دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرگ برادر

 

چو شاخى را همى بُرّى به دو نیم

دل شاخ دگر مى‌‏لرزد از بیم

 

عجب نبْوَد گر از مرگ برادر

برادر را شود سینه پُر‌آذر

سقّای طفلان

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا برنمی‌خیزی؟

حسین آمد به بالینت، تو از جا برنمی‌خیزی؟

 

نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل

بُوَد وقت نماز عصر، آیا برنمی‌خیزی؟

 

بلا‌گردان تو

 

دوست دارم، شمع باشم تا که خود تنها بسوزم

بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم

 

دوست دارم، هاله باشم تا ببوسم روی ماهت

یا شوم پروانه از شوق تو بی‌پروا بسوزم

 

احرام عشق

بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم

هر دم از غصّه‌ی جان‌سوز تو، آتش گیرم

 

مادرم داد به من درس وفا‌داری را

عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم

 

میر لشگر

ای نازنین برادرِ با جان برابرم!

افتاده‌ای به خون ز چه؟ ای میر لشگرم!

 

برخیز بهر یاری‌ام، ای آن که بوده‌ای

در هر بلیّه یارم و در هر ورطه یاورم!

 

روح ادب

 

مَپْسند، ای امید من و میر لشگرم!

دونان کِشند بانگ شعف در برابرم

 

پُشتم شکست و رشته‌ی امّید من گسست

هرگز چنین شکست نمی‌بود باورم

جام آرزو

ای که می‌پرسی، کجا من لعل خندان داشتم!

بند مشک آب را وقتی به دندان داشتم

 

چون به نخلستان رسیدم شد امیدم ناامید

گر چه در این راه، امّید فراوان داشتم

 

 

تفسیر عشق

شه‌سوار مُلک دل، سقّا و پرچم‌گیر عشق

ماه برج هاشمی، زیبا‌ترین تعبیر عشق

 

کِلک نقّاش ازل نازم! که این صورت نگاشت

آفرین بر کِلک و بر نقّاش و بر تصویر عشق!

 

مه انجمن

 

آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش

جلوه‌گر نور خدا از رخ پرتو‌فکنش

 

آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار

روشن از چهره‌ی تابنده و وجه حسنش

چشم به ساقی

 

از لاله دید، پُر‌چمنی، در برابرش

آمد دمی که بر سر جسم برادرش

 

لبریز برکه‌ای به تموّج ز خونِ گرم

غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×