دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گلزخم

ز خاطر برده‌ام چشم ترم را

همه گلزخم‌های پیکرم را

 

از آن وقتی که دیدم نیمۀ شب

کبودی‌های روی مادرم را

 

جان بر لب

 

شبم بی تو نگردد طی! می‌‌آیی؟

بگو خورشید روی نی! می‌‌آیی؟

 

شدم جان بر لب از داغ تو بابا

به دیدار رقیه کی می‌‌آیی؟

 

یک دنیا مصیبت

نگاه پرپر او حرف می‌‌زد

همه بال و پر او حرف می‌‌زد

 

سکوتش بود یک دنیا مصیبت

تمام پیکر او حرف می‌‌زد

 

امان از این همه خار مغیلان

 

نمانده جان برای آه و ناله

مسیر قافله شد دشت لاله

 

امان از این همه خار مغیلان

چه خونی رفته از پای سه ‌ساله

 

مثل پری

اگرچه مثل، گل مثل پری بود

ولی بال و پرش نیلوفری بود

 

گلش را با غم زهرا سرشتند

دو چشم نیلی، ارث مادری بود

گلبرگ‌های لاله، کبودی ندیده بود

درد غروب گریۀ ما را بلند کرد

این گریه، آه طشت طلا را بلند کرد

 

در خواب ناز بودم و من را صدا نزد

در بین خواب بودم و پا را بلند کرد

 

من همان آیینه هستم، او همان مادربزرگ

مهربان مادربزرگ، آرام جان مادربزرگ

هم نفس، همراه، همدل، هم زبان، مادر بزرگ

 

مثل من ذکر همه «یافاطمه یافاطمه» ست

بهترین سنگ صبور کاروان، مادربزرگ

 

لالۀ پرپر

شام غم‌هاى من غمزده را آخر نیست

لاله‌اى همچو تن خونى من، پرپر نیست

 

گوشۀ پلک گشا، صورت من خوب ببین

شک نکن دختر تو پیر شده، مادر نیست

 

دخترت را ببر که خسته شده

آمدی با سر آمدی، چه کنم؟

بین تشت زر آمدی، چه کنم؟

 

هر دو دستم شکسته، اما تو

با دو چشم تر آمدی؟ چه کنم؟

 

رخ زهرا نما دارد رقیه

بنال ‌ای دل، نوا دارد رقیه

به هر دردی دوا دارد رقیه

 

مرض او را ز پا انداخت، امّا

مریضان را شفا دارد رقیه

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×