دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
حکایت آب

عجب حکایتی دارد آب هر سال قصه‌های حسین را سر می‌ُبریم اما «آب» از «آب» تکان نمی‌خورد

کوتاه سروده
حکایت آب

روزی به پای اسماعیل می‌جوشد و روزی برای عباس می‌خروشد «آب»  

به مناسبت روز حافظ
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه!

«علم عشق تو بر بام سماوات بریم»

دست در دست برآریم و به میقات بریم

 

«در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد»

گام در گام تو حق چشمه‌ای از زمزم زد

شعر عاشورایی ناصر فیض
برادری به وفاداری تو معنی یافت

شکست باورت ای کوه پشت خنجر را    نشاند در تب شک غیرت تو باور را

 

برادری به وفا داری تو معنی یافت    که از گلوی تو فریاد زد برادر را

با توام آی حضرت باران

داری از قصد می‌زنی یک ریز با سر انگشت خود به شیشۀ من

قطره قطره نمک بپاش امشب روی زخم دل همیشۀ من

بوسید تیری گلویِ آن شاخۀ نسترن را

پوشید سرباز کوچک،  قنداقه،  یعنی کفن را پیمود یاس سپیدی راه شقایق شدن را

نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی است یعنی که در پیشگاهت آورده‏‌ام جان و تن را

کوتاه سروده
از داغ تو سیب سرخ، لک خواهد زد

از داغ تو سیب سرخ، لک خواهد زد

خون از دل شاخه­‌ها شتک خواهد زد

 

هر وقت که باران بزند یاد لبت

بر زخم دل زمین نمک خواهد زد

من بی حسین فاطمه آبی نمی‌خورم

از شط خبر رسیده که سقا نیامده ماه منیر خیمه ز صحرا نیامده هرگز کسی که تیغ کشد بر تو ای عمو تا این زمان هنوز به دنیا نیامده  

یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

 اى که پیچید شبى‌ در دل این کوچه صدایت! یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست ای شب تار عدم،  شام غریبان عزایت!

نشسته است و با آب گفتگو دارد

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد هوای دخترکی را ولی عمو دارد دلش نیامد از این خیمه‌ها سفر بکند که با سه سالۀ این خیمه سخت خو دارد  

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×