دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نیزه نشینی تو مرا می‌کشد حسین

با هر نسیم زخم سرت تیر می‌کشد

گریه نکن که چشم ترت تیر می‌کشد

 

نیزه نشینیِ تو مرا می‌کشد حسین

قلبم شبیه زخم سرت تیر می‌کشد

 

در این دیار، هلهله و پای‌کوبی است

دروازۀ ورودی شهر است و ازدحام

بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

 

این ازدحام و هلهله‌ها بی دلیل نیست

یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام

 

 

زینب و کاروان او هو شد

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می‌آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می‌آمد

 

شام، یعنی سخت‌تر از کربلا

آه، یاران روزگارم شام شد

نوبت شرح ورود شام شد

 

شام شهر محنت و رنج و بلا

شام، یعنی سخت‌تر از کربلا

عاشق‌ترین‌ها را همین جا می‌توانی دید

گفت این بیابان قتلگاه سرترین سرهاست

این منزل در خاک و خاکسترترین سرهاست

 

نام و نشان‌ها را به جایی دور اندازید

نام و نشان در شأن نام آورترین سرهاست

 

اینجا دوباره مادر تو می‌خورد زمین

گاهی ز روی نِی، سرِ تو می‌خورد زمین

گاهی سرِ برادر تو می‌خورد زمین

 

فریاد "یا حسینِ" دلم می رود به عرش

تا صورت مطهر تو می‌خورد زمین

 

کوچۀ بی‌عاطفه

خنده بر پاره‌گریبانی‌مان می‌کردند

 خنده بر بی‌سر و سامانی‌مان می‌کردند

 

هرچه ما آیه و قرآن و دعا می‌خواندیم

بیشتر شک به مسلمانی‌مان می‌کردند

اشک ستاره

مثل پیغمبری سرِ نیزه، وه چه دل می‌بری سرِ نیزه

باز هم از نگات می‌ترسند، تو خودِ حیدری سر نیزه

 

همه‌جا من سر تو را دیدم، گاه دوری و گاه هم نزدیک

گاه پیش علیِ‌اکبر و گاه، در بر اصغری سرِ نیزه

کوچک‌ترین ستارۀ سرنیزه‌ها (به مناسبت شب هفتم محرم متبرک به نام حضرت علی‌اصغر علیه السلام)

مثل پرنده بال گشودی رها شدی

کوچک‌ترین ستارۀ سرنیزه‌ها شدی

 

بر روی دستِ باد، عزیز دل رباب!

مانند زلف‌های پریشان رها شدی

فصل عزا

هرچند دل از گریۀ شب‌های دعا سوخت

شیرازه‌ام امّا همه در کرب و بلا سوخت

 

هر صفحه‌ای از زندگی‌ام شرح فراقی است

هر لحظه‌ام عمری‌ست که در فصل عزا سوخت

 

جامانده به روی بدنم ردّ اسیری

روزی نفسی بود که در شام بلا سوخت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×