دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نی‌نامۀ غریبی صحرای نینوا

قصه از ابتدای مدینه شروع شد

در بین کوچه‌های مدینه شروع شد

 

داغی دوباره بر جگر درد و غم زدند

آری دوباره حادثه‌ای را رقم زدند

 

غربت که در حوالی یثرب مقیم بود

این بار نیز قسمت مردی کریم بود

 

قرآن تلاوت می‌کند فرزند قرآن

  غم می‌دود در حنجری آتش گرفته

  اینجا صدای خواهری آتش گرفته

 

اینجا کبوتر بچّه‌­ها را یک کبوتر

 پیچیده در بال و پری آتش گرفته

 

ای پاره پاره‌تر ز دل پاره پاره‌ام

خواهم که بوسه‌ات زنم اما نمی‌شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود

 

لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز

شیرین تر از شنیدن بابا نمی‌شود

 

پیش او شکوه می‌کند زینب

بعد یک اربعین رسید از راه   غم به قلبی  صبور می‌آید 

قتلگه را دوباره می‌بیند  آنکه از راه دور می‌آید 

خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن!

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه

یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه

 

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد

همچون درخت روشنی در هر کرانه

 

 

زینب آمد کنار شش گوشه

 شب جمعه کنار شش گوشه

دل من حالت عجیبی داشت

 

می‌شنیدم صدای قلبم را

چشم من حس بی شکیبی داشت

 

از این به بعد، بیرق نهضت به دوش توست

بر تلّ پا‌‌یدار‌‌ی خود ا‌‌یستاده‌ا‌‌ی

در کربلا‌‌ی دوم خود پا نهاده‌ا‌‌ی

 

از ا‌‌ین به بعد، بیرق نهضت به دوش توست

در‌‌یای استقامت و کوهِ اراده‌ا‌‌ی!

 

بیچاره من که کرببلا را ندیده‌ام

ﺑﯿﭽﺎﺭه ﻣﻦ ﮐﻪ ﮐﺮﺑﺒﻼ‌ ﺭﺍ ندیده‌ام  ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ندیده‌ام

ﺁﻗﺎ ﺣﺮﯾﻢ ﮐﺮﺑﺒﻼ‌ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻫﺎﺳﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺪﻡ ﮐﻪ ﺻﺤﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ندیده‌ام  

من را ببر به جنت الاحرار کربلا

با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن

من را برای نوکری‌ات انتخاب کن

 

هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم

اما مرا ز گریه کنانت حساب کن

 

 

خودش را در کنار مادرش حس کرد، تسکین شد

رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی معمای ادب را با همین ابیات حل کردی رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو میان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل کردی فرستادی به قربانگاه اسماعیل‌هایت را همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×