دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کربلای غم

در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد

چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد

 

همۀ آنچه روضه خوان می‌‌گفت پشت این چشم بسته می‌‌دیدم

بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد

 

کوچۀ دل

قرار سوته دلان است کربلای حسین

فضای کوچۀ دل پر شد از هوای حسین

 

حسین منی طاها به روشنی فهماند

رضای حضرت، حق هست در رضای حسین

بهانۀ کرب و بلا

شکر خدا که لطفِ تو دست مرا گرفت

مِهرت میان این دلِ ویرانه جا گرفت

 

امروز نه، که روز الست بربکم

با تو دلم بهانۀ کرب و بلا گرفت

 

حسینیۀ دل

ما گره خورده به گیسوی حسینیم فقط

در کمند خم ابروی حسینیم فقط

 

هر که با هر چه که مست است خودش می‌داند

ما که مست رخ خوشبوی حسینیم فقط

یازده ماهی به امّید محرّم زنده‌اند

اهل هیئت خوب می‌فهمند حال خوب را

فرق بین اشک خوب و اشک نامرغوب را

 

یازده ماهی به امّید محرّم زنده‌اند

عاشقند از کل سال این ماه شهرآشوب را

خادم روضه

باید عاشق کمی‌ضرر بدهد

در ره عاشقی جگر بدهد

 

پای شمع نگاه محبوبش

مثل پروانه بال و پر بدهد

دستم بگیر ارباب

خشکیده‌ام کویرم، دیگر ثمر ندارم

کاری به جز گدایی، وقت سحر ندارم

 

معصیت و خطایم، بی آبروم کرده

بیچاره‌ام که دیگر، چشمان تر ندارم

لطف کریمان

عاشق فقط به دیدۀ گریان دلش خوش است

هجران زده به حال پریشان دلش خوش است

 

عشق است هرچه را بپسندی برای من

دلداده‌ات به غربت و هجران دلش خوش است

 

صداى پاى محرم

هواى وصل تو ما را کشانده تا اینجا

کریم شهر گدا را کشیده تا اینجا

 

ز بسکه دست گرفتى همین بزرگى تو

گداى بى سر و پا را کشیده تا اینجا

سیه پوش حسین

روی قبرم بنویسید که نوکر بوده

سائل روز و شب آل پیمبر بوده

 

روی قبرم بنویسید «سیه پوش حسین»

بنویسید که با کعبه برابر بوده

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×