دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
از جنس نور

یکباره از تعلق دنیا رها شدی

خاک تو پاک بود و چنین کیمیا شدی

 

در تو طلوع کرده یقین دوبار‌ه‌ای

از جنس نور بودی و محو خدا شدی

 

کیمیای نگاه

رمیده‌ایم، بیا و شکار کن ما را

به نوکری خودت اختیار کن ما را

 

به پای آبله دار پیادگان حرم

بیا به کشتی عشقت سوار کن ما را

 

زهیر

لقمه‌ای نان درون دستانت

خیمه‌ات زیر بارش گرما

غرق فکر معاش و زندگی‌ات

فارغ از فکر خوب و بد حتّی

زبان حال جناب زهیر

شده در آسمان شهره، شهادت

فقط خون می‌شود مهر شهادت

 

زهیرم من که با لطف نگاهت

نصیبی دارم از ظهر شهادت

لب قاسم به نیشکر خندید

 

چشم‌هایت حکایتی دارند

که زهیر و حبیب می‌دانند

شاعران حس ِ ناب شعرت را

اثر عطر سیب می‌دانند

عاشق الحسین (ع)

دست خودم نبود اگرعاشقت شدم

 باورنمی‌کنم! نه؛ مگر عاشقت شدم!؟

 

 سینی به دست رد شدم از نونهالی‌ام

 در هیئت محل به نظر عاشقت شدم

ما را ببر دوباره خدایا به کربلا

 

امشب که محشری شده بر پا به کربلا

ما را ببر دوباره خدایا به کربلا

 

هر سوی دشت روضۀ سربسته‌ای ست باز

هر گوشه هیئتی است شگفتا به کربلا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×