دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غربت

 

آوازه‌ی غربت است در کوى حسین

 خون است روان از سر هر موى حسین

 

آنان که به او نامه نوشتند بیا

 امروز کشیده تیغ بر روى حسین

بوسه باران سنگ‌ها

 

بر سر ببْریده‌ی دور از تنت هر دم سلام!

آفتاب روز کوفه! ماهتاب شام شام!

 

سر به روی نیزه و تن زیر سمّ اسب‌ها

من ندانم مادرت زهرا بگرید بر کدام

خطبه‌ها و مویه‌ها

خاست شیون آن زمان از مرد و زن

کوفه شد از ضجّه‌ها، «بیت‌الحَزَن»

 

هر که بر احوال ایشان بنْگریست

پیرهن زد چاک و چون باران گریست

 

بهشت محبت

 

کمی شکوفه و شبنم برای من کافی است

دو شاخه گل گل مریم برای من کافی است

 

برای از تو سرودن برای بارش شعر

شب و سکوت و کمی غم برای من کافی است

مهمان تیغ

در پنجۀ کینه‌ها اسیرش کردند

مهمان هزار تیغ و تیرش کردند

 

دیروز تمام کوفه عاشق بودند

امروز به جنگ، ناگزیرش کردند

حقّ اهل‌بیت

از هر کنار توسن بیداد تاختید

تا خاندان فاطمه، ویرانه ساختید

 

خواندید از حجاز مرا جانب عراق

و‌آن ‌گاه پرده‌های مخالف نواختید

 

شهرت

تا در تن و سنگ و خشت ِ خود جان داری

هر روز هوای عیدِ قربان داری

 

در کوچه و بام و مسجدت پیچیده:

«ای کوفه تو شهره‌ای به مهمانداری ...!»

خط کوفی

این نامه به خط کوفی­ است، با خود گله‌­ای آورده

لرزانده دل دنیا را، نه ... زلزله‌­ای آورده

این نامه به خط کوفی­ است، با جوهری از اشک و خون

بر پای خودش امضایی، از قافله­­‌ای آورده

از موسم حج می‌­آید ... از مشعر چند اسماعیل؟

شاید غم هاجرها را، با هروله‌­ای آورده

خطبۀ حضرت زینب (س) خطاب به مردم کوفه
پاسدار پرچم الله‌اکبر کشته‌اید

خاکتان بر سر که فرزند پیمبر کشته‌اید

نور چشم حضرت زهرا و حیدر کشته‌اید

 

شخص ایمان، روح قرآن، سرور آزادگان

خامس آل عبا، محبوب داور کشته‌اید

دانه‌های تسبیح

یکدم بیا و بنگر این خیلِ آشنا را

لبخند فکرِ خوبی است ... گریان مشو خدا را

 

پیمان گسستگانید! چون دانه‌های تسبیح

دیگر رها کنید این موسیقیِ ریا را

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×