

 

راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است

حیرانی درد

سپاه کوله به دوشان و بیشمار پیاده دوباره قافله صف بسته سمت یار، پیاده

 

چشیده هرکسی از چای روضه، باده چشیده شده است مست ولی آمده خمار، پیاده

 

زیر پرچمت نشستم

بدی مو به روم نزن دق می‌کنم من نرم، همه برن، دق می‌کنم نمی‌ذاری پام به صحنت برسه نکن این کارو با من، دق می‌کنم

 

عطر سیب

اربعین شد باز هم از قافله جا مانده‌ام گوشۀ هیئت من غمدیده تنها مانده‌ام

کربلایم گیر یک گوشه نگاهت مانده و از خوراک و خواب و از روز و شب آقا مانده‌ام

نذر چشم‌های زینب (س)

از همان ابتدا غزل‌هایم، نذر چشم پر آب زینب بود ضربۀ آخر مراثی من، دل از غم کباب زینب بود

 

هرچه باشد رسالتم این است: راوی روضه‌‌های جانسوزم بیت بیت دل من از آغاز، همگی از کتاب زینب بود

 

 

کثرت عشاق

دل چون مدائن در پی امداد می‌گردد پلکی بزن ویرانه‌ها آباد می‌گردد

 

گاهی شکار عمراً بیاید سمت دام اما گاهی خودش دنبال یک صیاد می‌گردد

هر زمان که آب می‌نوشم، سلامت می‌کنم

از نگاهت می‌شود فهمید حسی ناب را کرده پنهان در نگاه تو خدا مهتاب را

 

قبله‌ام طاق دو ابروی تو، یعنی سال‌هاست زیر دین خویش برده ابرویت محراب را

 

حسن ختام

نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من که می‌آمد صدای ناله‌های پنج تن از من

 

از آنجایی که وابسته است جان من به جان تو جدا کردند سر از تو، جدا کردند تن از من

میان معرکه هم زخم، هم جان باختن از تو میان خیمه‌ها هم سوختن، هم ساختن از من

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×