دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بیا کشتند ماهت را

کسی می‌برد سمت خیمه‌ها نعش نگاهت را

و در جام شفق می‌ریخت طعم تلخ آهت را

 

تو زانو می‌زدی بر خاک و پشت آب خم می‌شد

و می‌بوسید لب‌های عطش چشم سیاهت را

نترسانید از گرداب، دریازاده‌ها را

به جنگل می‌برد پای سفر، آزاده‌ها را

میان گرگ‌­ها جا می‌گذارد جاده‌ها را

 

نمی‌خواهد ببیند آن‌طرف، هیزم به دوشان

رها کردند در آتش، دل سجّاده‌ها را

کوتاه سروده
سرمشق جدید

 

در حسرت آب مرد تنها، تشنه

لب‌های ترک‌خوردۀ دنیا تشنه

تکلیف شب غنچه عوض خواهد شد

سرمشق جدید: آب، بابا، تشنه

دریا چشم در راه است مشکت را

به دریا آشنا کن خاک خشک این طرف‌ها را

پر از درّ وجودت کن دل سرد صدف‌ها را

 

برو ای مرد، دریا چشم در راه است مشکت را

بیاور تا سکوت خیمه­‌های بی‌رمق، شور و شعف‌ها را

 

کوتاه سروده
لب‌های کویر

حق دارد اگر ز خلق دامن چیده است

                از داغ عزیزی ست اگر خشکیده است                 

                 بیهوده ترک نخورده لب‌های کویر             

                 لب‌های حسین بن علی را دیده است              

سبز اما سرخ

 

تشنه‌لب آمدم به‌سوی غمت

تا کمی حس کنم جهانت را

حس کنم می‌روی که برداری

بیرق سرخ باغبانت را

بغض انارینه

آن ظهر که فریاد عطش از جگرت ریخت

باران غزل‌های خدا دور و برت ریخت

 

قرآنی و «والشّمس» نگاه تو غم‌آلود

بر خاک چه شد واژه به واژه «قمر»ت ریخت

شعر عاشورایی محمد کاظم کاظمی
هفتاد و دو تیغ

 

آی دوزخ‌سفران! گاه دریغ آمده است

سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است

 

طعمۀ تلخ جحیمید، گلوگیر شده

چرک زخمید، که کوفه است، سرازیر شده

به محضر حضرت عباس (ع)
داغ شقایق

رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می‌خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم

عاشورا در میدان (۲)

آه ای فرات،

چگونه چون گردباد

بر خود نمی پیچی از درد

وقتی این گونه

شمشیر، در بازوان تو می نهند؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×