دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
فتح شام

        

از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی

دل کنده‌ام ولی زتنت با چه زحمتی

 

می‌خواستم به پات سرم را فدا کنم

اما به خواهر تو ندادند مهلتی

گریه کرده‌ام

         

هر روز پای منبر تو گریه کرده‌ام

بر روضۀ مکرّر تو گریه کرده‌ام

 

هر روز پا به پای سرت سنگ خورده‌ام

هر شب به زخم حنجر تو گریه کرده‌ام

یادش به خیر

     

آمدم این‌جا دوباره ...؛ لشکرت یادش به خیر!

قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش به خیر!

 

اوّلین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟

شد رکابم ساقی آب آورت یادش به خیر!

 

صلّی الله علیک یا عقیله بنی هاشم

«چشم گریان سویت از شام خراب آورده‌ام» «خیز، ای لب تشنه! از بهر تو آب آورده‌ام» گر بپرسی داغ تو با سینۀ خواهر چه کرد قامت خم گشته‌ای بهر جواب آورده‌ام

سرفراز

ای که صد پاره چوگل، در ره جانان تنِ توست

سرخ رو پرچمِ اسلام ز پیراهن توست

 

سربلند از سر پُر نور تو شد نیزه، ولی

آنکه خم پیشِ ستمکار نشد گردنِ توست

 

نماز عمر

نماز عمر قضا شد بگو چه کار کنم

چگونه این همه پاییز را بهار کنم

 

تمام خیرالعمل‌های من تباه شدند

بگو کجا بروم کسب اعتبار کنم

یک نفر باید که زینب‌وار بشناسد تو را

کربلا رفتی در و دیوار بشناسد تو را

در پس دیوار و در مسمار بشناسد تو را

 

آرزوی تو فقط این است یک دفعه حسین

روی نی با چشم‌های تار بشناسد تو را

 

نقطه‌چین

زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند

چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند

 

مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را

از فراز ناقه‌ها خود را چنین انداختند

 

چهل روز

صبح آمد و خورشید نتابید چهل روز

همراه من آمد سر خورشید چهل روز

 

من تشنۀ لبخند تو بودم ولی ای عشق

جز غصه بر این تشنه نبارید چهل روز

شاهکار غربت

چهرۀ آیینه اینجا در غبار غربت است

چرخش این چرخ فانی بر مدار غربت است

 

سوزش باد خزان با دشت غوغا می‌کند

برگ می‌افتد زشاخه، نوبهار غربت است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×