دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شیدایی قاسم

ای عمو من پسر فاتح جنگ جملم

نوۀ شیر خدا، ساقی جام عسلم

داده حق، تحت غمت سلطنت لم یزلم

عاشقِ کشته شدن، برسر عهد ازلم

 

گریۀ افسوس

عمود خوردی و سرو و صنوبرم پاشید

صدا زدی که بیا، کاسۀ سرم پاشید

 

همینکه تا برسم قطعه قطعه‌ات کردند

قد بلند امیر دلاورم پاشید

ماه خیمه

دل ماه خیمه برایت گرفت

صدایم نکن که صدایت گرفت

 

چرا دست‌هایت کشیده شدند

گمانم که دیشب دعایت گرفت

نقل دامادی

نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده

پر و بال نفسم را پر و بالت چیده

 

هر تنی مثل تو پرپر بشود می‌پاشد

بدنت از عسل این گونه به هم چسبیده

بی‌مجالی

دست خطی دارد و آسوده حالش کرده است

این همه چشم انتظاری بی‌مجالش کرده است

 

تا نقاب از رو بگیرد زادۀ شیر جمل

لشگری را خیرۀ ماه جمالش کرده است

شکوه تبار

شوریدگیت داده به دل اختیار را

با زلف دوست بسته قرار و مدار را

 

آیینۀ تمام نمای یل جمل

از این سپاه فتنه درآور دمار را

ذکر حضرت قاسم (ع)

هیچ می‌دانی تو ای صاحب یقین                              

چیست اینجا سر خرق آستین؟

 

آستین وهم او را، خرق کرد                                   

حق و باطل را، براو، فرق کرد

 

ذکر حضرت قاسم (ع)

باز دارم؛ راحت و رنجی به‌هم                                   

متحد عنوانی از شادی و غم

 

 نازپرور نو عروسی هست بکر                                  

مر مرا در حجلۀ ناموس فکر

گلاب

چگونه تو خوش‌قدّ و بالا شدی

به یک لحظه اینقدر زیبا شدی

 

مکش اینقدر پا به روی زمین

مکش پا که هم‌قدّ طوبا شدی

قد چون الف

قد تو چون الف شد و با مد کشیده شد

اما دریغ بیشتر از حد کشیده شد

 

نجمه اگر به گوش تو آمد یقین بدان

روی لبان قاسم‌ات اشهد، کشیده شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×