دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن!

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه

یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه

 

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد

همچون درخت روشنی در هر کرانه

 

 

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

هر چند پای بی رمق او توان نداشت

هر چند بین قافله جانش امان نداشت

 

بار امانتی که به منزل رسانده است

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

 

سنگ‌ها روی پشت بام آمد

اولین روز از مه صفرُ

سر آقای ما به شام آمد

عید دشمن به جای نقل و نبات

سنگ‌ها روی پشت بام آمد

 

برخاست شعله‌های ستم از همان نشست

وقتی که ماه مهر تو در آسمان نشست تصویر تشنگی به رخ کهکشان نشست  آخر به خضر و چشمۀ آب بقا رسید هر عاشقی به معرکه تا پای جان نشست  

اقتدار فاطمی

دارد به دل صلابت کوه شکیب را

از لحظه‌ای که بوسه زده زخم سیب را

 

با اقتدار فاطمی خود رقم زده

در کربلا حماسۀ أمن یجیب را

تو بخوان باز

حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد  در غم تشنگی‌ات اشک چکیدن دارد  تو بخوان باز بخوان باز که از لب‌هایت  صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد   

بخوان به لحن حروف مقطعه امشب

در این غروب غریبی ببین کواکب را

به نیزه‌ها سر زخمیّ نجمِ ثاقب را

 

بخوان به لحن حروف مقطعه امشب

حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را

عقیق و ارغوان

و می‌گرید غمش را نیمه جان آهسته ... آهسته

کنار تشت زر با خیزران آهسته ... آهسته

 

دو دست کوچکش بر می‌کشد دیباج را از تشت

نمایان می‌شود ماه نهان آهسته ... آهسته

بابای من می‌آید

ابر هی در صورت مهتاب بازی می‌کند

باد دارد توی زلفت تاب بازی می‌کند

 

لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده

مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می‌کند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×