دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
جملۀ آخر

در پیش من آتش مزن بال و پرت را

خونین مکن جان پدر چشم ترت را

 

فردا همینکه جمع کردی بسترم را

آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را

 

خون گریه‌

بس کن عزیز تا سحر بیدار، بس کن

کشتی مرا از گریۀ بسیار، بس کن

 

ای چند شب بیدار مانده، آب رفتی

ای چند شب گریان من، این بار بس کن

 

لباس مشکی من یادگاری زهراست

اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان

مرا ببخش نمردم پس از محرمتان

 

لباس مشکی من یادگاری زهراست

چگونه دل کنم از آن؟ چگونه از غمتان؟

 

مرغ بهشت

در موقع سپر شدنش محسن

کامل نگشته بود تنش محسن

 

زهرا به خانه بود و سپر می‌شد

هر دفعه موقع زدنش محسن

 

کنج خرابه هم چقدر یاد مادر است

هیزم رسید و آتشی از در بلند شد

ای وای من که نالۀ مادر بلند شد

 

مأمور شد به صبر علی، از سکوت او

سوء استفاده کرد ستمگر، بلند شد

 

تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست

رنگ از چهره پریده است، خودت می‌دانی

عرق شرم چکیده است، خودت می‌دانی

 

پشت این خانه گدا آمده و با گریه

دست یاری طلبیده است، خودت می‌دانی

 

زینت منبرها

میشه با یک پرچم

یه‌جا هیئت باشه

میاد اونجا زهرا

حتی خلوت باشه

 

قبلۀ دل‌های عاشق

بقیعا السلام ‌ای تربت عشق

سلام ‌ای بارگاه غربت عشق

 

سلام‌ ای خاک پاکت نور باران

سلام ‌ای مرقد زهرا تباران

 

یک نیستان ناله

جلوۀ جنت ‏به چشم خاکیان دارد بقیع

یا صفاى خلوت افلاکیان دارد بقیع

 

گر حصار کعبه را جبریل دربانى کند

صد چو موسى و مسیحا پاسبان دارد بقیع

 

مادری آتش گرفت و دختری آتش گرفت

روز اول بسته کار عاشقی را با خدا

آنکه پای نخل‌های کوفه رفته تا خدا

 

هر اولوالعزمی که می‌گویند خاطر خواه اوست

عهد بسته پای عشقش با پیمبرها خدا

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×