دسترسی سریع به موضوعات اشعار
دیدم شد
فکر کردم که قلم یار نشد دیدم شد
لحظهی فهم تو آغاز نفهمیدم شد
ساقی شعر شدی جام شراب آوردی
مثل هر بار مرا هم به حساب آوردی
بغض انارینۀ ۲
خورشید که شد تجزیه، ترکیب ندارد
نوری است به هم ریخته، ترتیب ندارد
گودال پر از بغض انارینۀ سرخی است
این سرخ معطر شده را سیب ندارد
آخــرین منتقمِ خـون خدایـت کردنـد
دوست دارم به توّلای تو بنویسم عشق
آه خورشید به پهنای تو بنویسم عشق
دستْ خطم به قشنگی خط و خالت نیست
تا به زیبایی لبهای تو بنویسم عشق
دوست دارم که شبی روی فرج نامهتان
با همه مردم دنیای تو بنویسم عشق
زینب آمد کنار شش گوشه
شب جمعه کنار شش گوشه
دل من حالت عجیبی داشت
میشنیدم صدای قلبم را
چشم من حس بی شکیبی داشت