دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سقایت

این حدیث از ساقی دشت بلاست

                        نفس را سیراب‌ گر سازی خطاست

 

آن شهید تشنه‌لب، سقّای عشق

                        روز عاشورا در آن غوغای عشق

 

عطش نوشید

عطش نوشید، لب تشنه‌ترین شد

تنَش مجموعۀ زخم زمین شد

 

در این سو، چشم‌ها در راهِ او ماند

در آن سو، جذبۀ پیغمبرش خواند

سه پردۀ عشق، پردۀ دوم

دست در دست ساغری چرمین

تشنه افتاده است روی زمین

کیست این؟ این رشادت یک دست

اینکه بی او شکست قامت دین

از دست چشم‌های تو

وقتی عطش مشام حرم را دچار کرد

آثار زخم را به جگر آشکار کرد

 

شیری گرفت در کف خود جان مشک را

اسبی دوید و صاحب خود را سوار کرد

گرچه آبم، روزی اما سوختم

گاه ابر و گاه باران می‏‌شوم گاه از یک چشمه جوشان می‌‏شوم گاه از یک کوه می‏‌آیم فرود آبشار پرغرورم، گاه رود

غرق عطش

اوج عطش از لعل  تو خوانده‌ است فرات

ندز لب تو، اشک فشانده‌ است فرات

 

زان روز که تصویر لب خشک تو دید

غرق عطشت هنوز مانده‌ است فرات

مویۀ العطش

برخواند برادر و دل از غیر گسست

بی‌دست و سر و چشم، به راهش بنشست

 

پیچید چو بانگ «وا اخا»یش به حرم

با مویۀ «العطش»، دل خیمه شکست

اوج عطش

دریا به لب خشک تو پهلو نزند

موج عطشت به بحر زانو نزند

 

از بهر کفی آب روان، غیرت تو

بر کوثر و سلسبیل هم رو نزند

 

آبروی آب

تصویر تو را در دل خود جوید آب

با یاد لب تو، «العطش» گوید آب

 

چون از کف خود بریختی، موجی زد

تا دست ز آبروی خود شوید آب

سه حرف شعله‌بار

از داغ تو، خیمه شرمسار عطش است

چشمان فرات، جویبار عطش است

 

دست و عَلَم و مشکِ به خاک افتاده

تفسیر سه حرفِ شعله‌بارِ (ع ط ش) است

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×