دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عروسک

پایان قصه ختم می‌شد با عروسک

امروز عروسک، فردا، حالا عروسک

 

حالا که می‌‌خواهی بیایی کنج دامان

با خود بیاور پیش من صدها عروسک

 

چشم زمزم

روی پیکر سری داشتی، یادته؟

رگای حنجری داشتی، یادته؟

من یه روز بابایی داشتم، یادمه

تو یه روز دختری داشتی، یادته؟

 

ابری کبودم من، ولی باران ندارم

بابامی و حرفی ز تو پنهان ندارم

خسته شدم دیگر پدرجان، جان ندارم

 

مثل تمام پیرزن‌های مدینه

من هم ببین بابا دگر دندان ندارم

 

مخزن الاسرار

السلام ‌ای حقیقه الزینب

السلام ‌ای حبیبه الزینب

 

ای حریم تو مهبط الانوار

وی وجود تو مخزن الاسرار

 

مرهم دختر

آتش کسی به بال کبوتر نمی‌زند

مردی تشر به کودک مضطر نمی‌زند

 

سیلی کسی به صورت دختر نمی‌زند

گم‌گشته را که خصم مکرر نمی‌زند

 

بابای با محبّتم! انگشترت کجاست؟

آرام جان خسته‌دلان، پیکرت کجاست؟

جانم به لب رسیده پدر جان، سرت کجاست؟

 

جسمت اسیر فتنۀ یغماگران شده

پیراهن امانتی مادرت کجاست؟

 

فاطمۀ شام

بابا بنگر روی به‌هم‌ریخته‌ام را

وا کن گره موی به‌هم‌ریخته‌ام را

 

دیگر رمقی نیست به رویت بگشایم

چشم تر کم‌سوی به‌هم‌ریخته‌ام را

 

مجنون سرشکسته، لیلای سربریده

پنهان به خاک کردم رازی به آب دیده

با کس نمی‌توان گفت سرّ دل رمیده

 

وقت سحر دعایم شد عاقبت اجابت

بر شام تار ما هم سر زد شبی سپیده

 

زجر کشیده

شد قامت پیغمبر از این اجر خمیده

بر صورت معصوم تو زد زجر، کشیده

 

بعد از تو به هرکس که ستم دید به ناحق

گفتیم خدا رحم کند، «زجر کشیده»

 

حس خواهرانه

شعله‌های خیمه‌ها موی سرش را بگذریم

رد این زنجیرها بال و پرش را بگذریم

 

یک پدر با چشم‌هایی نیمه‌باز از روی نی

سیلی زجرآوری بر دخترش را بگذریم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×