دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عصمت الله

هستی اش را داد تا محفوظ باشد معجرش

مثل کوهی ماند پای اعتقاد و باورش

 

وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی

با یل ام البنین بودند در دور و برش

قبلۀ دل‌های عاشق

بقیعا السلام ‌ای تربت عشق

سلام ‌ای بارگاه غربت عشق

 

سلام‌ ای خاک پاکت نور باران

سلام ‌ای مرقد زهرا تباران

 

مادر پروانه‌های بی‌قرار نینوا

رودها چشمان خیست را برابر داشتند آسمان‌ها را نفس‌هایت مکدّر داشتند

دست‌هایت در میان خانه مولا وزید کودکان فاطمه انگار مادر داشتند

مادر ایثار و وفا

ای مادر ایثار و وفا مادر عباس ناموس علی، شیر خدا، مادر عباس

هم نالۀ زینب شدی و همدم کلثوم همدرد شدی با دل ما مادر عباس

برگشته زینب...

دگر این کاروان یاسی ندارد که با خود شور و احساسی ندارد

بیا ام البنین، برگشته زینب ولی افسوس عباسی ندارد

شمع شعله‌ور

تنها چرا نشسته مگر گریه می‌کند؟ چون شمع شعله‌ور به نظر گریه می‌کند

ازمردم مدینه شنیدم که روزها می‌آید و ز داغ پسر گریه می‌کند

 

ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی

بشیر آمد گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو

ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی

بانوی آفتاب

پاک دامن چو آب، اُمّ بنین

همدم بوتراب، اُمّ بنین

 

بعد زهرا به همسریّ علی

گشته‌ای انتخاب، اُمّ بنین

سرمست

چون امّ بنین به دست مولایش داد

 با گریه، على بوسه بر اعضایش داد

 

عبّاس بُد آن طفل که از عشق حسین

 سرمست شد و دو دست در پایش داد

 

بیت‌الاحزان

باز گشتم با غم و محنت، قرین

یادم آمد از غم «امّ‌البنین»

 

شد ز دشت کربلا چون باخبر

«بیت‌الاحزان» در بقیعش شد مقر

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×