دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کاروان ‌اسرا

 

پریشان‌کاروانی از اسیری در وطن آید

سیه‌محمل جهازی چند با سوز و محن آید

 

به اشتر‌ها همه محمل سیه‌پوش است و چندین زن

سیه‌پوش و سیه‌روز از سفر، سوی وطن آید

یا رسول‌ اللّه؟

 

ای آفتابِ مشرقِ اقبال اهل‌بیت!

از خاک سر برآر و ببین حال اهل‌بیت

 

دشمن نکرد رحم بر ایشان و ای عجب!

خون می‌گریست سنگ، بر احوال اهل‌بیت

شام غم

 

در شام غم، خرابه چو شد، جای‌گاهشان

شد روزشان سیاه، چو بخت سیاهشان

 

هم متّکا و مسند‌شان، خاک بی‌کسی

هم نور‌بخش محفلشان، شمع آهشان

شهدا و اسرا

 

شامیان! خون به دل خون‌شده‌ی ما نکنید

این ‌قَدَر ظلم به ذرّیّه‌ی زهرا نکنید

 

بگذارید بگرییم به مظلومی خویش

به سرشک غم ما، خنده‌‌ی بی‌جا نکنید

گهوارۀ خاک

 

بر کشتگان ز غرفه‌ی جنّت، نظاره کن

اوّل، نظر بدین بدن پاره‌پاره کن

 

با این‌که زخم پیکر او را شماره نیست

باز آی و زخم پیکر او را شماره کن

 

عقدۀ غم

فلک! این قوم که زد غوطه به خون، مَحرمشان

می‌زنی زخم ستم چند به دل، هر دمشان؟

 

بانوان حرمی را که مَلَک مَحرم نیست

می‌بَری، آه! چرا در برِ نامحرمشان؟

 

سوز جگرش

 

یاد هر گه کنم از زینب و سوز جگرش

کشم آهی که فتد در دل گردون، شررش

 

کام نادیده ز ایّام که در اوّل عمر

سوخت از داغِ غمِ مادر و جدّ و پدرش

حافظ شهیدان

ماجرای کربلا، شرح بلای زینب است

عصر عاشورا، شروع کربلای زینب است

 

شرح صدرش در نمی‌آید به فهمِ اهلِ دل

صبر زینب، آیت صبر خدای زینب است

 

شجر صبر

 

بستند چو بر پشت شتر، محمل زینب

بگْریست دل سنگ، به حال دل زینب

 

گویی به غم و محنت و اندوه سرشتند

از روز ازل، طینت و آب و گِل زینب

شهر محنت

 

در ورود شام با شمر لعین

این چنین گفت «امّ‌کلثوم» حزین:

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده ­پوشان حریم داوریم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×