دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آیۀ چهارم کوثر

شدی شهید که غربت عیار داشته باشد

مدینه بعد تو شب‌های تار داشته باشد

 

سه آیه‌ات حسن و زینب و حسین شد اما

نشد که آخر کوثر چهار داشته باشد

 

تحیر فتاده به جان ملائک

تو را آفریده که خود را ببیند

تجلی أسمای حسنی ببیند

 

خودش از ازل خیره‌ات بود و حالا

زمانش رسیده که دنیا ببیند

پریشان است موی کودکانم، فاطمه برگرد

منم شمعی که از جان دادن پروانه می‌لرزد

به روی گونه‌هایم اشک، دانه دانه می‌لرزد

 

از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد

دل ویرانه‌ام از دیدن  بیگانه می‌لرزد

 

چرا از من حسن حرف  دلش را می‌کند پنهان

چه بغضی در گلو دارد که بی تابانه می‌لرزد

در دل خشک‌ترین خاک خدا دریا زاد

شب روزی که سر آمد شب و شب غالب بود

صبح میلاد تو در شعب‌ابی‌طالب بود

 

در دل خشک‌ترین خاک خدا دریا زاد

شادی شمس و قمر آینه‌شان زهرا زاد

 

خود تو دانی که ضمیر است "ک"‌ اعطیناک

با که در گفت و خطاب است خدای لولاک

زیباتر از فصل بهار

سجده‌های فاطمه شب زنده دارم می‌کند

مِهر او زیباتر از فصل بهارم می‌کند

 

هرچه دارم از دعای مادرم دارم که او

با دعایش لطف زهرا را نثارم می‌کند

 

یک کربلا مرا ببری خوب می‌شوم

باران گرفت و زمزم و کوثر به ما رسید

مستی رسید و باده و ساغر به ما رسید

 

روز الست که گِل عالم درست شد

خاک سرای آل پیمبر به ما رسید

خطبه را زینب از تو چون آموخت...

صبح شور آفرین میلادت

لحظه‌ها چون فرشتگان شادند

 

چار تن بانوی بهشتی هم

گل فشاندند و دل ز کف دادند

از تو نیامده ست زنی با وقارتر

احمد به یمن تو شده پر افتخارتر

لحظه به لحظه، واله و چشم انتظارتر

 

مادر برای دیدن تو بی قرار بود

بابا برای دیدن تو بی قرارتر

گفتم کم است دخت پیمبر بخوانمت

گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت

آمد ندا حبیبه داور بخوانمت

 

دیدم رسول اُمّ أبیهات خوانده است

گفتم کم است دخت پیمبر بخوانمت

 

دیدم تویی هر آینه، آیینه علی

گفتم عجب به جاست که حیدر بخوانمت

من همان نوکر حسین توام

قرّه العین مرتضی زهرا

بهجه القلب مصطفی زهرا

 

می‌شوم بنده زاد خانۀ او

می‌روم تا به عرش با زهرا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×