دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خاطرۀ گریه‌آور

ز درد بال و پری زد، ولی پرش افتاد

 میان کوچه عبای مطهرش افتاد

 

دوباره کوچۀ باریک و سنگ‌های زمین

مواظب است نیافتد، که آخرش افتاد

 

جگر آتشین

خون بر لبش نشست، عرق بر جبین نشست

پنجاه و چند مرتبه آقا زمین نشست

 

پنجاه مرتبه به زمین خورد و ایستاد

از بس که زهر بر جگرش آتشین نشست

 

دوباره از غم کرب و بلا پریشان شد

دو دست بر کمرش، مثل مادرش زهرا

شکست بال و پرش، مثل مادرش زهرا

گریست چشم ترش، مثل مادرش زهرا

ندید دور و برش، مثل مادرش زهرا

 

برات کربلا

هرکس رسید پای ضریحت، شفا گرفت

راه عروج تا ملکوت سما گرفت

 

بیگانه کن مرا، ز خودم غرق خود نما

تا آنکه جار زنند مریضی شفا گرفت

 

امشب تمام حجرۀ من کربلا شده

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است

گویی تمام بسترم آتش گرفته است

 

تر می‌کند لبان مرا کودکم، ولی

از تشنگی، لب ترم آتش گرفته است

 

روضۀ انگور

آمدی در خاک ایران، خاک ایران سبز شد از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد

 

ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد

 

اوج غربت

در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بود

میان حجره دلش تنگ گلعذارش بود

 

در آرزوی جوادش دمی قرار نداشت

به آخرین نفسش چشم انتظارش بود

داستان دوبارۀ کوچه

هم به دیوار بستگی دارد

هم به مسمار بستگی دارد

 

داستان دوبارۀ کوچه

به شب تار بستگی دارد

تا فاطمیه دست دلم را رها مکن

اندازۀ دوماه عزا غم گرفته‌ام

چشمم گواه این دل ماتم گرفته‌ام

 

پیراهن سیاه تنم را شب فراق

بر سینه‌ام نهاده و محکم گرفته‌ام

 

نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد

امان نداد مرا این غم و به جان افتاد

میان سینه‌ام این درد بی امان افتاد

 

به راه روی زمین می‌نشینم و خیزم

نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد

 

چنان به سینۀ خود چنگ می زنم از آه

که شعله بر پر و بال کبوتران افتاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×