دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غم عشقت بیابان پرورم کرد

من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم

من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم

 

نمی‌دانم کجایی هستم، اما خوب می‌دانم

هوایی هستم و آواره‌ای در مرز مهرانم

مناجات

دلیل دارد اگر سر به زیر و غمگینم

نمانده باطنی اصلا به ظاهر دینم

 

نگاه کردم و دیدم تمام شد عمرم

هنوز جاهلم و بندۀ شیاطینم

زائران حرم جد تو را می‌بخشند

قبل از آنکه بنویسند جزای همه را

می‌سپارند به تو قدر و قضای همه را

 

شب قدر است ولی قدر نمی‌دانیمت

که تو باید بدهی اجر و سزای همه را

 

زینب و روضه‌های کوفه و شام

حال امروز چشم‌هایم باز

مثل ابر بهار، بارانی ست

یوسف امروز هم نیامده و

شهر در اضطراب کنعانی ست

نسیمی از طرف کربلا نمی‌آید

چه کرده‌ایم که آن آشنا نمی‌آید

پیامی از سر کویش به ما نمی‌آید

 

چه کرده‌ایم، گره خورده کارمان اینقدر

چه کرده‌ایم که مشکل گشا نمی‌آید

باران

من و تا جمعۀ موعود باران

دوتا چشم و هزاران رود، باران

 

تمام کربلا را آب می‌برد

اگر دست دل من بود باران

 

کربلا قصه نیست

مادرم! ته کشید پیمانه! عمر آمد به سر، چه خواهی کرد  

به چه کارت می‌آید این پستو؟ که در آنجا تو شش پسر داری

گاه سر، بار سخت سنگینی است، گاه تن، عاجز است از حملش  

نیز یعنی که گاه می‌یابد، باری از دوش خویش برداری

خدا کند که بیاید

اگر که پیچ و خم روزگار بگذارد

اگر که سختی این انتظار بگذارد

 

هنوز هست سری تا که دست‌هایش را

به دست خاک قدم‌های یار بگذرد

تفسیر عشق

تفسیر عشق درس الفبای کربلاست

لب تشنه خضر در پی صحرای کربلاست

 

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»

نیل و فرات تشنۀ موسای کربلاست

 

طاووس و یوسف

و چشم ابری من بر کویر خواهد ماند

همیشه جملۀ نعم‌الامیر خواهد ماند

 

چقدر فرصت پرواز، آسمان خالی

و پشت میله کبوتر اسیر خواهد ماند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×