دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اطراف گریه

شکر خدا! دعای سحر‌ها گرفته است

دست مرا کرامت آقا گرفته است

 

شکر خدا! که چشم همیشه حسینی‌ام

اشکی برای روز مبادا گرفته است

 

تابش سر

 

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته!

ماهی در آب و وحش به هامون گریسته

 

وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار

نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته!

 

روضه‌خوانی

شش‌ماه شبیه روضه‌خوان می‌خواندی

از غربت و داغ بی‌کران می‌خواندی

از نیزه و قتلگاه و خون می‌گفتی

از طشت طلا و خیزران می‌خواندی

 

 

اشک عزا

         

به اهل ذکر بگو، مجلس دعا این‌جاست[1]

سعادت ار طلبی، راه و ره‌نما این‌جاست

 

برای حاجت خود رو مکن به بیگانه

بیا به بزم محبّت که آشنا این‌جاست

السلام علیک یا زینب کبری

      

مثل نماز مثل دعا صبح و ظهر و شام

ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام

 

روضه به روضه گریۀ ما فرق می‌کند

چون فرق بین نافله‌ها صبح و ظهر و شام

عزای قافله سالار دین

بیا که جرعه ده بادۀ الست اینجاست

چهارده خم سربسته هر چه هست اینجاست

 

حضور قائل قالوا بلای صبح ازل

که از صبوحی عشقند مست مست اینجاست

خدای تو گریست

روشن آن دیده که هر شب به عزای تو گریست

صبح زد چاک گریبان و برای تو گریست

 

خواب آدم شود آسوده ز گرداب بلا

خواند نام تو و بر کرب‌وبلای تو گریست

 

گریه آباد

جز بر آن تیغ دو ابروی تو سر نفروشم

غرقۀ درد ولی زخم جگر نفروشم

 

زندگی بی‌نمک روضۀ تو شیرین نیست

نمک شور تو بر کوه شکر نفروشم

مرز تکامل

گاهی دعا به مرز تکامل نمی‌رسد

هر مثنوی به اوج تغزّل نمی‌رسد

 

هر عاشقانه‌ای غزل جاودانه نیست

بحر طویل عشق شما چیز دیگری است

خیرش به اجدادم رسید

آشنا تا نور تو در ظلمت آبادم رسید

چون نسیمی در دل آتش به امدادم رسید

 

بانگ تنهایی زدم در انزوای درد خویش

تا شنید از غربتم آمد به فریادم رسید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×