دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید  بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم  خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

 

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است  خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

رنگ نینوا

صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود

گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود

 

در این میانه، عطش، این حقیقت مکشوف

به بوم زندگی‌اش رنگ نینوا زده بود

دریای عطش (بند سوم)

بگذار بگویم کمی از زخم چشیدن از تاول برپا و به هر گوشه دویدن

 

از مادر بیمار به دنبال، دواندن از کودک نه ساله به زنجیر کشیدن

هر طرف تکه‌ای از بال و پرت افتاده

رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده

از نفس، خواهر من پشت سرت افتاده

 

همۀ دشت پر از عطر پیمبر شده است

هر طرف تکه‌ای از بال و پرت افتاده 

لااقل زینبی کنارت بود

تک و تنها چه کار خواهی کرد

همسرت کاش بی قرارت بود

چقدر خوب می‌شد آقاجان

لااقل زینبی کنارت بود

دختر شیر خدا

شبیه حسرت پروانه‌هاست  این بانو

سفیر واقعۀ کربلاست این بانو

 

کم است واژۀ بانو برای تعریفش

که اسوۀ همۀ مردهاست این بانو

چادرت را بتکان! قصد تیمّم داریم

و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانیّ ِ خدا در زد و مهمان آورد باد، یک نامۀ بی‌واژه به کنعان آورد بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

زبان حال حضرت زینب (س)

تشنه لبا! به آب مهر تو سرشته شد گلم چون بکَنم دل از تو و چون ز تو مهر بگسلم؟

گرچه بلای دوست را از سر شوق، حاملم «بار فِراق دوستان بس که نشسته بر دلم»

مصحف ورق ورق

ای مصحف ورق ورق، ای روح پیکرم!

آیا تویی برادر من؟ نیست باورم

 

با آنکه در جوار تو یک عمر بوده‌ام

نشناسمت کنون که تو هستی برادرم

بند چهاردهم گوهر مهر

چون شهسوار عشق روان شد به خیمه‌گاه

دل پر ز داغ و سینه پر از سوز و درد و آه

 

فرمود بانوان حرم را برای من

آرید کهنه پیرهنی پاره و تباه

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×