دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
صله‌ها داده‌ام از اشک به دربان حسین

دلبر آن است که خون ریزد و تاوان ندهد یا اگر هم بدهد خون عزیزان ندهد

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی بکش امروز که جز تیغ تو فرمان ندهد  

فردا امامت دو جهان سهم دست توست

وقتی که عشق در دل طوفان غروب کرد خورشید درهجوم زمستان غروب کرد

در خود شکست وسعت لبریز آسمان در ابرهای یخ زده باران غروب کرد

این قصه آب می‌خورد از چشم شور ماه

چـشــمـان خیـس علـقمـه، امـواج رود بـود آن روز رود، شـاهـد کشـف و شـهـود بـود

آن روز سـرخ، علـقـمه محـراب کـوفه شـد در دسـت ابـن ملـجـم مـیـدان، عـمــود بـود

 

کاش نوکرت بودیم

کاش ما هم کبوترت بودیم آستان بوس محضرت بودیم

کاش با بال‌های خاکی مان لااقل سایه گسترت بودیم  

نخلی که از رسول خدا یادگار بود

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوی دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود

فرصت نداشت جامۀ نیلی به تن کند خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود

لالۀ پرپر

در چشم باد، لاله گل ِ پرپرش خوش است خورشید روز واقعه خاکسترش خوش است از باغ‌ها شنیده‌ام این را که عطرِ یاس گاهی نه پشتِ پنجره، لای درَش خوش است  

صورت به صورت آیه‌هایش را تلاوت کرد

پیچید دربین عبایش جسم اکبر را "یا ایها المزّمّل" ی عین پیمبر را

 

صورت به صورت آیه‌هایش را تلاوت کرد از بای بسم الله تا لبخند آخر را

رستخیز عام

حسی درون توست که دلگیر و مبهم است

اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است

 

شعر کتیبه دور سرم چرخ می‌زند

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»

 

از سر مرا تو باز مکن

گیرم که رد کنی دل ما را، خدا که هست باشد محل نده... قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

گودال قتلگاه

می‌ایستم مقابل گودال قتلگاه

جایی که چشم‌های تو در خون شناورند

می‌ایستم دوباره که بر روی دوش من،

اندوه کوه‌های جهان را بیاورند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×